رمان بازیگر عشق | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

^moon shadow^ · 22/6/19

خشکم زد و بی‌حواس زل زدم بهش. با دیدن نگاه خیره‌ی من پوزخندی زد که البته اندازه‌ی قبل آزار دهنده نبود و گفت:
- تموم شد؟ تو که خارج بزرگ شدی فکر نمی‌کردم ندیده باشی!
اخمی کردم؛ ولی جواب ندادم. درست فیت تنش شد. رفتم جلو...

^moon shadow^ · 22/6/19

موضوع فیلم در مورد پسر دست و پاچلفتی بود که عاشق دختر یکی از وزیرها شده بود. فیلم خیلی خنده‌دار و باحالی بود؛ همین طور که چشمم رو فیلم بود دستم رو میخواستم داخل نایلون ببرم تا لواشک بردارم که دست رهام زودتر رفت داخل نایلون، ناخودآگاه برگشتم طرفش که دیدم اون هم داره من رو نگاه می‌کنه، با نور کم...

^moon shadow^ · 22/6/19

کمی به سلول‌های پوسیده‌ی مغزم فشار آوردم که جواب داد.
- آهان بله، خوب هستید؟
- ممنون. غرض از مزاحمت می‌خواستم بگم که اگه می‌شه امروز بیایید هم قرارداد رو تنظیم کنیم و فیلمنامه رو تحویل بگیرید و هم با بچه‌های کادر آشنا...

^moon shadow^ · 22/6/19

کلی گشتیم و من هم که دیگه هیچی لازم نداشتم فقط یه دونه لاک خریدم. شارلوت چندتایی مانتو خرید تا همه‌اش با مانتوهای من نره پیش پرهام، شادی هم بیشتر بدلیجات خرید. بعدم با هم رفتیم نهار رو بیرون خوردیم و رسوندمشون خونه‌ی شادی و برگشتم خونه. ساعت دو شده بود پس رفتم یه دوش گرفتم و نشستم موهام رو خشک...

^moon shadow^ · 22/6/19

کمی بعد رهام اومد بیرون. یه شلوار کتان سیاه خاکی پاش بود با یه تیشرت سفید که زیر سـ*ـینه‌اش پاره شده بود، موهای خوشگلش بهم ریخته و خاکی بود و زیر چشم چپش یه کبودی دیده می‌شد. با تعجب اون به من و من به اون نگاه می‌کردیم که اومد...

^moon shadow^ · 22/6/19

تا رفتم تو صدای ریحان که داشت سر یکی از پرستارها جیغ می‌زد باعث شد با ترس یه قدم برم عقب:
ریحان:
- دکتر محمدزاده کجاست پس؟
آروم رفتم پیشش:
- سلام ریحان. چه خبرته؟ چی شده؟
- وای...

^moon shadow^ · 22/6/19

از خواب که پریدم هول زده گوشیم رو از رو عسلی کنار تـ*ـخت برداشتم و ساعت رو نگاه کردم. ساعت چهار بود و من بعد از سه ساعت خواب با یه خواب عجیب بدخواب شده بودم. چه شانسی!
تو خواب مامانی خدابیامرز رو دیدم که دوتا نوزاد بـ*ـغلش بود، احساس...

^moon shadow^ · 22/6/19

پرهام گیج بود. احساسش به شارلوت را درک نمی‌کرد. به طرز عجیبی هر روزی که از آشنایی‌اش با این دختر گذشته بود احساساتش قوی‌تر شده بود؛ حسی که پرهام نمی‌خواست باور کند که عشق است؛ ولی تا به حال هم چنین چیزی را تجربه نکرده بود. هر خنده‌ی شارلوت لـ*ـذت بخش‌تر از بودن با آنیتا بود! برعکسِ...

^moon shadow^ · 22/6/19

- آجی کجا بودی؟ از صبح زنگ زدم خونه‌تون، بیمارستان هم نبودی!
- تو بیکاری آمار منو می‌گیری؟
- کجا بودی گفتم؟
هنوز به کسی نگفته بودم که دارم بازیگر می‌شم و قصد...

^moon shadow^ · 22/6/19

- مرض و سلام؛ تو چته؟
- مگه باید چیزی باشه تا دلم برای خواهرم تنگ بشه؟ نزدیک یه ماهه ندیدمت بی‌وفا!
گوش‌های من مخملیه به نظر شما؟
- من شیش سال لندن بودم و من رو اصلا ندیدی تو فرودگاه از این اداها درنیاوردی، الان یهو...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین