خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
-فقط همین رو بدونید، که من نمی‌تونم با دختری زندگیم رو بگذرونم، که چیزی از شوهرداری سرش نمیشه. می‌تونید از خودش بپرسید.
-چی میگی مرد مسلمون؟ دختر من چیکار کرده؟ بی‌احترامی کرده؟ حرف ناربط زده؟
حمید، در حالیکه پا روی پا گذاشت، در چشمان نرگس زل زد و گفت:
-بی‌احترامی که جای خود؛ اما یک چیزی به این خونه پابندش کرده که نمی‌تونه دو روز از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 8 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو روز گذشت؛ اما تغییری در حال اعظم خانم مشاهده نشد. آقا هادی و نرگس هم، دم در محضر منتظر حمید بودند، تا توافقی طلاق بگیرند. کمی بعد، حمید آمد؛ دستش را به سوی آقا هادی دراز کرد و سلام کرد. آقا هادی، بدون توجه به حمید، دست نرگس را گرفت و از پله‌های محضر بالا رفت و گفت:
-خیلی دیر شده، ما عجله داریم.
نرگس هم، تمام وقت سرش پایین بود؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 8 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
برای خاکسپاری، جنازه را به روستا برگرداندند. در کنار قبر پدر و مادر اعظم خانم، قبری آماده کردند. اطرافیان مویه کردند و خاک بر سر ریختند. دانسته و ندانسته، میان پچ‌پچ‌هایشان نرگس را به خاطر خطای ناکرده، قضاوت کردند. حرف‌هایشان به گوش نرگسی که هنوز، در شوک بود و کمی دورتر از کسانی که میت را دفن می‌کردند، روی خاک نشسته بود و فقط نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 8 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس، در خانه نشسته بود و در تنهایی خود سر می‌کرد، که یکباره پرده‌ی سفید اتاق، که با گلدوزی‌های مادرش تزیین شده بود، نارنجی شد. در را باز کرد و به روی ایوان رفت. با دیدن شعله‌های آتش، هراسی به دلش نشست. زنی سیه چرده که روسری‌اش را بر پیشانی بسته بود، گفت:
-نترس دختر جون، الان آتیش فروکش میکنه. دارم تنور رو روشن می‌کنم نون بپزم.
نرگس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 9 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
سوز سرمای پاییزی، پوستش را خشک کرده بود. چون زنان دیگر روستا، چادری بر کمر بست و روسری‌اش را پشت گردنش انداخت. با اجاقی که با کاهگل ساخته شده بود و با هیزم روشن می‌شد، مشغول سرخ کردن سیب‌زمینی‌ها شد، که صدای آشنایی به گوشش رسید. صدایی که از کمی دورتر، آدرس خانه‌ی آنها را پرس‌وجو می‌کرد. صداها نزدیک و نزدیک تر شد. نرگس، بعد از سرک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 8 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقا هادی، با آب گرمی که نرگس برایش آماده کرده بود، موهایش را شست. لباس مرتبی بر تن کرد و وارد اتاق شد. پویا، با صدای دلنشین استکان و نعلبکی‌ها بیدار شد. با دیدن آقا هادی، از جایش بلند شد و احوالپرسی کردند. نرگس، سفره‌ای پهن کرد؛ نان تنوری، سیب زمینی و گوجه سرخ شده را بر روی سفره آورد و چای را، درون استکان‌ها ریخت. پویا، سعی می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 8 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
در خلوت و سکوت قبرستان، سرش را روی قبر مادرش نهاد و چشمانش را بست. با صدای خش خش برگ‌های خشکیده‌ی گردو، که روی زمین افتاده بودند، سرش را بالا آورد. با سگی که در آنجا پرسه می‌زد روبه‌رو شد؛ زبانش بیرون بود و ترسش را بیشتر می‌کرد. مشتش را در خاک کنار قبر فرو برد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
صاحب‌خانه، قفل در قرمز بزرگی را، باز کرد. با پویا و نرگس وارد شدند. یک خانه‌ی ویلایی یک طبقه، که زیر زمین آن را، که سوئیتی کوچک با امکانات کامل بود، به دانشجویان اجاره می‌داد. نرگس سرش را خم کرد. از سه پله پایین رفت و وارد سوئیت شد. یک اتاق بزرگ، آشپزخانه و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
-الو؟
-من فردا می‌خوام برگردم خونمون.
پویا، نگران از گریه‌ی نرگس، به سرعت از جایش بلند شد و پرسید:
-الو نرگس؟ اتفاقی افتاده؟
-نمی‌خوام درس بخونم، فقط می‌خوام برم پیش بابام. از تنهایی بدم میاد، می‌ترسم. اینجا برق‌ها رفته، هوا خرابه.
پویا که می‌دانست نرگس هر وقت مشکلی برایش پیش می‌آید، راحت حرف می‌زند، سکوت کرد و فقط گوش داد. نرگس هق هق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

متین

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/5/20
ارسال ها
108
امتیاز واکنش
1,749
امتیاز
213
سن
36
زمان حضور
6 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
از مینی‌بـ*ـو*س پیاده شد. می‌خواست، مسیر سربالایی را میان بر بزند، که زودتر به خانه‌اش برسد؛ اما در این صورت، مجبور بود از کنار خانه‌ی عمویش، که در محله پایین زندگی می کردند، رد شود. بالاخره مسیر میان بر را انتخاب کرد. زن عمویش در حیاط، مشغول پهن کردن رخت‌ها بود، که او را دید. بعد از سلام و احوالپرسی، حرف‌های کلافه کننده‌ی زن عمو شروع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه آشنای درد | متین کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، ASaLi_Nh8ay و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا