خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرگ‌ سَفّاح‌ در این‌ میان‌ بیم‌ و وحشت‌ منصور را افزود. پس‌ از مرگ‌ سَفّاح‌ عمّ او عبداللّه‌ بن‌ علی‌ به‌ دعوی‌ خلافت‌ برخاست‌. جماعتی‌ نیز در این‌ دعوی‌ از او حمایت‌ کردند. و ابوجعفر سخت‌ نگران‌ شد. ناچار در این‌ باب‌ از ابومسلم‌ چاره‌ و مدد خواست‌. ابومسلم‌ به‌ جنگ‌ با عبداللّه‌ رضا نمی‌داد و بهانه‌ می‌آورد که‌ کار عبداللّه‌ در شام‌ وقعی‌ ندارد، از خراسان‌ بیشتر باید نگران‌ بود. با این‌ بهانه‌ ابومسلم‌ می‌کوشید خود را از این‌ اختلاف‌ کنار بکشد و به‌ خراسان‌ برود. آیا در این‌ مورد ابومسلم‌ اندیشه‌ی‌ استقلال‌ خراسان‌ را داشته‌ است‌؟ آیا او نیز مانند عبداللّه‌بن‌ علی‌ که‌ در شام‌ مدّعی‌ خلافت‌ بود، می‌خواسته‌ است‌ در خراسان‌ خلافت‌ تازه‌ای‌ ایجاد کند و خود را از خاندان‌ عبّاسیان‌ معرفی‌ نماید؟ ممکن‌ است‌، اما مورّخان‌ می‌نویسند که‌ او در این‌ ماجرا فقط‌ می‌خواسته‌ است‌ میدان‌ را برای‌ دو حریف‌ خالی‌ کند تا هر کدام‌ غالب‌ شدند به‌ خلافت‌ برسند.

لیکن‌ از این‌ کار نیز او را منع‌ کردند و سرانجام‌ ابومسلم‌ مجبور شد به‌ نفع‌ منصور به‌ جنگ‌ عبداللّه‌ برود. اما در این‌ جنگ‌ ابومسلم‌ چندان‌ خشونت‌ و حرارت‌ از خود نشان‌ نداد. حتی‌ وقتی‌ عبداللّه‌ شکست‌ خورد و گریخت‌، بر خلاف‌ انتظار منصور، ابومسلم‌ او را دنبال‌ نکرد. عبداللّه‌ به‌ بصره‌ رفت‌ و نزد برادر خود سلیمان‌ بن‌ علی‌ که‌ والی‌ آنجا بود پنهان‌ گشت‌. منصور کسانی‌ را فرستاد تا حساب‌ غنیمتها و خزینه‌هایی‌ که‌ در این‌ جنگ‌ از عبداللّه‌ به‌ دست‌ ابومسلم‌ افتاده‌ بود نگهدارند. وقتی‌ این‌ فرستادگان‌ نزد ابومسلم‌ رسیدند، سردار سیاه‌جامگان‌ برآشفت‌ و پرخاش‌ کرد که‌ «من‌ در خون‌ مسلمانان‌ امینم‌ و در مال‌ آنان‌ امین‌ نیستم‌؟» آن‌گاه‌ به‌ منصور ناسزا گفت‌ و این‌ خبر که‌ به‌ منصور رسید بر خشم‌ و کینه‌ی‌ او نسبت‌ به‌ ابومسلم‌ افزود. بدین‌ گونه‌، منصور از ابومسلم‌ نگران‌ بود. می‌ترسید که‌ قدرت‌ و شکوه‌ او در خراسان‌، کار خلافت‌ او را بی‌رونق‌ کند. عربان‌ نیز که‌ از ابومسلم‌ کینه‌ سخت‌ داشتند در این‌ میان‌ منصور را نسبت‌ به‌ وی‌ بدگمان‌تر می‌کردند. می‌نویسند که‌ منصور «روزی‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ را گفت‌: در کار ابومسلم‌ چه‌ بینی‌؟ پاسخ‌ داد که‌ «لو کان‌ فیهما آلهه‌ إلاّ اللّه‌ لفسدتا» منصور گفت‌ بس‌ کن‌ این‌ سخن‌ را در گوش‌ کسی‌ گفتی‌ که‌ آن‌ را آویزه‌ی‌ گوش‌ خویش‌ خواهد ساخت‌».


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرجام‌ غم‌انگیز ابومسلم‌

۱۸-۲۹- سرانجام‌، خشم‌ و نگرانی‌ منصور، چنان‌ که‌ در تاریخها آورده‌اند دام‌ فریبی‌ در پیش‌ راه‌ ابومسلم‌ نهاد و او را به‌ نیرنگ‌ هلاک‌ کرد. داستانی‌ که‌ مورّخان‌ دراین‌ باب‌ آورده‌اند، حکایت‌ از ساده‌دلی‌ و خوش‌باوری‌ این‌ سردار دلیر گستاخ‌ دارد. می‌نویسند که‌ منصور ابومسلم‌ را به‌ اصرار نزد خویش‌ خواند، ابومسلم‌ «چون‌ به‌ منصور رسید خدمت‌ کرد. منصور او را اکرام‌ کرد، آن‌گاه‌ گفت‌ بازگرد و امروز بیاسای‌ تا فردا به‌ هم‌ رسیم‌. ابومسلم‌ بازگشت‌ و آن‌ روز بیاسود. منصور روز دیگر چند کس‌ را با سلاحهای‌ مخفی‌ در مرافق‌ مقام‌ خود بداشت‌ و با ایشان‌ قرار داد که‌ چون‌ من‌ دست‌ بر هم‌ زنم‌ شما بیرون‌ آیید و ابومسلم‌ را بکشید. آن‌گاه‌ به‌ طلب‌ او فرستاد چون‌ ابومسلم‌ در مجلس‌ رفت‌، منصور گفت‌ آن‌ شمشیر که‌ در لشکر عبداللّه‌ یافتی‌ کجاست‌؟ ابومسلم‌ شمشیری‌ در دست‌ داشت‌ گفت‌ این‌ است‌. منصور شمشیر از دست‌ او بستد و در زیر مصلی‌ نهاد و با سخن‌ آغاز کرد و به‌ توبیخ‌ و تقریع‌ مشغول‌ شد و یک‌ یک‌ گنـ*ـاه‌ او می‌شمرد و ابومسلم‌ عذر می‌خواست‌ و هر یک‌ را وجهی‌ می‌گفت‌. در آخر گفت‌ یا امیرالمؤمنین‌ با مثل‌ من‌ این‌ چنین‌ سخنها نگویند با زحمتی‌ که‌ جهت‌ دولت‌ شما کشیده‌ام‌. منصور در خشم‌ شد و او را دشنام‌ داد و گفت‌ آنچه‌ تو کردی‌ اگر کنیز سیاه‌ بودی‌ همین‌ توانستی‌ کرد. ابومسلم‌ گفت‌ این‌ سخنان‌ را بگذار که‌ من‌ جز از خدای‌ از کس‌ دیگر نترسم‌. منصور دستها بر هم‌ زد. آن‌ جماعت‌ بیرون‌ جستند و شمشیر در ابومسلم‌ نهادند».


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدین‌ گونه‌ بود فرجام‌ ابومسلم‌، فرجام‌ مردی‌ که‌ خلافت‌ و حکومت‌ عظیم‌ بنی‌امیه‌ را برانداخت‌، و قبل‌ از آنکه‌ بتواند دولتی‌ و سلطنتی‌ را که‌ خود آرزو داشت‌ بنیاد نهد به‌ غدر و خیـ*ـانت‌ کشته‌ شد. در باب‌ او آورده‌اند که‌: «مردی‌ بود کوتاه‌بالا، گندم‌گون‌، زیبا و شیرین‌ و پاکیزه‌روی‌، سیاه‌چشم‌، گشاده‌پیشانی‌، ریشی‌ داشت‌ نیکو و پرپشت‌ و گیسوانی‌ دراز، به‌ تازی‌ و فارسی‌ سخن‌ خوب‌ می‌گفت‌، شیرین‌ سخن‌ بود، شعر بسیار یاد داشت‌، در کارها دانا بود، جز به‌ وقت‌ نمی‌خندید و روی‌ ترش‌ نمی‌کرد و از حال‌ خویش‌ نمی‌گردید». با دشمنان‌ چنان‌ سخت‌ بود که‌ رحمت‌ و شفقت‌ را فراموش‌ می‌کرد. بیش‌ از صد هزار تن‌ را، چنان‌ که‌ خود گفته‌ بود، به‌ هلاکت‌ رسانیده‌ بود.

ابومسلم‌ چه‌ می‌خواست‌ و چه‌ خیالی‌ در سر می‌پروراند؟ این‌ را از روی‌ منابع‌ و اسناد موجود امروز به‌ درستی‌ نمی‌توان‌ دانست‌. ظاهراً بیم‌ و نگرانی‌ که‌ منصور از او داشته‌ است‌ پر بی‌جا نبوده‌ است‌. در هر حال‌ خروج‌ او را آغاز رستاخیز ایران‌ می‌توان‌ به‌ شمار آورد. در حقیقت‌ ابومسلم‌ با برانداختن‌ حکومت‌ جبّار بنی‌امیه‌، رؤیای‌ برتری‌ نژاد عرب‌ را از پیش‌ چشمان‌ خواب‌آلوده‌ی‌ تازیان‌ محو کرد و برای‌ جلوه‌ی‌ ذوق‌ و هوش‌ ایرانی‌ در سازمان‌ سـ*ـیاسی‌ و اجتماعی‌ اسلام‌ راههای‌ تازه‌ گشود. و بدین‌ گونه‌ اگر آرزوهای‌ بلند ابومسلم‌ همه‌ برنیامد، قسمتی‌ از آن‌ جامه‌ی‌ عمل‌ پوشید.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
آیا می‌توان‌ گفت‌ که‌ شکست‌ نهاوند را ایرانیان‌ در واقعه‌ی‌ زاب‌ جبران‌ کرده‌اند؟ سؤال‌ جالبی‌ است‌ در واقع‌ با شکست‌ مروان‌ حمار در «زاب‌» بنیاد دولت‌ ستمکار بنی‌امیه‌ برافتاد و این‌ خود از آرزوهای‌ نهانی‌ ابومسلم‌ بود. دیری‌ برنیامد که‌ در نزدیک‌ خرابه‌های‌ تیسفون‌، بغداد بنا شد و حلافت‌ تازه‌ای‌ به‌ دست‌ ایرانیان‌ به‌ روی‌ کار آمد که‌ در آن‌ همه‌ چیز یادآور دوران‌ باشکوه‌ طرب‌انگیز ساسانی‌ بود. اما آرزویی‌ که‌ ابومسلم‌ در این‌ باره‌ داشت‌ ظاهراً از این‌ برتر بود. در هر حال‌ این‌ خلفای‌ بغداد، به‌ قول‌ دار مستتر ساسانیانی‌ بودند که‌ خون‌ تازی‌ داشتند. و با این‌ همه‌، این‌ ساسانیان‌ تازی‌نژاد، در حالی‌ که‌ خود رامقهور نیروی‌ معنوی‌ ایران‌ و مدیون‌ پایمردیهای‌ ایرانیان‌ می‌دانستند از این‌ نیروی‌ شگرف‌ ناراضی‌ بودند. از این‌ رو برای‌ رهایی‌ خویش‌ از این‌ جاذبه‌ی‌ عظیم‌، هر زمان‌ که‌ مجالی‌ یافتند عبث‌ کوششی‌ کردند.

نیرنگ‌ ناروایی‌ که‌ ابوجعفر منصور، بدان‌ وسیله‌ ابومسلم‌ صاحب‌ دعوت‌ را به‌ قتل‌ آورد، نموداری‌ از این‌ کوشش‌ ناروا بود. کشته‌ شدن‌ ابوسلمه‌ی‌ خلال‌، وزیر آل‌ محمّد، و برافتادن‌ خاندان‌ برمکیان‌ نیز نمونه‌هایی‌ دیگر از این‌ نقشه‌ی‌ خدعه‌آمیز به‌ شمار می‌رود.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
انتقام‌ خون‌ ابومسلم‌

۱۸-۳۰- باری‌ ابومسلم‌ طعمه‌ی‌ آز و کینه‌ی‌ عربان‌ گشت‌ اما خاطره‌ی‌ او مانند یادگاری‌ مقدّس‌ همواره‌ در دل‌ ایرانیان‌ باقی‌ ماند، اندیشه‌ی‌ او، اندیشه‌ی‌ استقلال‌ و آزادی‌ ایرانیان‌، اندیشه‌ی‌ احیای‌ رسوم‌ و آیین‌ کهن‌، پیروان‌ و دوستان‌ او را همچنان‌ بر ضدّ تازیان‌ برمی‌انگیخت‌.

به‌ همین‌ جهت‌ نهضتها و قیامهایی‌ که‌ پس‌ از مرگ‌ ابومسلم‌ و برای‌ خونخواهی‌ او رخ‌ داد صبغه‌ی‌ دینی‌ نیز داشت‌: سنباد آهنگ‌ ویران‌ کردن‌ کعبه‌ داشت‌، استادسیس‌ دعوی‌ پیامبری‌ می‌کرد و مقنّع‌ دعوی‌ خدایی‌.

همه‌ی‌ این‌ نهضتها با هر شعاری‌ که‌ بود هدف‌ واحدی‌ داشت‌: رهایی‌ از این‌ یوغ‌ گران‌ دردناکی‌ که‌ همه‌ گونه‌ زبونی‌ و پریشانی‌ را بر ایرانیان‌ تحمیل‌ می‌کرد بزرگ‌ترین‌ محرکی‌ بود که‌ این‌ قوم‌ ستمدیده‌ی‌ فریب‌خورده‌ی‌ کینه‌جوی‌ را بر ضدّ ستمکاران‌ فریبنده‌ی‌ خویش‌ در پیرامون‌ سرداران‌ دلیر خود گرد می‌آورد.

مرکز این‌ قیامها و شورشها خراسان‌ بود. زیرا خراسان‌ پرورشگاه‌ پهلوانان‌ و مهد خاطره‌ها و افسانه‌های‌ پهلوانی‌ کهن‌ بود و دلاوران‌ آن‌ هنوز روزگاران‌ گذشته‌ را از یاد نبرده‌ بودند. در اکثر شورشها نیز خون‌ ابومسلم‌ بهانه‌ بود. این‌ سردار نامدار خراسانی‌ نزد همه‌ی‌ مردم‌ این‌ دیار گرامی‌ و پرستیدنی‌ به‌ نظر می‌آمد بسیاری‌ از مسلمانان‌ ایران‌ او را یگانه‌ امام‌ واقعی‌ خود می‌شمردند و مقامی‌ شبیه‌ به‌ مهدویت‌ و حتی‌ الوهیت‌ برای‌ او قائل‌ بودند. از این‌ جهت‌ بود که‌ وقتی‌ او به‌ قتل‌ رسید یاران‌ و داعیانش‌ در اطراف‌ شهرها پراکنده‌ گشتند و مردم‌ را به‌ نام‌ او دعوت‌ می‌کردند.

چنان‌ که‌ شخصی‌ از آنها به‌ نام‌ اسحق‌ ترک‌ به‌ ماوراءالنهر رفت‌ و در آنجا مردم‌ را به‌ ابومسلم‌ خواند و دعوی‌ می‌کرد که‌ ابومسلم‌ در کوههای‌ ری‌ پنهان‌ است‌ و چون‌ هنگام‌ ظهور فراز آید بیرون‌ خواهد آمد.

دوستی‌ و دلبستگی‌ ایرانیان‌ بدین‌ سردار دلیر تا اندازه‌ای‌ بود که‌ مدتها پس‌ از او «قومی‌ از ایشان‌» او را زنده‌ می‌پنداشتند و معتقد بودند که‌ از تکالیف‌ هیچ‌ چیز جز شناسایی‌ امام‌ که‌ ابومسلم‌ است‌ واجب‌ نیست‌. این‌ مایه‌ مهر و علاقه‌، نیرویی‌ بود که‌ همواره‌ می‌توانست‌ دستگاه‌ خلافت‌ عبّاسیان‌ را تهدید کند. از این‌ رو بود که‌ جنبشهای‌ شعوبی‌ ایرانیان‌ با خاطره‌ی‌ این‌ سردار رشید توأم‌ گردیده‌ بود.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
راوندیان‌ که‌ بودند؟ نهضت‌ راوندیان‌ در پی‌ چه‌ بود؟

۱۸-۳۱- شگفت‌تر از همه‌ی‌ این‌ جنبشها نهضت‌ راوندیان‌ است‌ که‌ در ظاهر از علاقه‌ی‌ به‌ منصور دم‌ می‌زده‌اند اما در واقع‌ مخصوصاً بعد از واقعه‌ی‌ ابومسلم‌ قصد هلاک‌ منصور داشته‌اند. در حقیقت‌ این‌ جنبش‌ کوششی‌ بوده‌ است‌ برای‌ آن‌که‌ منصور را غافلگیر کنند و همان‌گونه‌ که‌ خود او ابومسلم‌ را به‌ خدعه‌ و فریب‌ هلاک‌ کرده‌ بود، آنها نیز او را به‌ تدبیر و نیرنگ‌ هلاک‌ کنند. داستان‌ این‌ واقعه‌ رادر تاریخها آورده‌اند و بدین‌ گونه‌ است‌ که‌ این‌ جماعت‌ از اهل‌ خراسان‌ بودند، و چنین‌ فرا می‌نمودند که‌ منصور را خدای‌ خویش‌ می‌دانند، همه‌ به‌ شهر منصور که‌ در مجاورت‌ کوفه‌ بود و هاشمیه‌ نام‌ داشت‌ آمدند و گرداگرد قصر او طواف‌ می‌کردند و می‌گفتند این‌ کوشک‌ پروردگار ماست‌. منصور بزرگان‌ ایشان‌ را گرفت‌ و محبوس‌ کرد دیگران‌ بریختند و از هر جانب‌ جمع‌ آمدند و زندان‌ منصور را بشکستند و محبوسان‌ را بیرون‌ آوردند و روی‌ به‌ منصور نهادند. منصور بیرون‌ آمد و با ایشان‌ حرب‌ کرد».

باری‌ این‌ راوندیان‌ جماعتی‌ بودند که‌ هر چند مقالات‌ اهل‌ تناسخ‌ داشتند و در ظاهر به‌ خاندان‌ عبّاس‌ علاقه‌ می‌ورزیدند، اما ابومسلم‌ را نیز سخت‌ دوستدار بودند. قتل‌ ابومسلم‌ با چندان‌ خدمات‌ ارزنده‌ که‌ به‌ دستگاه‌ خلافت‌ کرده‌ بود مایه‌ی‌ وحشت‌ و تأثر آنان‌ بود. از این‌ رو در مرگ‌ او آراء و عقاید عجیب‌ آوردند و حقیقت‌ نظر و اصل‌ دعاوی‌ ایشان‌ روشن‌ نیست‌. از قراین‌ برمی‌آید که‌ در صدد سست‌ کردن‌ بنیاد خلافت‌ منصور برآمده‌اند و می‌خواسته‌اند انتقام‌ ابومسلم‌ را از او بستانند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
سنباد که‌ بود؟ قیام‌ او برای‌ چه‌ بود؟

۱۸-۳۲- اما از دوستان‌ ابومسلم‌ که‌ به‌ خونخواهی‌ او برخاستند از همه‌ گرم‌ روتر سنباد مجوس‌ بود. سنباد که‌ بود؟ اگر آنچه‌ مورّخان‌ مسلمان‌،، که‌ در همه‌ حال‌ از تعصّب‌ مسلمانی‌ خالی‌ نیستند، درباره‌ی‌ او نوشته‌اند درست‌ باشد، در قیام‌ او جز یک‌ طغیان‌ تند بر ضدّ خلیفه‌ی‌ تازی‌ و جز یک‌ حس‌ انتقام‌جویی‌ از آدم‌کشان‌ عرب‌ چیزی‌ نمی‌توان‌ یافت‌. اما با امعان‌نظر در علل‌ و نتایج‌ حوادث‌، این‌ نکته‌ آشکار می‌گردد که‌ قیام‌ او خیلی‌ بزرگ‌تر از آنچه‌ در تاریخها نوشته‌اند، بوده‌ است‌. نفرت‌ از جور و عصیان‌ بر ضدّ جبّاران‌ بیشتر از حس‌ انتقام‌ و کینه‌جویی‌ روح‌ این‌ پهلوان‌ را گرم‌ می‌کرده‌ است‌. نهضت‌ خون‌آلود و گرم‌ و سوزان‌ او که‌ بیش‌ از هفتاد روز طول‌ نکشید، برای‌ کسانی‌ که‌ پس‌ از او بر ضدّ ستمکاران‌ تازی‌ قیام‌ کردند سرمشق‌ زنده‌ای‌ بود.

در تاریخها، قبل‌ از این‌ حادثه‌ ذکری‌ از او نیست‌. نوشته‌اند که‌ او آیین‌ مجوس‌ داشت‌ و در یکی‌ از قریه‌های‌ نیشابور به‌ نام‌ آهن‌ ساکن‌ بود و در آنجا ثروت‌ و مکنتی‌ داشت‌. او را از یاران‌ و پروردگان‌ ابومسلم‌ خوانده‌اند و درباره‌ی‌ کیفیت‌ آشنایی‌ آنها افسانه‌ها نوشته‌اند. از جمله‌ آورده‌اند که‌:

«چون‌ ابراهیم‌ امام‌، ابومسلم‌ را به‌ خراسان‌ فرستاد از نیشابور می‌گذشت‌ به‌ خان‌ سنباد فرود آمد ناگاه‌ ابومسلم‌ به‌ مهمّی‌ بیرون‌ رفت‌ و چهارپای‌ خود را بر در محکم‌ بسته‌ بود چهارپای‌ آواز کرد و در خان‌ بکند چون‌ ابومسلم‌ بازگشت‌ مردم‌ خانش‌ بگرفتند که‌ در خان‌ را نیک‌ کن‌ و این‌ غوغا به‌ سنباد برسید چون‌ در ابومسلم‌ نگاه‌ کرد و آن‌ شکل‌ را دید، دریافت‌ که‌ او را شأنی‌ خواهد بود. ایشان‌ را زجر کرد و ابومسلم‌ را به‌ خانه‌ برد و چند روز میهمان‌ کرد.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از آن‌ حال‌ ابومسلم‌ می‌پرسید، ابومسلم‌ اظهار نمی‌کرد. سنباد گفت‌ با من‌ راست‌ بگوی‌ که‌ من‌ راز تو نگاه‌ دارم‌. ابومسلم‌ شمه‌ای‌ بگفت‌ سنباد گفت‌ فراست‌ اقتضای‌ آن‌ می‌کند که‌ تو این‌ عالم‌ به‌ هم‌ زنی‌ و عرب‌ را از بیخ‌ براندازی‌ و کم‌ بوده‌ است‌ که‌ فراست‌ من‌ خطا شده‌ باشد ابومسلم‌ از آن‌ شاد گشت‌ و از پیش‌ او برفت‌». همین‌ روایت‌ را که‌ ظاهراً از ابومسلم‌ نامه‌ها نقل‌ شده‌ است‌ و خالی‌ از افسانه‌ نیست‌ یکی‌ دیگر از مورّخان‌ بدین‌گونه‌ نقل‌ می‌کند که‌: «سنباد از جمله‌ آتش‌پرستان‌ نیشابور بود و فی‌الجمله‌ مکنتی‌ داشت‌ و در آن‌ روز که‌ ابومسلم‌ از پیش‌ امام‌ به‌ مرو می‌رفت‌ او را دید و آثار دولت‌ و اقبال‌ در ناصیه‌ی‌ او مشاهده‌ کرد او را به‌ خانه‌ برد چندگاه‌ شرایط‌ ضیافت‌ به‌ جای‌ آورد و از حال‌ وی‌ استفسار نمود ابومسلم‌ در کتمان‌ امر خود کوشید، سنباد گفت‌ قصه‌ی‌ خود با من‌ بگوی‌ و من‌ مردی‌ رازدار و امینم‌ افشای‌ اسرار تو نخواهم‌ کرد. ابومسلم‌ شمه‌ای‌ از ما فی‌الضّمیر خود را در میان‌ نهاد. سنباد گفت‌ مرا از طریق‌ فراست‌ چنان‌ به‌ خاطر می‌رسد که‌ تو عالم‌ را زیر و زبر کنی‌ و بسیاری‌ از اشراف‌ عرب‌ و اکابر عجم‌ رابه‌ قتل‌ رسانی‌، و او از این‌ مسرور و مستبشر گشت‌ و سنباد را وداع‌ نموده‌ به‌ نیشابور رفت‌».


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
نکته‌ی‌ جالب‌ توجه‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ داستان‌، در منابع‌ قدیم‌ نیست‌ و به‌ نظر می‌رسد که‌ در منابع‌ متأخر نیز از افسانه‌ها و داستانهای‌ ابومسلم‌ نامه‌های‌ فارسی‌ وارد شده‌ باشد. در هر حال‌ این‌ روایت‌ نیز از همین‌ منابع‌ است‌ که‌ می‌گویند: « اتفاق‌ چنان‌ افتاد که‌ سنباد را پسری‌ کوچک‌ بود و با یکی‌ از پسران‌ عربان‌ به‌ مکتب‌ می‌رفت‌ در محله‌ی‌ بوی‌آباد نیشابور و آن‌ عربان‌ چهارصد کس‌ بودند. روزی‌ پسر سنباد با پسر عربی‌ جنگ‌ کرد و پسر سنباد سر پسر عرب‌ بشکست‌. اثر خون‌ بر سر پسر عرب‌ ظاهر شد پیش‌ پدر رفت‌ پدرش‌ گفت‌ این‌ را اظهار مکن‌ و با آن‌ پسر دوستی‌ در پیوند. پسر عرب‌ با پسر سنباد دوستی‌ آغاز کرد و بعد از آنکه‌ دوست‌ شدند پسر سنباد را به‌ خانه‌ برد و کسی‌ نزدیک‌ پدرش‌ فرستاد که‌ پسرت‌ اینجاست‌ بیا و ببر. سنباد به‌ خانه‌ عرب‌ رفت‌ و عرب‌ پسر او را کشته‌ بود و بریان‌ نهاده‌ و عضوی‌ به‌ جهت‌ سنباد بر سر سفره‌ نهاد چون‌ از گوشت‌ بخورد و سفره‌ برداشتند عرب‌ از سنباد پرسید که‌ طعم‌ بریان‌ چه‌ بود؟ سنباد گفت‌ خوب‌ بود. عرب‌ گفت‌ گوشت‌ پسر خود خوردی‌. سنباد از این‌ معنی‌ بیهوش‌ شد.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,620
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون‌ با خود آمد از خانه‌ی‌ عرب‌ بیرون‌ آمد و به‌ پیش‌ برادرش‌ شد و این‌ قصه‌ با وی‌ گفت‌ و گفت‌ این‌ انتقام‌ ما مگر آن‌ مروزی‌ تواند کشید که‌ این‌ زمان‌ خروج‌ کرده‌ است‌ و روزی‌ که‌ از اینجا می‌گذشت‌ منش‌ به‌ انواع‌ رعایت‌ کرده‌ام‌. پس‌ هر دو برادر با هم‌ پیش‌ ابومسلم‌ آمدند و این‌ قصه‌ با وی‌ گفتند و ابومسلم‌ به‌ روایتی‌ دیگر ذکر کرده‌اند – القصّه‌ دو هزاز مرد همراه‌ ایشان‌ کرد و آن‌ دو برادر را امیر لشکر گردانید و گفت‌ هر عربی‌ که‌ در آن‌ دیه‌ هست‌ همه‌ رابکشند و مردگان‌ ایشان‌ را در میان‌ راه‌ بیفکنند. ایشان‌ بدان‌ دیه‌ رفتند و آن‌ چهارصد عرب‌ را به‌ تمام‌ بکشتند و بینداختند و همچنان‌ می‌بود تا بوی‌ گرفت‌ و گندیده‌ شد و ایشان‌ باز پیش‌ ابومسلم‌ رفتند و از خواص‌ ابومسلم‌ بودند و سنباد با وجود گبری‌ جامه‌ی‌ سیاه‌ می‌پوشید و شمشیر حمایل‌ می‌کرد و از عقب‌ ابومسلم‌ در معرکه‌ها و جنگها می‌رفت‌». شاید این‌ روایت‌ که‌ اعراب‌ گوشت‌ پسر سنباد را برای‌ او بریان‌ کرده‌ باشند، افسانه‌ای‌ بیش‌ نباشد اما در هر حال‌ چنین‌ افسانه‌ای‌ برای‌ علاقه‌مند‌ دشمنی‌ و کینه‌جویی‌ ایرانیان‌ صلح‌جویی‌ که‌ در شهرها و دیه‌های‌ خود در کنار اعراب‌ می‌زیسته‌اند بهانه‌ی‌ خوبی‌ می‌توانسته‌ است‌ باشد.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا