خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,158
امتیاز واکنش
17,924
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
خب میریم کلاس دوم :l3b:
یه معلم داشتیم به اسم خانم فدایی
خییییلی سخت گیر بوداااا خیلی
آقا من داشتم شادونه میخوردم سرکلاس
یهو اومد بالاسرم
منم شادونه رو از زیر میز دراوردم گفتم خانم شادونه میخوردید:yumb:
خوشبختانه گوش منو مثل بقیه نپیچوند.



آقا اسم کلاس دوم اومد یه چی یادم اومد
دیروز آبجیم داسته با مامانم خرف میزده
مامانم نذاشته بره مدرسه
نیمه اولیه

بعد بحثشون سر این بودع
آبجیمم خیلی شیک میگه مامانی من که امسال نرفتم کلاس اول دیگه نمیرم از سال بعد میرم کلاس دوم:l3b:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، Leila_r، نگار 1373 و 3 نفر دیگر

ronak.a

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
722
امتیاز واکنش
6,368
امتیاز
213
سن
23
محل سکونت
اتاقم
زمان حضور
27 روز 20 ساعت 49 دقیقه
یکم چندشه ولی میگم...
ماها تو حیاط خونه مادر بزرگم جمع میشدیم و خب طبیعتا کلی بازی میکردیم مامان بزرگم تو حیاط یه لگن خیلی بزرگ داشت. که توش لباس میشست ما هرچی توی تشت بودو خالی کردیم و با اب پرش کردیم قرار گذاشتیم سرمونو ببریم زیر آب هرکی دیر تر سرشو بالا بیاره برنده باشه. چند بار این کارو انجام دادیم من از همه کوچولو تر بودم. وقتی دیدم همش دارم میبازم بار اخر تف کردم تو ظرف اب وقتی برنده سرشو اورد بالا برگشتم گفتم تف کردم تو اب:sweatsmile:
تا دوهفته باهام بازی نمیکردن کاری نکرده بودم خو یه تف بود بی جنبه ها:relieved:
حالا شما قضاوت کنید برنده من بودم یا اون بنده خدا؟:sweatsmile:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، |Nikǟn|، Leila_r و 3 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,158
امتیاز واکنش
17,924
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
خب یکی دیگه میگم ولی خدایی مسخرم نکنین خو بچه بودم:angryb::l3b:

آقا من یه دوس داشتم که اونم از من بزرگتره و خب میشه نوه عمو بابام

این اومد خونه ما
ماهم یه درخت انجیر بزرگ داریم که مامانم قتلشو انجام داد

آقا اومدوگفت بیا بازی منم که سابقه بالا رفتن از درخت و دیوار دارم..:yumb:
گفتم بیا بریم رو درخته میمون بازی:l2b:

آقا رفتیم رو یه چنتا شاخه پهنش نشستیم و یکیش خونه من بود یکیش خونه ریحانه

خلاصه چندتا کلمه میمونی رو هم ساختیم :neutral::

کروم کروم:خدافظ
کروم نروم: سلام
اونوهم باید صداشو از ته گلو دربیاری نمیشع:l2b:

کروم کروم:l2b::baehb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: Leila_r، نگار 1373، parädox و یک کاربر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
با بابام برنج می‌ریختیم روی سینی، بعد آب هم می‌ریختیم توش منم خرذوق می‌شدم فکر می‌کردم خاک ماسه‌ست... مثل این کارتونا می‌خواستم قلعه شنی درست کنم با برنج :)
من: بابایی ببین تپه درست کردم:jumpb:

بابام: هوم:|
مامانم::aiwan_light_suicide2:

همینقدر اسکل بودم :)))


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: ~HELENA MSN~، |Nikǟn|، Leila_r و 6 نفر دیگر

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
من توی بچگی انگشت شستمو تو دهنم میکردم"مثل پستونک"
وقتی 6.7 سالم شد همه میگفتن این کار بده
منم میگفتم خب میرم جایی ک شماها نبینین
و زیر چادر مامان بزرگم قایم میشدم:straight_face:

اخه بچه هم انقدر ساده و گوگولی:yumb:

درضمن همینجا از تمام کسانی ک به روم نیاوردن تشکر مینمایم:smug:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، |Nikǟn|، Leila_r و 3 نفر دیگر

زینب نامداری

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
75
امتیاز واکنش
2,705
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
11 روز 2 ساعت 45 دقیقه
سلام خدمت تموم دوستان گل:گل:
ی بار یازدهم بودم زنگ خورده بود ولی منو دارودستم طبق معمول توی سالن ولو بودیم
یهو ناظم که اومد چهارتامون در رفتن( نامردا) منو اون یکی دوستم چون نزدیکمون بود نتونستیم در بریم، ناظممونم اومد دست دوستمو گرفت گفت: این چیه ناخناتو گذاشتی بلند شه(یکی نبود بهش بگه آخه مخا دبیرستانییم مگه بچه ابتداییم که به ناخنامون گیر میدی:snapb:)
هیچی دیگه اونو برد دفتر به منم گفت برو سر کلاست.
منم چون نماینده کلاس بودم گفتم این با من مهربون تره بذار برم وساطت کنم
هیچی دیگه رفتن من همانا و رویت شدن ناخن های بلندم توسط عقاب مدرسه(مدیرمون) همانا
خلاصه مجبورم کرد منم ناخنامو بگیرم، همون هفته هم عروسی داییم بود ناخن بلند کرده بودم لاک بزنم:shameb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، Leila_r، Melika Kakou و 3 نفر دیگر

زینب نامداری

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
75
امتیاز واکنش
2,705
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
11 روز 2 ساعت 45 دقیقه
خب حالا یه خاطره هم از بچگیام بگم
ابتدایی که بودم با دوستم پودر شربت میریختیم تو دستمون و می خوردیم ( جاتون خالی خیلی خوش مزه بود مخصوصا آلبالوییش:yumb:)
بعدش مقنعه مون که سفید بود رنگ میگرفت ما هم تو آب خوری میشستیمش و بعد میکوبیدیمش به درو دیوار تا خشک شه:hello2b:
روزای آخر تازه یاد گرفتیم مقنعه رو در بیاریم و بذاریم رو سرمون :l3b:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، Leila_r، Melika Kakou و 2 نفر دیگر

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
خب خب
شش سالم بود رفته بودیم تعطیلات اصفهان ، داشتیم تو پارک گل ها عکس می‌گرفتیم منم خب بچه بودم نمی‌فهمیدم اون وسط یه دریاچه خیلی کوچولو بود که توش مثل باتلاق فرو میرفتی ، منم مامانمو صدا کردم رفتم تو دریاچه ، هیچی دیگه فرو رفتم تو من رو بزور کشیدن بیرون ، حالا فکر کن یه موش اب کشیده
تا اومدم یه نفس بکشم کاپشن کلفت روم انداختن بـ*ـغلم کردن :neutral:
(یکی نبود بگه این بچه چجوری نفس بکشه:boredb:)


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، Leila_r، زینب نامداری و 4 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,266
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
این تاپیکو که دیدم بعضی کارای بچگیم یادم اومد
مثلا دختر خاله‌م (البته دخترِ دخترخاله‌م محسوب میشد ولی همسنیم) میومد خونه ی ما یا من میرفتم خونشون، خونه ی اونا ۳ طبقه بود بعد ما میرفتیم پشت بوم از اون بالا سنگ ریزه پرت میکردیم رو عابرا و ماشینای تو کوچه :| یه خاطرات محوی هم از تف کردن یادم میاد ولی اینو خیلی دقیق یادم نیست :///

گفتم تف یه چیزی یادم اومد (البته گلاب به روتون)
با داییم اینا میرفتیم باغ، اونجا خونه‌ی دو طبقه داشت بعد با پسرداییم میرفتیم از بالکن اونجا میوه میخوردیم، بعد دور از چشم بقیه تف میکردیم کف حیاط میدیدیم تفمون رنگی شده چقدرم خر کیف میشدیم :|||
الان که فکرشو میکنم میبینم اون موقع ها چه علاقه ای به ارتفاع داشتم، الان عین چی از ارتفاع میترسم ولی اون وقتا نمیدونم چرا نمیترسیدم:aiwan_light_crazy:

خونه ی داییم هم یادمه با پسرداییم میرفتیم سر پشت بوم ( :/ ) بعد پشت بوم خونشون جوری بود که فقط با یه جان پناه از خونه بـ*ـغلی جدا شده بود
ما سر ظهر میرفتیم یواشکی اون طرف، چون پشت بوم همسایه شون قیر و گونی بود قیر زیر افتاب باد کرده بود ما میرفتیم اون تاول تاولا رو میترکوندیم یه حالی میداد اصن وصف ناشدنی :/// بعد عین چی میترسیدیم که یکی حین عملیات تاول قیر ترکانی گیرمون بندازه بعد به همون سرعت ک میومدیم به همون سرعت هم در میرفتیم که مچمون رو نگیرن :/

تباه بودم اساسی:aiwan_light_crazy:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Elaheh_A، |Nikǟn|، زینب نامداری و 5 نفر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
من از اون بچه هایی بودم که تو دنیا توهمات و تخیلات زندگی میکردن:joycat:
همیشه فکر میکردم من بچه ی پادشاه و ملکه ی یه جهان دیگه ام تازه ولیعهد اون جهان عجیبم هستم
هربار مامانم دعوام میکرد بش میگفتم
بزار محافظام بیان دنبالم برگردم سرزمینم ملکه که شدم دلت بسوزهه(البته تو دلماا جرئت نداشتم جلوش بگم):joycat:

..

تو بچگی همش فکر میکردم اینا چقد خنگن من چقد عاقلم
یکی دیگه از توهماتم این بود
من زبون تمام کشورهارو بلدم :joycat:فیلم انگلیسی و ترکی و فارسی (بچگی عربی صحبت میکردم کارتوناامم تا پنج سالگی عربی بودن بعدش بخاطر مدرسه و اینا شدن باربی دوبله فارسی )اردنی و جزایری و هندی بدون زیرنویس و ترجمه نگا میکردم و بشون میگفتم چی به هم میگن :joycat: متاسفانه الان دیگه نمی تونم :joycat:

...

تازه تو خیابون که میرفتم با صدای بلند شعر و اهنگ میخوندم تا اگه ماشینی رد شد صدامو بشنوه
یکی از اندیشه هام این بود که اگه بزرگ شدم صدامو جایی شنیدن یادشون بیاد من همون بچه ام :joycat:

...
خیلی حسود بودم سر لباس و اینا نه هاا سر پدربزرگم میدیدم با دوستم خوب رفتار میکنه یا باش بازی میکنه و... قهر میکردم :joycat:تا برام عروسک نخره و با اون دوستم بداخلاقی نکنه من اشتی نمیکردم :joycat:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
آخرین ویرایش:
  • قهقهه
  • جذاب
  • پوکر
Reactions: Leila_r، parädox، LIDA_M و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا