رمان روجیار | Arti کاربر انجمن رمان ۹۸

Arti · 2/6/22

فرزاد دیگه به هوش نبود، دراز به دراز افتاده و چشم‌هاش بسته بود.
انگار که توی اون لحظه دنیا ایست کرد؛
حتی صدای ترمز محکم ماشینی هم نتونست من رو از بهت در بیاره.
تیتر قرمز رنگ...

Arti · 2/6/22

اخم شدیدی کردم و خواستم مخالفت کنم که بین حرفم پرید. با نگاهی عاقل اندرسفیهی گفت:
- خانم محترم! دوتا بچه‌ی کوچیک داری، متوجهی؟ از قضا یکیشون هم مریضه و دومی خسته و خواب‌آلوده، می‌خوای این‌جا نگهشون داری مادر نمونه؟
دیگه...

Arti · 2/6/22

وظیفه‌ی یکی دیگه بود، کسی که نیست و ممکن نبود که باشه.
فاطمه‌ی عربده زنون توی مغزم ساکت نمی‌شد، غیر قابل کنترل بود، امواج صداش انگار می‌خواست سرم رو بشکافه و بیرون بزنه.
انگشت‌های دست چپم رو برای کنترل...

Arti · 2/6/22

یهو تغییر رویه داد و انگار که کشف بزرگی کرده باشه تند گفت:
- مگه، مگه شوهرت به قتل نرسیده؟ هوم؟ اصلاً چرا کشته شد؟
مردمک چشم‌هام لرزیدن و لایه‌ای از اشک دیدم رو تار کرد.
چه جوابی برای مرد روبه‌روم داشتم؟...

Arti · 2/6/22

جسم بزرگ و سیاه رنگی کمرم رو به در کوبید و دستمالی که به دماغ و دهنم فشرده شد.
وحشت‌زده و با ذهنی که هنوز درک موقعیت نکرده بود، به چشم‌های قهوه‌ای و ترسناک غول مقابلم زل زدم.
نفسم توی سـ*ـینه حبس و توی مرز خفگی...

Arti · 2/6/22

سر به سمتم چرخوند و گفت:
- کی؟ گلی؟ نه بابا! به دیر کردنم عادت داره.
دست به رون پاش کوبید و گفت:
- آخ عسل! عسل رو بگو! حتماً صدبار زنگ زده!
عسل؟ عسل کیه؟
با تردید گفتم:
- عسل...

Arti · 2/6/22

چشم دزدید و درحالی‌که به سمت بمب می‌رفت گفت:
- همه‌ی ما قراره روزی بمیریم؛ ولی الان شاید بتونیم یه کاری بکنیم.
کنارش زانو زد و با دقت بهش خیره شد.
- چرا گفتی جای مدارک رو لو بدم؟
بدون نگاه کردن بهم...

Arti · 2/6/22

به اعدادی که رفته رفته به صفر نزدیک‌تر می‌شدن خیره شد و با اضطراب آشکاری گفت:
- وای فاطمه! دو سیم دیگه مونده، یالا!
ناامید زمزمه کردم:
- قرمز، به رنگ خونی که تن عزیزترینم رو رنگ کرده...

Arti · 2/6/22

من که نمی‌دیدمش؛ اما از شدت صدا می‌شد حدس زد. در ماشین باز و بسته شد.
- کِی می‌رسین؟ زنه فرار کرد؛ یعنی دوتاشون فرار کردن. آره، خب پس منتظرم!
توی اون شبهه دره‌ای که دو طرفمون کوه بود، شروع به قدم زدن کرد....

Arti · 2/6/22

آب دماغم رو بالا کشیدم، اون‌قدری ناراحت بودم که اشک‌هام بند نمی‌اومدن.
یه ده دقیقه بیشتر توی همون حالت بودیم که در باز شد، خودِ عوضی و شیادش وارد شد. پشت سرش برادرش و بعد بدن نیمه‌جون و خونی احمد که به لطف دست‌های بزرگ...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

مدیر آزمایشی تالار معماری

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین