خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پویا در اتومبیل خود در حال حرکت به سمت خانه بود، که صدای پیامک گوشی توجهش را جلب کرد. با دیدن نام نرگس، خیلی سریع پیامش را باز کرد.
-آقا پویا، من برگشتم پیش بابام؛ می‌خوام انصراف بدم از دانشگاه. شرمنده که دیروز خیلی بهتون زحمت دادم.
پویا، ماشین را گوشه‌ای پارک کرد و تماس گرفت؛ اما کسی پاسخگو نبود.
پویا هم نوشت:
-ای بابا، باز من شما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 4 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاییز، کم کم رو به پایان بود و سوز سرما آمدن زمستان را نوید می‌داد. نرگس در خانه، مشغول در آوردن لباس‌های زمستانی از چارقدهایی بود که مادرش در صندوق گذاشته بود. صندوق فلزی بزرگی، که با طرح‌های چند ضلعی زیبا، به رنگ قرمز و طلایی نقاشی شده بود. بعد از مرتب کردن لباس‌ها، تکه‌ای از موهایش را که بافته شده بود را در صندوق یافت. خاطره‌ی آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 4 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس، در حالی که کنجکاو شده بود، خیلی سریع واتساپ را باز کرد و پیام پویا را خواند.
-سلام نرگس، می‌خواستم یک سوالی ازت بپرسم. خواهش می‌کنم خوب فکر کن، بعد جواب بده.
می‌دونم باید حضوری بهت می‌گفتم، اما جسارت بیان کردنش رو نداشتم. بدون مقدمه میگم، اگه بیام خواستگاریت، جوابت به درخواستم چیه؟
نرگس، با خواندن پیام آشفته شد و خیلی سریع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 4 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
استکان نعلبکی‌ها را، یکی یکی در ظرف آب فرو می‌برد. بعد ازشستن در آبکش کنار سماور قرار می داد. ناگهان لبه پریده شده ی یک استکان کمر باریک، انگشت دستش را برید و کل آب ظرف، قرمز شد. نرگس خیلی سریع انگشتش را بالا گرفت و بعد از بند آمدن خون، آن را محکم با دستمال تمیزی بست. مشغول بستن دستش بود که صدای هیاهو از بیرون آمد. پنجره را باز کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، The unborn و 4 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پویا، کلافه بلند شد و راه رفت و گفت:
-اما نیازه که نرگس تحت نظر یک روانشناس باشه، وگرنه حالش بدتر میشه؛ که متاسفانه اونا این موضوع رو قبول ندارن.
آقای ادیب، دستی به صورتش کشید و جواب داد:
-هیچکس جز خودت نمیتونه به نرگس کمک کنه. یک مدت مرخصی بگیر برو روستا و به عنوان دکتر بهش رسیدگی کن.
-راجع بهش فکر می‌کنم بابا.
***
پویا می‌خواست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Ryhwn و 3 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پویا دستش را روی بینی‌اش گذاشت و گفت :
-هیس! همین الانم روحت رو کشتی. نه تنها عمو و زن عموت رو داری اذیت میکنی، بلکه مادر و پدرت هم داری شرمنده میکنی. پاشو، قوی باش! کارهای شخصی تو رو هم زن عموت داره انجام میده.
نرگس، شرمنده از به زحمت انداختن عمو و زن عمو، سرش را روی پاهایش گذاشت؛ حرفی برای گفتن نداشت. پویا، وقتی تاثیر حرف‌‎هایش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Ryhwn و 3 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهل دقیقه‌ای، از جایی که ایستاده بودند، می‌گذشت. پویا هر از گاهی تکان می‌خورد و دوباره می‌خوابید. نرگس، که روی بیدار کردنش را نداشت، در دلش صلوات می‌فرستاد که زودتر بیدار شود. گاهی بر روی شیشه ضربه می‌زد، اما تاثیری نداشت. گوشی‌اش را برداشت و با پویا تماس گرفت. پویا، با صدای زنگ گوشی، سریع سرش را بلند کرد. در خواب و بیداری جواب داد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Ryhwn و 3 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
نزدیک کفشداری شدند. بعد از تحویل کفش‌ها، قرار شد هر کس خودش به تنهایی برود و یک ساعت دیگر، کفشداری پنج باشند. نرگس وارد رواق شد‌. بعد از ده سال، دوباره آمده بود. با پرس‌وجو از خادمین حرم، وارد صحن اسماعیل طلا شد. نزدیک سقاخانه شد و کمی آب نوشید. نگاهش به پنجره فولاد افتاد که روبه‌رویش بود‌؛ جمعیت زیاد بود و نزدیک نرفت. زبان گشود، که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Ryhwn و 3 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پویا، برای اینکه نرگس را از آن حال و هوا خارج کند گفت:
-خودت کسی نیستی؟ تازه عمو و زن عموت هم هستن. در ضمن، پول هم داشتی اجازه نمی‌دادم با پول خودت خرید کنی و باز هم در ضمن، من خوش‌سلیقه نیستم، بیای نظر بدی بهتره. یکی دیگه از اخلاقای خوبم هم اینه؛ گفتم دفعه بعدی یادت بمونه.
نرگس خندید و اشاره‌ای به لباس‌های پویا کرد و گفت:
-اتفاقا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Ryhwn و 3 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک ساعت بعد، با صدای پیامک گوشی سرش را بلند کرد.
-من نزدیک سقاخونه هستم، لطفا وایسا تا پیدات کنم.
نرگس ایستاد و به سمت سقاخانه چرخید و همدیگر را دیدند. پویا به سمتش آمد و کمی با فاصله، در کنارش نشست. پویا که می‌خواست سر صحبت را باز کند پرسید:
-تونستی زیارت کنی؟
نرگس به پویا نگاه کرد و جواب داد:
-آره، تونستم دستم رو برسونم. شما چطور؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ℳelissa، Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo* و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا