مشاعره با حرف غ

moh@mad · 8/2/22

paria.m گفت:
غلط است آنکه گویند به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
______________________________
غم به هرجا که رود سر زده آید به دلم
چه کنم خانه ی من بر سر راه افتاده است

غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد
حدیث بردباری را بپرس از عاشق صادق
که بر دل حسرت بسیار و طاقت اندکی دارد

paria.m · 8/2/22

moh@mad گفت:
غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد
نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد
حدیث بردباری را بپرس از عاشق صادق
که بر دل حسرت بسیار و طاقت اندکی دارد

غافل از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست

moh@mad · 8/2/22

paria.m گفت:
غافل از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست

غم دارم و غم‌گسار می‌باید و نیست
در دست من آن نگار می‌باید و نیست
درد سر اغیار نمی‌باید و هست
تشریف حضور می‌باید و نیست

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غمِ عشقت بیابون پروَرُم کرد

هوای بخت بی بال و پرُم کرد
باباطاهر

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غم دنییّ دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غمگین تر از هر شب / دو چشمم باز بی خواب است امشب

با تو خواهم گفت / همه ناگفته هایم امشب

که دمی با تو به سر بردن / خودش آرامشی ناب است امشب

فریدون مشیری

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غنیمت دان و می‌ خور در گلستان
که گل تا هفته‌ی دیگر نباشد

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غلام همت دُردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غم عالم فراوان است و من یک غنچهدل دارم

چهسان در شیشهٔ ساعت کنم ریگ بیابان را؟

~XFateMeHX~ · 15/2/22

غم و اندوه یار من باشد

تو به اندوه و غم چرایی یار؟

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

کاربر برتر

کاربر برتر

کاربر برتر

کاربر برتر

کاربر برتر

کاربر برتر

کاربر برتر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین