خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقای فهیم، همسرش را به آرامش دعوت کرد و گفت:
-خانم، این حرف‌ها تو همه مراسم‌های خواستگاری پیش میاد. دو طرف کوتاه بیان و به یه نتیجه‌ای برسیم. مهم دختر و پسر بودند که پسند کردند.
آقای ادیب، در تاکید حرف آقای فهمیم فرمود:
-آره بابا، سخت نگیرین. دختری که زندگی مشترک واسش جهنم بشه، حاضره از مهرش بگذره و خودش رو خلاص کنه. اون موقع دیگه عدد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
-عذر می‌خوام، لطفا بگین همکار خانمتون تشریف بیارن.
-باشه، دستش بند بود نیومد.
بعد از آمدن عکاس خانم، نرگس آسوده خاطر گردید و شالش را در آورد و با لبخندش از حمید تشکر کرد. عکس‌هایشان با ژست‌های مختلف و سرخ و سفید شدن‌های نرگس گرفته شد. وقتی به سالن برگشتند، هوا رو به تاریکی بود و مهمان ها رفته‌بودند. حمید، همان طور که انگشتانش را در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
اعظم خانم، از صبح مشغول آشپزی و تمیز کردن خانه بود. بعد از تمام شدن کارش، روی صندلی بین آشپزخانه و پذیرایی نشست. پویا، در پیراهن طوسی رنگش جذاب‌تر شده بود. آقای ادیب و آقا هادی نیز، در سالن مشغول گپ و گفت در مورد باغ و کارگرها بودند. نرگس هم در خانه در حال آماده شدن بود و حمید در انتظارش نشسته بود. نرگس، سرخوش و شاد مانتوی کرم رنگ و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس، بعد از این حرف حمید، نگاهش را روی چشمان پدر و مادر و بقیه سر داد، که مطمئن شود کسی متوجه شده است یا نه؛ اما این مکالمه‌ی حمید و نرگس از گوش‌های تیز پویا در امان نماند و پویا، حدسش به یقین تبدیل شد.
***
بعد از رفتن حمید و خانواده‌اش، نرگس به خانه برگشت. وضو گرفت و سجاده‌اش را پهن کرد. آنقدر با خدای خود حرف زد و گریه کرد که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
-حمید؟
-جانم؟
-میگم، تو اکثرا اینجایی آره؟
- فقط مواقعی که دوست دارم تنها باشم.
-اونوقت بعد عروسی که دوست داشتی تنها باشی کجا میری.
حمید خندید.
-اونوقت تو رو می‌فرستم خونه‌ی بابات.
نرگس چشم‌هایش را درشت کرد که حمید گفت:
-وای! چشم های درشتت رو از اون درشت‌تر نکن، الانه که در بیان. نگران نباش، دیگه وبال گردنمی تا آخر.
نرگس هم‌چنان نگاهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس، پلاستیک‌های خرید را از دست حمید گرفت و به طرف آشپزخانه رفت. حمید، در حالیکه چای ساز را به برق میزد گفت:
-صبحانه بخوریم بریم خرید کنیم. امشب میریم خونه مامانم‌اینا.
-باشه. پس کی برم خونه؟ خب میشه یک موقع دیگه بریم خرید که من یه سر برم خونه؟
-وای نرگس! مردم از خنده! چرا عین بچه‌ها میمونی؟ مگه اومدی مسافرت که میگی کی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای مهمانی شب، خودش را آماده کرد. حمید به او سپرده بود که امشب همه‌ی خواهر و برادرهایش و پدربزرگ و مادربزرگش، حضور دارند. خوب به خودش برسد و خوشتیپ کند. نرگس دیگر اعتماد به نفس خود را از دست داده بود و فکر می‌کرد که واقعا بدون آرایش و لباس شیک، جذابیتی ندارد.
***
حمید و نرگس وقتی رسیدند، همه اعضای خانواده بودند. نرگس از اینکه به میل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 10 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس و حمید هم، با خداحافظی از بقیه سوار ماشین شدند و حرکت کردند. نرگس که دل پری داشت گفت:
-کجا میریم؟
-کجا باید بریم؟
-لطفا من رو ببر خونمون.
-من بدون همسرم نمی‌تونم باشم.
-آره، مشخص بود از مهمان نوازیت. اولین بار بود که من رو بردی تو جمع خانوادگیت و تنهام گذاشتی.
حمید عصبی شد و داد کشید:
-چرا چرت میگی دختر؟ تو تنها بودی، کسی اونجا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 10 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
-امروز میریم‌ خونه مامانم؟ گفته شام بریم اونجا.
حمید باز هم حرفی نزد. نرگس که دیگر صبرش لبریز شده بود گفت:
-میشه بدونم چرا جواب نمیدی؟
حمید خیلی خونسرد سبزی در دهانش گذاشت و گفت:
-به همون دلیلی که تو دیشب جوابم رو ندادی.
-اولا، من دلیل داشتم؛ دوما، هنوز زندگی مشترکمون شروع نشده که اختیارم رو ازم گرفتی.
-اع! اینطوریه نرگس خانم؟ راه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 9 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
35
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس، با شنیدن کلمه برادر حس غرور کرد و سری تکان داد و ادامه داد:
-شما لطف داری، ممنونم.
پویا خداحافظی کرد و رفت. نرگس هم به کارش ادامه داد.
***
یک هفته از آن موضوع گذشت. نرگس مدام سراغ گوشی‌اش می‌رفت تا بلکه حمید زنگ زده باشد،؛ اما باز هم خبری نبود. تماس‌های خودش هم به حمید ناموفق بود. نرگس از درون داغون بود و به روی خودش نمی‌آورد که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



روی سایت داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 9 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا