خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و دوباره به در تکیه می‌دهد و همان ژست قبل را می‌گیرد و کسل رو به مدیر می‌گوید:
-خب؟
مدیر، کلافه و عصبی دستی بر موهای کوتاهش می‌کشد و چشمانش را به زمین می‌دوزد.
-آقا اسحاق، یکی از بچه‌ها دیدن که باباسی این کار رو کرده. به دلیل شباهت زیاد شما، گمانم شما رو با پدرتون اشتباه گرفت.
-خب؟
و به مدیر خیره شد. مدیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay، . faRiBa .، The unborn و 2 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسحاق لبخندی زد و محکم روی شانه‌ی مدیر کوبید، همان‌طور هم گفت:
-بیخیال پسر؛ ولی بدون من هنوز از اون مرضا ندارم که زورم رو به بچه نشون بدم. به جای این‌که دنبال مقصر بگردین، اون راه بی‌صاحاب رو که پر سنگ و آت‌‌وآشغاله،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
-شهیاد.
اسحاق، لبخندی زد. درحالی که با دقت به وارسی شکستگی و کبودی روی کاسه‌ی زانوی شهیاد می‌پرداخت، گفت:
-نکنه اسم آبجیتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید اعتراف کرد که مرد هرچقدر هم گمان کند باناموس و غیرتمند هست، در مواقعی خود را در شرایطی می‌بینند که می‌شود گفت برایشان خوشایند است.
وقتی چشمان تمسخرآمیزِ دختر جوان را دید، فوراً چشم گرفت و با هر ضرب و زوری هم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
-من که باورم نمی‌شه! از آقا سبحان بعیده که همچین پسری داشته باشه.
ابروهای اسحاق، بالا پرید. دارند راجع به برادرانش حرف می‌زنند؟ مگر آن‌ها چکار کرده‌اند؟ صدای ضعیف زنی آمد که چون قابل شنیدن نبود، اسحاق رفت و روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما نکته‌ی اصلی که ذهن آقای مجتبا‌یی را درگیر کرده بود، این بود که چرا اسحاق مثل آدم از کنار پنجره نرفته بود و سعی نکرده بود بعداً حسابشان را برسد؟
این‌طور که او کاری بی‌فکر انجام داده بود، احتمال زنان و مردان را بر یقین تبدیل می‌کرد و آن‌ها را متوجه می‌کرد که او مردی بی‌ادب و بی‌شعور است.
اما لحظه‌ای بعد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند لحظه با این افکار به نقطه‌ای خیره شده بود. ناگهان به خود آمد و لبخندی زد. به سوی آقای مجتبا‌یی چرخید و آهسته گفت:
-نظرت چیه حاجیت بیخیال زد و خورد بشه؟
مجتبا‌یی با تعجب، لبخندی زد و با اطمینان سری برای تائید تکان داد.
اسحاق سری تکان داد و همان‌طور که به سوی صندلی می‌رفت تا کاپشنش را از روی آن بردارد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
« بازگشت »
سیاه سرنوشت با استرس غیرقابل وصفی به این سو و آن سو قدم بر می‌دارد. گاه می‌ایستد و بعد از آن‌که از چهره‌ی گرفته‌ی توحید عیسا‌یی انرژی منفی می‌گیرد، بار دیگر با خشم به رفت ‌وآمدش ادامه می‌دهد. خشمگین و عصبی به سوی صندلی که توحید عیسا‌یی روی آن نشسته بود، می‌رود و طوری بر سرش فریاد می‌زند که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی کرد لبخندی بزند. فکر کرد که باید تمام تلاشش را بکند تا با او مهربان رفتار کند. درحالی که دندان‌هایش بر هم قفل شده بود، لبخندی زد و با فکی منقبض گفت:
-عزیزم... لعنت بهت... نه ببخشید عزیزم. تو خیلی مرد خوبی هستی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای ضربان قلبش را داخل گوش‌هایش می‌شنید. ناامید شد. اگر صاحبش متوجه او می‌شد، تبدیل به سرنوشتی بی‌عرضه می‌شد که حتی توانایی پنهان کردن خودش را هم ندارد.
همان که خواست از زیر دست توحید در برود، متوجه صدایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا