خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی به رویم پاشید و گفت:
-آی که چقدر دوری ازت سخته؛ ولی نگران نباش فقط باید دو هفته رو تحمل کنیم.
ل*ب برچیدم و سرم را بالا و پایین کردم....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، Aseman15 و 23 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی به رویش زدم و وارد حیاط بزرگ و سرسبزشان شدم.
سنگ ریزه‌هایی که کل کف حیاط را پوشانده بود زیر پایم خش‌ خش می‌کردند و حس خوبی به من دست می‌داد.
زهرا عینکش را روی صورتش مرتب کرد و گفت:
-چه عجب شما یادی از ما کردی! بی معرفت‌ها نمی‌گید ما دل‌ تنگ‌تون می‌شیم؟
لبخندی زدم و دستی به روسری‌ام کشیدم.
-والا ما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، Aseman15 و 22 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی زدم و سرم را تکان دادم.
بعد از تعارف تیکه پاره کردن، از خانه‌شان بیرون آمدیم.
با قدم‌های آرام از بین باغ هایی که در کوچه‌مان وجود داشت رد شدیم و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، Aseman15 و 22 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اول از همه نزد مریم خانم خم شدم و شربت را تعارف کردم. مریم خانم لبخندی مهربان بر روی لـ*ـبش نشاند و لیوان را برداشت. سپس بعد از مریم خانم به تمامی افراد حاضر در پذیرایی شربت تعارف کردم و به آشپزخانه رفتم؛ به دیوار آشپزخانه تکیه داده و همان جا نشستم. -وای خدایا، کرمت رو شکر! مرسی که همه چیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، Aseman15 و 22 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با نوازش پرتو‌های خورشید بر صورتم، چشمانم را باز کردم و در جایم نشستم.
بعد از یک خمیازه طولانی و بلند از جای برخاستم و جلوی آینه ایستادم و با لبخند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Z.a.H.r.A☆، Aseman15 و 21 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمانم را ریز کرده و ابروانم را بالا انداختم.
- چیزی شده دلوان؟ این صدا برای چی بود؟
معصومه نیز برای کنجکاوی از اتاق بیرون آمد و سرش را به طرف من و دلوان می‌چرخاند....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Narín✿، Z.a.H.r.A☆ و 17 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما دلوان با آن بغض و اشکی که در چشمانش حلقه زده بود مهری تایید بر این حرف زده بود.
در برابر چشمان ناگهان همه چیز رنگ سیاه به خود گرفت و زانوانم سست شد.
با حالی نزار به دیوار تکیه دادم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Narín✿، Z.a.H.r.A☆ و 17 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با چشمان اشکی به تصویر مات دلوان نگاه کردم که با اضطراب من را تکان می‌داد و حرف می‌زد اما حرف‌هاش برایم مانند کلماتی نامفهوم بود، گویی که در حبابی گیر افتاده بودم که نمی‌توانستم صدای اطراف بشنوم!
وقتی که دست‌های دلوان زیر بـ*ـغلم را گرفت تا من به طرف خانه ببرد، گویی آن حباب پر از خلاء ترکید و من به فضای واقعی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Narín✿، Fatemeh14 و 6 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را روی زانوانم گذاشتم و آرام آرام برای دل داغدارم گریستم.
مگر می‌شود در یک روز همه چیز عوض شود؟
از خوشبختی به بدبختی برسی؟
دستانم را بالا آوردم و محکم بر روی سرم زدم، شاید که این اتفاقات خواب باشد. شاید که بیدار شوم و ببینم همه چیز بیشتر از یک دروغ نیست.
دردی در درون سرم احساس کردم ولی این درد نیز مرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Narín✿، Fatemeh14 و 6 نفر دیگر

فاطمه عطایی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/20
ارسال ها
88
امتیاز واکنش
2,265
امتیاز
203
محل سکونت
تهران
زمان حضور
8 روز 9 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
بر خلاف دیروز که اشک چشمانم را کور می‌کرد امروز خبری نبود.
بهتر است بگویم دیگر اشکی نمانده بود که بریزم.
چشمه‌ای اشکم خشک شده بود و چشمانم عجیب باد کرده و سرخ شده بود.
با کمری خشک شده به سمت کمد رفتم تا لباس مشکی‌ام را در بیاورم اما دست و دلم به سمت مشکی نرفت.
با هزار زور خواستم دستم را به سمت پیراهن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان آگرین | فاطمه عطایی و Reyhaneh.shi84 کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Narín✿، Fatemeh14 و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا