مشاعره با حرف غ

~XFateMeHX~ · 18/2/22

غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد

~XFateMeHX~ · 18/2/22

غم و درد دل مو بی حسابه
خدا دونه دل از هجرت کبابه

بنازم دست و بازوی ته صیاد
بکش مرغ دلم بالله ثوابه
باباطاهر

~XFateMeHX~ · 18/2/22

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

~XFateMeHX~ · 18/2/22

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت...

~XFateMeHX~ · 18/2/22

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

~XFateMeHX~ · 18/2/22

غلط است این که گویندبه دل ره است دل را

دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

moh@mad · 21/2/22

~XFateMeHX~ گفت:
غلط است این که گویندبه دل ره است دل را

دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

Mahii · 23/4/22

moh@mad گفت:
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

moh@mad · 29/4/22

Mahii گفت:
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

غم بر دل من فزون کنی تا چه شود
در دست غمم زبون کنی تا چه شود
خسته دل بی قرار مسکین مرا
در محنت هجر خون کنی تا چه شود

Mahii · 29/4/22

moh@mad گفت:
غم بر دل من فزون کنی تا چه شود
در دست غمم زبون کنی تا چه شود
خسته دل بی قرار مسکین مرا
در محنت هجر خون کنی تا چه شود

غمم غم بی و غمخوار دلم غم
غمم هم مونس هم یار و همدم
غمم نهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی