خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
منابع‌ قدیم‌، همه‌ از سابقه‌ی‌ دوستی‌ سنباد با ابومسلم‌ یاد کرده‌اند. طبری‌ و دیگران‌ او را از پروردگان‌ و برکشیدگان‌ ابومسلم‌ خوانده‌اند و خواجه‌ نظام‌الملک‌ در سیاستنامه‌ نیز در این‌ باب‌ نوشته‌ است‌: «رئیسی‌ بود در نیشابور، گبر، سنباد نام‌ و با ابومسلم‌ حق‌ صحبت‌ قدیم‌ داشت‌ او را برکشیده‌ بود و سپهسالاری‌ داده‌…» و در همه‌ حال‌ از کتابها، به‌ خوبی‌ برمی‌آید که‌ سنباد قبل‌ از آنکه‌ به‌ خونخواهی‌ ابومسلم‌ قیام‌ کند سابقه‌ی‌ دوستی‌ با او داشته‌ است‌ و حتی‌ در روزهای‌ آخر عمر ابومسلم‌، که‌ آن‌ سردار نامی‌ برای‌ کشته‌ شدن‌، نزد منصور می‌رفته‌ است‌، سنباد را به‌ نیابت‌ خود برگماشته‌ است‌ و او را با خزانه‌ و اموال‌ به‌ ری‌ فرو داشته‌ است‌ از این‌ رو شگفت‌ نیست‌ که‌ پس‌ از قتل‌ ابومسلم‌، وی‌ با چنان‌ شور و التهابی‌ به‌ خونخواهی‌ وی‌ برخاسته‌ باشد. با این‌ همه‌، انتقام‌ ابومسلم‌ در این‌ نهضت‌ بهانه‌ بود و سنباد می‌کوشید با نشر مبادی‌ و اصول‌ غلاه‌ و اهل‌ تناسخ‌، خاطره‌ی‌ دلاوران‌ قدیم‌ را در دل‌ ایرانیان‌ ستم‌کشیده‌ و کینه‌جوی‌ زنده‌ نگهدارد و نفرت‌ و دشمنی‌ با تازیان‌ را در مردم‌ خراسان‌، تازه‌تر کند از این‌ رو، با نشر پاره‌ای‌ عقاید تازه‌ کوشید ایرانیان‌ ناراضی‌ را از هر فرقه‌ و گروه‌ که‌ بودند بر گرد خویش‌ جمع‌ آورد و در مبارزه‌ با دستگاه‌ خلافت‌ همه‌ را با خود هم‌داستان‌ کند. می‌نویسد که‌ سنباد «چون‌ قوی‌ حال‌ گشت‌ طلب‌ خون‌ ابومسلم‌ کرد و دعوی‌ چنان‌ کرد که‌ رسول‌ بومسلم‌ است‌ به‌ مردمان‌ عراق‌، که‌ بومسلم‌ را نکشته‌اند ولیکن‌ قصد کرد منصور به‌ کشتن‌ او و نام‌ مهین‌ خدای‌ تعالی‌ بخواند کبوتری‌ گشت‌ سفید و از میان‌ بپرید و او در حصاری‌ است‌ از مس‌ کرده‌ و با مهدی‌ و مزدک‌ نشسته‌ است‌ و اینک‌ هر سه‌ می‌آیند بیرون‌، مقدّم‌ بومسلم‌ خواهد بودن‌ و مزدک‌ وزیر است‌ و هر کس‌ آمد نامه‌ی‌ بومسلم‌ به‌ من‌ آورد چون‌ رافضیان‌ نام‌ مهدی‌ و مزدکیان‌ نام‌ مزدک‌ بشنیدند از رافضیان‌ و خرّم‌دینان‌ خلقی‌ بسیار به‌ وی‌ گرد آمدند پس‌ کار او بزرگ‌ شد و به‌ جایی‌ رسید که‌ از سواره‌ و پیاده‌ که‌ با او بودند بیش‌ از صدهزار مرد بودند. هر گاه‌ با گبران‌ خلوت‌ کردی‌ گفتی‌ که‌ دولت‌ عرب‌ شد که‌ من‌ در کتابی‌ خوانده‌ام‌ از کتب‌ ساسانیان‌ و به‌ من‌ رسیده‌ بود و من‌ بازنگردم‌ تا کعبه‌ را ویران‌ نکنم‌ که‌ او را بدل‌ آفتاب‌ بر پای‌ کرده‌اند ما همچنان‌ قبله‌ی‌ دل‌ خویش‌ آفتاب‌ را کنیم‌ چنان‌ که‌ در قدیم‌ بوده‌ است‌ و با خرّم‌دینان‌ گفتی‌ که‌ مزدک‌ شیعی‌ است‌ و شما را می‌فرماید که‌ با شیعه‌ دست‌ یکی‌ دارید و خون‌ ابومسلم‌ باز خواهید و با گبران‌ گفتی‌ با شیعیان‌ و خرّم‌دینان‌، و هر سه‌ گروه‌ را آراسته‌ می‌داشتی‌».


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
شاید این‌ عقاید و سخنانی‌ که‌ مؤلف‌ سـ*ـیاست‌نامه‌ به‌ سنباد نسبت‌ می‌دهد از جعل‌ و تعصّب‌ خالی‌ نباشد اما در هر حال‌ به‌ نظر می‌آید که‌ تعالیم‌ و عقاید سنباد با عقاید و آرای‌ فرقه‌ی‌ بومسلمیه‌ و دسته‌ای‌ از راوندیه‌ چندان‌ تفاوت‌ نداشته‌ است‌. داستان‌ قیام‌ کوتاه‌ ولی‌ خون‌آلود او را طبری‌، مختصر نوشته‌ است‌ می‌گوید: «بیشتر یاران‌ سنباد مردم‌ کوهستانی‌ بودند. ابوجعفر منصور، جهوربن‌ مرار العجلی‌ را با ده‌ هزار کس‌ به‌ حرب‌ آنها فرستاد. پس‌ بین‌ همدان‌ و ری‌ در طرف‌ بیابان‌ به‌ هم‌ رسیدند و جنگ‌ کردند سنباد هزیمت‌ شد و نزدیک‌ شصت‌ هزاز تن‌ از یارانش‌ در هزیمت‌ کشته‌ شدند و کودکان‌ و زنانشان‌ اسیر گشتند.

سرانجام‌ سنباد بین طبرستان‌ و کومش‌ به‌ قتل‌ آمد و آنکه‌ وی‌ را کشت‌ لونان‌ طبری‌ بود». منابع‌ متأخر در این‌ باب‌ به‌ تفصیل‌ سخن‌ گفته‌اند. از جمله‌ روایتی‌ است‌ که‌ می‌گوید: «…چون‌ ابومسلم‌ کشته‌ شد سنباد گبران‌ ری‌ و طبرستان‌ را به‌ خونخواهی‌ ابومسلم‌ دعوت‌ کرد همه‌ در این‌ باب‌ با وی‌ متّفق‌ شدند و متوجه‌ تسخیر قزوین‌ گشتند. حاکم‌ قزوین‌ شبیخون‌ آورد و گبران‌ همه‌ را گرفته‌ مغلول‌ و مقید گردانید و نزد ابوعبیده‌ که‌ والی‌ ری‌ بود فرستاد.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابوعبیده‌ بنابر آشنایی‌ سابق‌ که‌ با سنباد داشت‌ دست‌ از وی‌ بازداشت‌ و گفت‌ تو را با امثال‌ این‌ مهمّات‌ چکار؟ پس‌ بعد از چند روز سنباد را گفت‌ تو با جماعت‌ خود، خوار ری‌ را منزل‌ خود کرده‌ در آنجا می‌باش‌ و چون‌ سنباد در آن‌ موضع‌ قرار گرفت‌ مردم‌ آن‌ ناحیه‌ را با خود متّفق‌ ساخت‌ و به‌ سر وی‌ لشکر کشید و جمعی‌ از لشکریان‌ ابوعبیده‌ نیز با وی‌ متّفق‌ بودند. ابوعبیده‌ این‌ معنی‌ را دریافته‌ از توهم‌ آنکه‌ مبادا وی‌ را گرفته‌ به‌ دشمن‌ سپارند، در شهر ری‌ متحصّن‌ شد و سنباد ری‌ را محاصره‌ نمود و بعد از چند روز فتح‌ کرد. ابوعبیده‌ را به‌ قتل‌ رسانید و اسباب‌ ابومسلم‌ را از اسلحه‌ و امتعه‌ که‌ در ری‌ بود متصرف‌ شد و شروع‌ در لشکر گرفتن‌ نمود. آن‌گاه‌ به‌ اندک‌ وقت‌ لشکر سنباد مجوسی‌ به‌ صد هزار رسید و از ری‌ تا نیشابور را در تصرف‌ درآورد. القصّه‌ چون‌ سنباد مجوسی‌ استیلا یافت‌، به‌ جماعتی‌ مسلمانان‌ که‌ همراه‌ او می‌بودند گفت‌ که‌ در آن‌ حین‌ که‌ ابوجعفر قصد کشتن‌ ابومسلم‌ کرد، وی‌ مرغی‌ سپید شد و پرید و اکنون‌ در فلان‌ قلعه‌ مصاحب‌ مهدی‌ است‌ و مرا فرستاده‌ تا جهان‌ را از منافقان‌ پاک‌ سازم‌ و آن‌ جماعت‌…فریفته‌ شده‌ کمر خدمت‌ او در میان‌ بستند اما چون‌ خبر ظهور سنباد به‌ سمع‌ ابوجعفر رسید، جهوربن‌ مرار را با لشکری‌ سنگین‌ در دفع‌ او نامزد کرد. جهور به‌ حوالی‌ ساوه‌ رسیده‌ بود که‌ سنباد با صد هزار کس‌ لشکری‌ آراسته‌ متوجه‌ او گردید و زن‌ و فرزند مسلمانان‌ را اسیر ساخته‌ بر شتران‌ سوار کرد و پیش‌ پیش‌ لشکر خود ایشان‌ را می‌داشت‌.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
القصّه‌ چون‌ تلاقی‌ هر دو طایفه‌ دست‌ داد اسیران‌ اهل‌ اسلام‌ فریاد برآوردند که‌ وامحمّدا کجایی‌ که‌ مهم‌ مسلمانان‌ به‌ آخر شد و مسلمانی‌ به‌ یک‌بارگی‌ زوال‌ پذیرفت‌. جهور چون‌ فریاد و فغان‌ اهل‌ اسلام‌ را دید بفرمود تا شتران‌ ایشان‌ را برمانند. پس‌ شتران‌ روی‌ به‌ سنباد نهادند و جمعی‌ کثیر از اهل‌ صفوف‌ لشکر او را پریشان‌ ساختند و سنباد ندانست‌ که‌ حال‌ چیست‌ متوهّم‌ شد و روی‌ به‌ گریز نهاد…». نوشته‌اند که‌ در این‌ نبرد از یاران‌ سنباد چندان‌ کشته‌ شد که‌ تا سال‌ سی‌صد هجری‌، آثار کشتگان‌ در آن‌ مکان‌ باقی‌ مانده‌ بود.

بدین‌ گونه‌ بود که‌ با خشونت‌ کم‌نظیری‌، نهضت‌ سنباد را فرو نشاندند. سنباد نیز پس‌ از این‌ شکست‌ به‌ طبرستان‌ گریخت‌ و از سپهبد خورشید شاهزاده‌ی‌ طبرستان‌ یاری‌ و پناه‌ جست‌. گویند، وی‌ پسر عم‌ خود، طوس‌ نام‌ را با هدایا و اسبان‌ و آلات‌ بسیار به‌ استقبال‌ سنباد فرستاد. چون‌ طوس‌ نزد سنباد رسید از اسب‌ فرود آمد و سلام‌ کرد. سنباد از اسب‌ فرود نیامد و همچنان‌ بر پشت‌ اسب‌ جواب‌ سلام‌ او داد. طوس‌ به‌ هم‌ آمد و خشمگین‌ گشت‌. سنباد را سرزنش‌ کرد و گفت‌ من‌ پسر عموی‌ سپهبدم‌ و مرا به‌ پاس‌ احترام‌ از جانب‌ خویش‌ پیش‌ تو فرستاد چندین‌ بی‌حرمتی‌ شرط‌ ادب‌ نبود. سنباد در پاسخ‌ سخنان‌ درشت‌ گفت‌. طوس‌ بر اسب‌ نشست‌ و فرصت‌ جست‌ تا شمشیری‌ بر گردن‌ سنباد زد و او را هلاک‌ کرد. آن‌گاه‌ همه‌ی‌ مالها و خواسته‌هایی‌ که‌ با وی‌ بود برگرفت‌ و پیش‌ سپهبد آورد. شاهزاده‌ی‌ طبرستان‌ از این‌ حادثه‌ پشیمان‌ و دردمند گشت‌ و طوس‌ را نفرین‌ کرد و سپس‌ سر سنباد را به‌ وسیله‌ی‌ حاجبی‌ فیروزنام‌، نزد خلیفه‌ فرستاد. بدین‌ گونه‌ بود که‌ روزگار سنباد به‌ پایان‌ رسید. قیام‌ خونین‌ و کوتاه‌ او به‌ زودی‌ فرو نشست‌ اما شعله‌ای‌ که‌ او برافروخت‌ به‌ زودی‌ آتش‌ سوزانی‌ گشت‌ و زبانه‌های‌ آن‌ کاخ‌ بیداد خلفا را قرنها فرو می‌سوخت‌.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
استادسیس‌ که‌ بود؟ چگونه‌ قیام‌ کرد؟

۱۸-۳۳- هنوز یاد نهضت‌ کوتاه‌، اما هولناک‌ و خونین‌ سنباد در خاطر ایرانیان‌ گرم‌ و زنده‌ بود که‌ استادسیس‌ خروج‌ کرد. البته‌ قیام‌ استادسیس‌ با خونخواهی‌ ابومسلم‌ ارتباط‌ نداشت‌ و ظاهراً مثل‌ قیام‌ بهافرید برای‌ تجدید و اصلاح‌ آیین‌ زرتشت‌ بود.

قیام‌ وی‌ به‌ سال‌ ۱۵۰ هجری‌ در خراسان‌ رخ‌ داد و در اندک‌ مدتی‌ چنان‌ که‌ طبری‌ و ابن‌ اثیر و دیگران‌ نوشته‌اند سی‌صدهزار مرد به‌ یاری‌ وی‌ برخاستند و می‌نویسند «که‌ او نیای‌ مأمون‌ و پدر مراجل‌ بود که‌ مادر مأمون‌ است‌ و پسرش‌ غالب‌، خال‌ مأمون‌ همان‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ همدستی‌ وی‌ فضل‌ بن‌ سهل‌ ذوالرّیاستین‌ را کشت‌ از زندگانی‌ او نیز پیش‌ از سال‌ ۱۵۰ که‌ خروج‌ او است‌ چیزی‌ معلوم‌ نیست‌ فقط‌ از بعضی‌ سخنان‌ مورّخان‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ وی‌ در خراسان‌ امارت‌ داشته‌ است‌ و ظاهراً از کارگزاران‌ و فرمانروایان‌ محتشم‌ و با نفوذ آن‌ سامان‌ به‌ شمار می‌رفته‌ است‌. حتی‌ وقتی‌ نیز به‌ گفته‌ی‌ یعقوبی‌، از اینکه‌ مهدی‌ را به‌ ولیعهدی‌ خلیفه‌ منصور بشناسد سر فرو پیچیده‌ است‌.

از روایات‌، برمی‌آید که‌ قبل‌ از حادثه‌ی‌ خروج‌ نیز در میان‌ مردم‌ خراسان‌ که‌ روزی‌ در فرمان‌ ابومسلم‌ بوده‌اند، نفوذ وی‌ بسیار بوده‌ است‌ و در اندک‌ مدتی‌ می‌توانسته‌ است‌ سپاه‌ بسیاری‌ را بر ضدّ خلفا تجهیز نماید.

داستان‌ جنگهای‌ او را، بیشتر مورّخان‌ از طبری‌ گرفته‌اند. وی‌ در طی‌ حوادث‌ سال‌ ۱۵۰ در این‌ باب‌ چنین‌ می‌نویسد: «از وقایع‌ این‌ سال‌، خروج‌ استادسیس‌ با مردم‌ هرات‌ و بادغیس‌ و سیستان‌ و شهرهای‌ دیگر خراسان‌ بود. گویند با وی‌ نزدیک‌ سیصد هزار مرد جنگجو بود و چون‌ بر مردم‌ خراسان‌ دست‌ یافتند به‌ سوی‌ مرورود رفتند. اجثم‌ مرورودی‌ را مردم‌ مرورود بر آنان‌ بیرون‌ آمد. با وی‌ جنگی‌ سخت‌ کردند. اجثم‌ کشته‌ شد و بسیاری‌ از مردم‌ مرورود هلاک‌ شدند. عده‌ای‌ از سرداران‌ نیز هزیمت‌ گشتند. منصور که‌ بدین‌ هنگام‌ در برذان‌ مقیم‌ بود خازم‌ بن‌ خزیمه‌ را نزد مهدی‌ ] که‌ ولایت‌ خراسان‌ داشت‌ [ فرستاد. مهدی‌ وی‌ را به‌ جنگ‌ استادسیس‌ نامزد کرد و سرداران‌ با وی‌ همراه‌ نمود. گویند معاویه‌بن‌ عبداللّه‌، وزیر مهدی‌ کار خازم‌ را خوارمایه‌ می‌گرفت‌ و در آن‌ هنگام‌ که‌ مهدی‌ به‌ نیشابور بود معاویه‌ به‌ خازم‌ و دیگر سران‌ نامه‌ها می‌فرستاد و امر و نهی‌ می‌کرد، خازم‌ از لشکرگاه‌ به‌ نیشابور نزد مهدی‌ رفت‌ و خلوتی‌ خواست‌ تا سخن‌ گوید.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابوعبداللّه‌ نزد مهدی‌ بود گفت‌ از وی‌ باک‌ نیست‌ سخنی‌ که‌ داری‌ باز نمای‌. خازم‌ خاموش‌ ماند و سخن‌ نگفت‌ تا ابوعبداللّه‌ برخاست‌ و برفت‌. چون‌ خلوت‌ دست‌ داد از ار معاویه‌بن‌ عبداللّه‌ بدو شکایت‌ برد و…اعلام‌ کرد که‌ وی‌ به‌ حرب‌ استادسیس‌ نخواهد رفت‌ جز آن‌گاه‌ که‌ کار را یک‌سره‌ به‌ وی‌ واگذارند و در گشودن‌ لوای‌ سردارانش‌ مأذون‌ دارند و آنان‌ را به‌ فرمانبرداری‌ وی‌ فرمان‌ نویسند. مهدی‌ بپذیرفت‌. خازم‌ به‌ لشکرگاه‌ باز آمد و به‌ رأی‌ خویش‌ کار کردن‌ گرفت‌. لوای‌ هر که‌ خواست‌ بگشود و از آن‌ هر که‌ خواست‌ بر بست‌. از سپاهیان‌ هر که‌ گریخته‌ بود بازآورد و بر یاران‌ خود در افزود اما آنان‌ را در پس‌ پشت‌ سپاه‌ جای‌ داد و به‌ واسطه‌ی‌ بیم‌ و وحشتی‌ که‌ از هزیمت‌ در دلشان‌ راه‌ یافته‌ بود، در پیش‌ سپاه‌ ننهاد. پس‌ ساز جنگ‌ کرد و خندقها بکند. هیثم‌ بن‌ شعبه‌بن‌ ظهیر را بر میمنه‌ و نهاربن‌ حصین‌ سغدی‌ را بر میسره‌ گماشت‌. بکاربن‌ مسلم‌ عقیلی‌ را بر مقدمه‌ و «اترار خدای‌» را که‌ از پادشاه‌ زادگان‌ خراسان‌ بود بر ساقه‌ بداشت‌. لوای‌ وی‌ با زبرقان‌ و علم‌ با غلامی‌ از آن‌ وی‌ بسام‌ نام‌ بود پس‌ با آنان‌ خدعه‌ آغاز کرد و از جایی‌ به‌ جایی‌ و از خندقی‌ به‌ خندقی‌ می‌رفت‌. آن‌گاه‌ به‌ موضعی‌ رسید و آنجا فرود آمد و بر گرد سپاه‌ خود خندقی‌ کند، هر چه‌ وی‌ را دربایست‌ بود با همه‌ یاران‌ خود اندرون‌ خندق‌ برد. خندق‌ را چهار دروازه‌ نهاد و بر هر کدام‌ از آنها چهار هزار کس‌ از یاران‌ برگزیده‌ی‌ خویش‌ بداشت‌ و به‌ کار را که‌ صاحب‌ مقدمه‌ بود دو هزار تن‌ افزون‌ داد تا جملگی‌ هجده‌ هزار کس‌ شدند، گروه‌ دیگر که‌ یاران‌ استادسیس‌ بودند با کلندها و بیلها و زنبه‌ها پیش‌ آمدند تا خندق‌ را بینبارند و بدان‌ اندر آیند. به‌ دروازه‌ای‌ که‌ به‌ کار بر آن‌ گماشته‌ بود روی‌ آوردند و آنجا در حمله‌ چنان‌ به‌ سختی‌ پای‌ فشردند که‌ یاران‌ بکار را چاره‌ جز گریز نماند. بکار چون‌ این‌ بدید خود را فرود افکند و بر دروازه‌ی‌ خندق‌ بایستاد و یاران‌ را ندا داد که‌ ای‌ فرومایگان‌ می‌خواهید اینان‌ از دروازه‌ای‌ که‌ به‌ من‌ سپرده‌اند بر مسلمانان‌ چیره‌ گردند. اندازه‌ی‌ پنجاه‌ کس‌ از پیوندان‌ وی‌ که‌ آنجا با وی‌ بودند، فرود آمدند و از آن‌ دروازه‌ دفاع‌ کردند تا قوم‌ را از آن‌ سوی‌ براندند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس‌ مردی‌ سگزی‌ که‌ از یاران‌ استادسیس‌ بود و او را حریش‌ می‌گفتند و صاحب‌ تدبیر آنان‌ به‌ شمار می‌رفت‌ به‌ سوی‌ دروازه‌ای‌ که‌ خازم‌ بر آن‌ بود روی‌ آورد خازم‌ چون‌ آن‌ بدید کس‌ پیش‌ هیثم‌ بن‌ شعبه‌ که‌ در میمنه‌ بود فرستاد و پیام‌ داد که‌ تو از دروازه‌ی‌ خویش‌ بیرون‌ آی‌ و راه‌ دیگری‌ جز آنکه‌ تو را به‌ دروازه‌ی‌ بکار رساند در پیش‌ گیر. اینان‌ سرگرم‌ جنگ‌ و پیشروی‌ هستند، چون‌ برآمدی‌ و از دیدگاه‌ آنان‌ دور گشتی‌ آن‌گاه‌ از پس‌ پشتشان‌ درآی‌. و در آن‌ روزها سپاه‌ وی‌، خود، رسیدن‌ ابی‌ عون‌ و عمروبن‌ سلم‌ بن‌ قتیبه‌ را از طخارستان‌ چشم‌ می‌داشتند. خازم‌ نزد بکار نیز کس‌ فرستاد که‌ چون‌ رایات‌ هیثم‌ را ببینید که‌ از پس‌ پشت‌ شما برآمد بانگ‌ تکبیر برآورید و گویید اینک‌ سپاه‌ طخارستان‌ فرا رسید. یاران‌ هیثم‌ چنین‌ کردند و خازم‌ بر حریش‌ سکزی‌ درآمد و شمشیر در یکدیگر نهادند.

در این‌ هنگام‌ رایات‌ هیثم‌ و یارانش‌ را دیدند. در میان‌ خود بانگ‌ برآوردند که‌ اینکه‌ مردم‌ طخارستان‌ فراز آمدند. چون‌ یاران‌ حریش‌ را تنها بدیدند، یاران‌ خازم‌ به‌ سختی‌ بر آنها بتاختند مردان‌ هیثم‌ با نیزه‌ و پیکان‌ به‌ پیشبازشان‌ شتافتند و نهارین‌ حصین‌ و یارانش‌ از سوی‌ میسره‌ و بکاربن‌ مسلم‌ با سپاه‌ خود از جایگاه‌ خویش‌ بر آنان‌ درافتادند و آنان‌ را هزیمت‌ کردند. پس‌ شمشیر در آنها نهادند و بسیاری‌ از آنان‌ بر دست‌ مسلمانان‌ کشته‌ شدند. نزدیک‌ هفتاد هزار کس‌ از آنان‌ در این‌ معرکه‌ تباه‌ شد و چهارده‌ هزار تن‌ اسیر گردید. استادسیس‌ با عده‌ی‌ اندکی‌ از یاران‌ به‌ کوهی‌ پناه‌ برد.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن‌گاه‌ آن‌ چهارده‌ هزار اسیر را نزد خازم‌ بردند بفرمود تا آنان‌ را گردن‌ بزدند و خود از آنجا بر اثر استادسیس‌ برفت‌ تا بدان‌ کوه‌ که‌ وی‌ بدان‌ پناه‌ گرفته‌ بود برسید. خازم‌ استادسیس‌ و اصحاب‌ وی‌ را حصار داد. تا وقتی‌ که‌ به‌ حکم‌ ابی‌ عون‌ رضا دادند و فرود آمدند. چون‌ به‌ حکم‌ ابی‌ عون‌ خرسند گشتند، وی‌ بفرمودتا استادسیس‌ را با فرزندانش‌ بند کنند و دیگران‌ را آزاد نمایند. آنان‌ سی‌ هزار کس‌ بودند و خازم‌ این‌، از حکم‌ ابی‌ عون‌ مجری‌ کرد و هر مردی‌ را از آنان‌ دو جامه‌ در پوشید و نامه‌ای‌ به‌ سوی‌ مهدی‌ نوشت‌ که‌ خدایش‌ نصرت‌ داد و دشمنش‌ تباه‌ کرد. مهدی‌ نیز این‌ خبر را به‌ امیرمؤمنان‌ منصور نوشت‌. اما محمّد بن‌ عمر چنین‌ یاد کرده‌ است‌ که‌ بیرون‌ آمدن‌ استادسیس‌ در سال‌ ۱۵۰ بود و در سال‌ ۱۵۱ بود که‌ گریخت‌» همین‌ روایت‌ را که‌ طبری‌ در باب‌ خدعه‌ و نیرنگ‌ خازم‌ آورده‌ است‌، پس‌ از وی‌ کسانی‌ مانند ابن‌ اثیر و ابن‌ خلدون‌ نیز بی‌کم‌ و کاست‌ نقل‌ کرده‌اند. با این‌ همه‌ فرجام‌ کار وی‌ درست‌ روشن‌ نیست‌. از این‌ عبارت‌ طبری‌ که‌ می‌گوید: «خازم‌ به‌ مهدی‌ نامه‌ نوشت‌ که‌ خدایش‌ پیروزی‌ داد و دشمنش‌ را هلاک‌ گردانید». چنین‌ برمی‌آید که‌ پس‌ از گرفتاری‌، وی‌ را کشته‌ باشند اما مورخانی‌ که‌ روایت‌ را از طبری‌ گرفته‌اند، مانند خود او از کشته‌ شدنش‌ به‌ تصریح‌ چیزی‌ نگفته‌اند. گویا او را با فرزندان‌ به‌ بغداد فرستادند و در آنجا هلاک‌ کردند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
  • تشکر
Reactions: MacTavish

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
روایات‌ و اخبار پراکنده‌ای‌ که‌ در دیگر کتابهای‌ تازی‌ و فارسی‌ آمده‌ است‌ بر آنچه‌ از طبری‌ و ابن‌ اثیر نقل‌ گردید چیز تازه‌ای‌ نمی‌افزاید. آنچه‌ قطعی‌ به‌ نظر می‌رسد آن‌ است‌ که‌ نهضت‌ استادسیس‌ نیز مثل‌ قیام‌ سنباد جنبه‌ی‌ دینی‌ و سـ*ـیاسی‌ هر دو داشت‌. اینکه‌ نوشته‌اند وی‌ مدّعی‌ نبوت‌ بود و یارانش‌ آشکارا کفر و فسق‌ می‌ورزیدند نشان‌ می‌دهد که‌ در ظهور وی‌ نیز عامل‌ دین‌ قوی‌ترین‌ محرک‌ بوده‌ است‌. بعضی‌ از محقّقان‌ خواسته‌اند او را یکی‌ از موعودهایی‌ که‌ در سنن‌ زرتشتی‌ ظهور آنان‌ را انتظار می‌برند بشمارند می‌گویند که‌ او خود چنین‌ دعوی‌ای‌ داشته‌ است‌ و مردم‌ نیز بدین‌ نظر گرد او رفته‌اند. در این‌ نکته‌ جای‌ تردید است‌. در واقع‌ وی‌ در سرزمین‌ سیستان‌، سرزمینی‌ که‌ ظهور موعودهای‌ مزدیسنان‌ همه‌ از آنجا خواهد بود یاران‌ و هواخاهان‌ بسیار داشت‌. در آنجا نیز مانند همه‌ جا دعوت‌ وی‌ را با شور و شوق‌ پاسخ‌ دادند. همان‌ سالی‌ که‌ وی‌ در خراسان‌ قیام‌ کرد، در بُست‌ نیز ظاهراً به‌ یاری‌ وی‌ «مردی‌ برخاست‌…نام‌ وی‌ محمّدبن‌ شدّاد و آرویه‌ المجوسی‌ با گروهی‌ بزرگ‌ بدو پیوستند و چون‌ قوی‌ شد قصد سیستان‌ کرد». به‌ علاوه‌، وی‌ تقریباً در پایان‌ هزاره‌ای‌ که‌ از ظهور پارتها می‌گذشت‌ قیام‌ کرده‌ بود، با این‌ همه‌ بعید به‌ نظر می‌آید که‌ ایرانیان‌ آن‌ زمان‌ با وجود اوصاف‌ و شروطی‌ که‌ روایات‌ و سنن‌ زرتشتی‌ درباره‌ی‌ «موعود» دارند وی‌ را به‌ مثابه‌ی‌ موعودی‌ به‌ جای‌ «هوشیدرماه‌» و «هوشدرماه‌» و «سوشیان‌» تلقی‌ کرده‌ باشند.


تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 

The unborn

مدیر ارشد بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
8,710
امتیاز واکنش
29,462
امتیاز
473
سن
23
محل سکونت
کویِ دوست
زمان حضور
207 روز 9 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
قیام‌ در برابر ظلم‌؛ همه‌ جا!

۱۸-۳۴- اما در هر حال‌ نفرت‌ و کینه‌ای‌ که‌ ایرانیان‌ نسبت‌ به‌ عرب‌ داشتند آنان‌ را در هر جریانی‌ که‌ رنگ‌ شورش‌ و عصیان‌ بر ضدّ خلفا داشت‌ وارد می‌کرد. نهضت‌ استادسیس‌ در میان‌ سیل‌ خون‌ فرو نشست‌ اما مقارن‌ همین‌ ایام‌ نیز مردم‌ طالقان‌ و دماوند شوریدند. خلیفه‌، سرداری‌ را به‌ نام‌ عمربن‌ علاء برای‌ سرکوبی‌شان‌ گسیل‌ کرد. او شورشیان‌ را سرکوب‌ کرد. شهرهای‌ آنها را گشود. عده‌ی‌ بسیاری‌ از مردم‌ دیلم‌ در این‌ ماجرا به‌ اسارت‌ رفتند. قبل‌ از این‌ تاریخ‌ و بعد از آن‌ نیز بارها مردم‌ طبرستان‌ در برابر فجایع‌ و مظالم‌ تازیان‌ قیام‌ کردند. در این‌ نهضتها نه‌ فقط‌ نژاد عرب‌ مردود بود بلکه‌ دین‌ مسلمانی‌ نیز مورد خشم‌ و کینه‌ بود. یک‌ مورخ‌ و متکلم‌ مسلمان‌ می‌گوید: «ایرانیان‌ بر اثر وسعت‌ کشور و تسلّط‌ بر همه‌ی‌ اقوام‌ و ملل‌ از حیث‌ عظمت‌ و قدرت‌ به‌ منزلتی‌ بودند که‌ خود را آزادگان‌ و دیگران‌ را بندگان‌ می‌خواندند، وقتی‌ که‌ دولتشان‌ به‌ دست‌ عربان‌ سپری‌ گشت‌ چون‌ عرب‌ را پست‌ترین‌ مردم‌ می‌شمردند کار برایشان‌ سخت‌ گشت‌ و درد و اندوه‌ آنها دوچندان‌ که‌ می‌بایست‌ گردید از این‌ رو بارها سر برآوردند که‌ مگر با جنگ‌ و ستیز خویشتن‌ را رهایی‌ بخشند».



تاریخ ایران از سقوط‌ نهاوند تا مرگ‌ افشین‌، به‌ روایت‌ دکتر زرین‌کوب‌

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا