- عضویت
- 17/3/20
- ارسال ها
- 466
- امتیاز واکنش
- 6,926
- امتیاز
- 263
- سن
- 28
- زمان حضور
- 7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم را پشت گردنش گذاشتم و با لحن ملایمی گفتم:
-پونهجان! به من نگاه کن خاله!
سرش را بالا آورد و نگاهش را به صورتم دوخت. لبخند کمرنگی به آن چهرهی معصومِ مغموم زدم و گفتم:
-عیبی نداره اگه کسی همسن تو و شبیه تو نیست که بتونی باهاش بازی کنی. توی همین کشور الان خیلیا همسن تو هستن که باباهاشون رو توی جنگ از دست دادن. اگه تو امروز...
-پونهجان! به من نگاه کن خاله!
سرش را بالا آورد و نگاهش را به صورتم دوخت. لبخند کمرنگی به آن چهرهی معصومِ مغموم زدم و گفتم:
-عیبی نداره اگه کسی همسن تو و شبیه تو نیست که بتونی باهاش بازی کنی. توی همین کشور الان خیلیا همسن تو هستن که باباهاشون رو توی جنگ از دست دادن. اگه تو امروز...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: