رباعیات ازرقی هروی

^~SARA~^ · 3/2/21

تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ
بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ
دیدم نه باختیار خود هجر ترا
مردم نه باختیار خود بیند مرگ

***

از هیبت تو بریزد اندر صف جنگ
تیزی ز سنان ، زه از کمان ، پر ز خدنگ
از جود تو خیزد ، ای شه با فرهنگ
پیروزه زکان ، در ز صدف ، لعل ز سنگ

منبع: گنجور

^~SARA~^ · 3/2/21

گر خواهی ، ازین حشمت والا بمثل
بر تارک خورشید نهی پای محل
مر جاه ترا خدای ما ، عزوجل
جاوید رقم ز دست بر لوح ازل

***

از حمله سمند تو ، ز آسیب نعال
لرزان کند اجزای زمین از زلزال
وز هیبت تیغ تو عدو را مه و سال
الماس رود بجای خون از قیفال

منبع: گنجور

^~SARA~^ · 3/2/21

اندر خوبی ترا فزودست جمال
در فبضۀ آن کمان ابروی تو خال
از مشک ستاره ایست بر چرخ جلال
کز غالیه در دو ظرف دارد و هلال

***

بر جاه تو ، ای خواجه شود هر عیال
بر لوح قلم رفت بدین فرخ فال
ای خواجه ، بحرمت خدای متعال
کین فال که بنده زد ببینی امسال

منبع: گنجور

^~SARA~^ · 3/2/21

با زور تو ، ای عالم احسان و کرم
بر رای تو موقوف شود شغل عجم
آن کس که کنون جست ز رای تو درم
در قبضۀ تدبیر تو بندد عالم

***

بر دیده خیال دوست بنگاشته ام
بس دیده برین خیال بگماشته ام
در مرحله ای که بار برداشته ام
یک حوض ز خون دیده بگذاشته ام

منبع: گنجور

^~SARA~^ · 3/2/21

در شهر هری عاشق زار تو منم
با عشق تو یار پایدار تو منم
خو کرده بجور بی شمار تو منم
بیچاره و در مانده بکار تو منم

***

در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم
هر لحظه بشکل دگرت می بینم
هر بار که در دیدۀ دل می گذری
از بار دگر خوبترت می بینم

منبع: گنجور