خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم را پشت گردنش گذاشتم و با لحن ملایمی گفتم:
-پونه‌جان! به من نگاه کن خاله!
سرش را بالا آورد و نگاهش را به صورتم دوخت. لبخند کم‌رنگی به آن چهره‌ی معصومِ مغموم زدم و گفتم:
-عیبی نداره اگه کسی هم‌سن تو و شبیه تو نیست که بتونی باهاش بازی کنی. توی همین کشور الان خیلیا هم‌سن تو هستن که باباهاشون رو توی جنگ از دست دادن. اگه تو امروز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-باهاش صحبت کردی؟
با صدای مامان، سرم به‌سمتش چرخید. در چهارچوب در ایستاده بود و به من نگاه می‌کرد. دستم را به زمین تکیه دادم و بلند شدم. با چند قدم بلند به او نزدیک شدم و گفتم:
-مریض داشت؛ ولی می‌دونم خودش هم امشب بیمارستانه و نمیاد خونه.
مامان لبخندی زد و گفت:
-پس شب هم اینجا می‌مونی؟
لبخند کم‌رنگی به رویش زدم و گفتم:
-بله.
لبخندش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از نیاوش نگاهم را به همسرش، صفورا، کشاندم. صفورا زنی لاغر با قدی متوسط، پوستی گندمی، چشم‌هایی درشت به رنگ قهوه‌ای تیره، صورتی کشیده، بینی باریک و لـ*ـب‌های ظریف و نازکی بود که با آنکه زیبایی خارق‌العاده‌ای نداشت، جذابیت منحصربه‌فردی داشت. البته درمورد صفورا همه چیز به جذابیت ظاهری ختم نمی‌شد؛ بلکه به قول نوشین، او زنی باسیاست و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفسی عمیق کشیدم و از فکر نیاوند که جای خالی‌اش در جمع خانوادگی شدید حس می‌شد، بیرون آمدم. نگاهم از روی نیما که مردی لاغر و بلندقد با پوستی گندمگون، صورتی کشیده، چشمانی سبز تیره، پیشانی بلند، بینی قوزدار نسبتاً بزرگی، لـ*ـب‌های باریک و ته‌ریش و موهایی سیاه‌رنگ بود به همسرش رمیصا که دختری کوتاه‌قد و لاغراندام با صورتی کشیده، موهایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک سوال:
واقعاً می‌خونید یا مرامی لایک می‌زنید؟ در هر دو صورتش ازتون ممنونم البته *.*

زیاد طولی نکشید که شام آماده شد و سفره‌ی بزرگی در پذیرایی چیدیم.
همچنان که در فکر فردا فرو رفته بودم، ذره‌ذره از غذایم می‌خوردم و اصلاً متوجه حرف‌هایی که بقیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را پایین انداختم و نفس عمیقی کشیدم. پس از آنکه حرف نوشین تمام شد، نوش‌آفرین گفت:
-به این می‌گن حرف حساب! نفس این حرفا رو جدی بگیر. این‌قدر که تو ساکتی و توی خودتی، خدای نکرده یه روز یه بلایی سرت میادا! از این به بعد به خودت هم حق بده! بیشتر از بقیه به خودت حق بده! تو باید برای خودت هم ارزش قائل بشی و البته باید برای خودت بیشتر از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از آنکه همه رفتند، در پذیرایی خانه‌ی خلوت شده‌مان چند قدمی راه رفتم و به فرداشب فکر کردم. در همان زمان، بابا که بر زمین نشسته و دیوان شعر در دست داشت، گفت:
-نفس‌جان خسته نیستی؟
از حرکت متوقف شدم و نگاهم را به بابا کشاندم. لبخند کم‌رنگی به رویش زدم و گفتم:
-نه اصلاً!
در جوابم لبخندی زد و گفت:
-ولی فکر کنم بهتر باشه کمی استراحت کنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفسی عمیق کشیدم و با صدای آهسته‌ای گفتم:
-ببخشید! فردا صبح زود برمی‌گردم خونه.
صدای فوتی که کرد، در گوشم پخش شد. با لحنی که هنوز هم رگه‌های خشم در آن مانده بود، گفت:
-همیشه کارت رو می‌کنی و بعد می‌گی ببخشید. روی چه حسابی به خودت حق می‌دی هر اشتباهی دلت خواست بکنی و بعد با یه معذرت‌خواهی پیامدای اون اشتباهت رو از بین ببری؟
نفسی عمیق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگران به‌سمتش برگشتم. نگاهش را به زمین دوخته و درحالی‌که پشت یقه‌ی پیراهنش را با دستش تنظیم می‌کرد، گفت:
-یه چیز مهم رو یادم رفت بهت بدم.
رویش را از من برگرداند و با قدم‌هایی تند به‌سمت اتاق خوابشان رفت. بابا درحالی‌که لبخند بر لـ*ـب به من نگاه می‌کرد گفت:
-حیف که فقط دیشب تا امروز صبح با ما بودی؛ ولی همین شام و صبحانه‌ای هم که بعد از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند کم‌رنگی بر لـ*ـبم نقش بست و با کمی سرخوشیِ ناشی از امیدِ اندکم از اتاق خارج شدم.تا شب خودم را با تمیزکردن خانه و آماده‌کردن شام مشغول کردم. سر شب که تقریباً بیشتر کارها انجام شده بودند و حتی شعله‌های گاز را به‌خاطر آماده‌شدن غذا خاموش کرده بودم، به‌سمت مبل تک‌نفره‌ی کنار پنجره که جایگاه همیشگی نشستنم به هنگام استراحت بود، رفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 12 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا