خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و بی‌توجه به پاسخی که مونث می‌خواست بدهد، گوش‌هایش را برای شنیدن حرف‌های میان آن‌ها تیز می‌کند.
-آره... آره تنهام. منتظر خانوادم هستم. خیلی وقته هستم.
سیاه، باز هم می‌گوید:
-دِ خب بگو زن داری، دوتا هم بچه داری هم‌سن همین خانم. کیس ازدواج نیست. بیخیالش تو رو قرآن.
خانم می‌گوید:
-اهل کجایی؟ وای خدایا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و کم‌کم همه متفرق شدند. سیاه نفسی آسوده کشید و با خیال این‌که دیگر آن طالع مونث و صاحبش رفته باشند، با لبخند به سوی توحیدِ عیسایی چرخید. با چیزی که مقابلش دید، گوش‌هایش به سرخی گرایید و با فکی منقبض شده به همان خانم جوانی که هنوز نشسته بود و با صاحبش گل می‌گفت و گل می‌شنید، نگاه کرد.
چشمانش را سوی طالع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
سیاه سرنوشت، دهان باز کرد تا حرف بزند؛ اما وقتی نگاه خیره‌ی سفید سرنوشت را به پشت سرش دید، متعجب دهانش را بست. دید که سفید از جایش بلند شد و روبه‌رویش قرار گرفت و به احترام خم شد. سیاه لبخندی زد.
پس دانسته بود که با چه کسی هم‌کلام است؟ سرش را که بالا آورد، تعداد زیادی از سرنوشت‌ها را که در فرودگاه بودند،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
گویی مادربزرگ سیاه سرنوشت، از او کینه داشت. هر تقدیری که از نوادگان او بود، رنگی خشنود کننده و مطلوب داشت. با ورود سرنوشتی به سیاهیِ سیاه سرنوشت، دیوان عالی برهم ریخت و همگان از کسی که عنوان مادر سرنوشت‌ها را داشت، می‌پرسیدند که آیا این حقیقت دارد؟ آیا طالعی به جهان گذاشته شده که سیاه نام دارد؟ و آن سرنوشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
توحید تندتند سرش را تکان داد و کشان‌کشان، به سوی سبحان قدم برداشت.
سرنوشت‌ها به همراه یاس، نظاره‌گر این اتفاقی که قرار بود تبدیل به یک صحنه‌ی احساسی شود، بودند.
هرچند سیاه سرنوشت، ناامید و شکست خورده روی صندلی صاحبش نشسته بود و ل**ب و لوچه‌اش آویزان بود. آخر فکر می‌کرد حرفش روی صاحبش تاثیر گذاشته؛ اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
توحید صدای هق‌هقش در آمد. شانه‌هایش در اثر فرو خوردن فریاد خوشحالی‌اش، از گریه بسیار می‌لرزیدند. هر لحظه نام سبحان را زمزمه می‌کرد.
سبحان او را به عقب برد. سرش را پایین آورد و چشمان درخشان و پرروح و نشاطش را به آن قیافه‌ی شکسته دوخت. لبخندی زد. این لبخند تمام آن خنده‌های طوفانی و نعره مانند را در بر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
توحید سری تکان داد و لبخندی کوتاه زد و هندلی کرد و زمزمه کرد که اصلاً تغییری در او نمی‌بیند.
چشمش به یاس که ایستاده بود و با لبخند نه چندان آشکاری آن‌ها را می‌پایید، خیره شد.
به کل یادش رفته بود. خجالت زده جلوتر رفت و مقابلش ایستاد. سبحان، سلامی به آن خانم کرد؛ اما بعد از این‌که توحید او را معرفی کرد و گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
توحید که این وضعیت را دیده بود، کمی خودش را جمع‌و‌جور کرد. نمی‌خواست اول راهی، پس از چند سال حرفی بگوید یا بپرسد که باعث شود به او بی‌حرمتی شود. پس ساکت ماند و به انتظار برادر و خانواده‌اش نشست.
کمی به این‌سو و آن‌سو نگاه کرد. همه چیز برایش عجیب شده بودند. آن جعبه‌های نازک و درخشان داخل دستان مردم چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاس، متعجب رو به توحید که حال و روز خوبی نداشت چرخید. با دیدن وضعیت نه چندان خوبِ آن مرد میانسال، پا تند کرد و به سمت او رفت. به هر اجباری که بود، کمکش کرد تا توحید را روی صندلی بنشاند. چهره‌ی جدی به خود گرفته بود و در آن لحظه حرکاتی انجام می‌داد که گویی دور، دورِ او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیشخندش را تبدیل به لبخند کرد و آهسته به سمت زن و مرد قدم برداشت؛ اما با چیزی که دید، دوباره از راه رفتن ایستاد.
زن رنگ از رخش پریده بود. سفیدی رنگ پوستش که ناشی از اضطراب و ترس بود، زیر آن‌همه آرایش هم آشکار بود. چشمانش ریز شده بودند؛ اما درخشششان از دور هم معلوم بود. پلک‌های ریمل‌کاری شده‌اش، آن‌قدر در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: The unborn، ASaLi_Nh8ay، . faRiBa . و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا