- عضویت
- 14/12/20
- ارسال ها
- 170
- امتیاز واکنش
- 2,374
- امتیاز
- 213
- سن
- 38
- زمان حضور
- 7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و دوباره به در تکیه میدهد و همان ژست قبل را میگیرد و کسل رو به مدیر میگوید:
-خب؟
مدیر، کلافه و عصبی دستی بر موهای کوتاهش میکشد و چشمانش را به زمین میدوزد.
-آقا اسحاق، یکی از بچهها دیدن که باباسی این کار رو کرده. به دلیل شباهت زیاد شما، گمانم شما رو با پدرتون اشتباه گرفت.
-خب؟
و به مدیر خیره شد. مدیر...
-خب؟
مدیر، کلافه و عصبی دستی بر موهای کوتاهش میکشد و چشمانش را به زمین میدوزد.
-آقا اسحاق، یکی از بچهها دیدن که باباسی این کار رو کرده. به دلیل شباهت زیاد شما، گمانم شما رو با پدرتون اشتباه گرفت.
-خب؟
و به مدیر خیره شد. مدیر...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان خیط مات | پوررضا آبیبیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: