خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپس بی‌آنکه منتظر پاسخی از جانب مادر و پدرش باشد، از روی مبل بلند شد و با قدم‌هایی تند و کوتاه به‌سمت دری که به حیاط پشتی باز می‌شد، رفت. پس از خروجش از پذیرایی، مادرش با خشم فراوانی رو به من گفت:
-چی توی گوشش خوندی که نمی‌خواد رنگ خوشی رو توی زندگی خواهرش ببینه؟! نکنه یادت رفته خواهرشوهرت دوست دوره‌ی دانشگاهت و دلیل آشناییت با فرزاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، *ELNAZ*، Aynaz_2006 و 15 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پدرش با لحنی مملو از خشم گفت:
-فرزین! فریبرز برادرته! حتی اگه من نخوام دنبال آزادیش باشم، تو که نباید با بیست سال حبس برادرت کنار بیای! اون فقط بیست‌وهشت سالشه، چطور می‌تونی قبول کنی تا چهل‌وهشت سالگیش توی زندان بمونه؟
فرزین با ناامیدی گفت:
-بابا حکمش رو بریدن. خودتون هم می‌دونین زنده‌موندنش با اون اشتباهی که کرد، غنیمته!
پدرش با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از چند لحظه صدای تیک بازشدن در نشان داد که فرهاد، برادر بزرگ فرزاد که دومین فرزند خانواده‌ی آن‌ها بود، به همراه همسرش مهتاب آمده است. با ورودشان به این فکر فرو رفتم که چرا امروز نه فرزین و پروین و البته نه فرهاد و مهتاب، فرزندانشان را به میهمانی نیاورده بودند. معلوم بود میهمانی رسمی است و همگی به دنبال راه چاره‌ای برای آزادکردن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 15 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
درحالی‌که استکان‌ها را تند می‌شستم، به سینی پر از ظروف کثیف که کنار ظرفشویی بود، نگاهی انداختم و سرعت شستن استکان‌ها را بیشتر کردم. خستگی فراوانی در تمام بدنم رخنه کرده بود؛ اما ترجیح می‌دادم با همین خستگی به کارکردن مشغول باشم؛ ولی از نشستن کنار آن‌ها و آزار روح و روانم با شنیدن حرف‌هایی که به من می‌زدند، عذاب نکشم.
-کمک می‌خوای؟
با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم را به صورتش کشاندم. اخم هر لحظه بر ابروهایش غلیظ‌تر می‌شد و صورتش از شدت عصبانیت به سرخی می‌زد. با صدایی که خشمش را خوب نشان می‌داد، گفت:
-دیگه چی؟! این‌همه سال درس خوندی که فقط بشینی توی خونه و کهنه‌ی بچه عوض کنی؟
آهی کشیدم و مغموم گفتم:
-راه دیگه‌ای ندارم هلنا! من هیچ جوری نتونستم فرزاد و خانواده‌ش رو راضی کنم که اجازه بدن من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 15 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دستش فنجان کوچک قهوه‌ی جلویش را برداشت و درحالی‌که آن را به لـ*ـب‌هایش نزدیک می‌کرد، گفت:
-از این تعارفای مسخره خوشم نمیاد نفس. تشکری هم لازم نیست؛ چون کمترین کاریه که برات از من برمیاد.
وقتی لبه‌ی فنجان قهوه‌اش به چند سانتی متری لـ*ـب‌هایش رسید، با صدای آهسته‌ای گفت:
-هرچند می‌خواستم باز هم با اون فرزادِ ازخودراضی حرف بزنم که کمتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از اتمام قهوه‌هایمان از پشت میز بلند شدیم و کافه را ترک کردیم. با ورودمان به فضای باز، با هوای رو به خنکی شهریورماه، لبخند کم‌رنگی بر لـ*ـبم نقش بست و گفتم:
-خب هوا خیلی خوبه هلنا. دیگه واسه برگشتن به خونه مزاحمت نمی‌شم، خودم پیاده می‌رم.
اخمی به رویم کرد و گفت:
-وقتی ماشین آوردم چرا پیاده برگردی؟ تازه خودم آوردمت و خودم برت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پونه‌جان کی بود در زد مادر؟
با شنیدن صدای مادرم که از پشت در خانه می‌آمد، بلند شدم و گفتم:
-بریم تا مامان واسه زیاد بیرون موندن دعوامون نکرده.
پونه کمی جلوتر از من از پله‌های جلوی ایوان کوچکمان بالا رفت و در چوبی قهوه‌ای‌رنگ خانه را که با شیشه‌های رنگارنگ بالایش مثل یک نقاشی زیبا بود، باز کرد و با صدایی بلند گفت:
-مادرجون، خاله نفس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
- لجوجانه گفتم:
-نخیر! شما از من خیلی خوب‌ترین. حالا هم یه خواهشی ازتون داشتم.
-بفرما دخترم! خواسته‌ی تو خواهش نمی‌خواد، فقط بگو و قبوله.
با لـ*ـذت لبخندم را کمی عمیق‌تر کردم و گفتم:
-برام شعر بخونین. دلم واسه شنیدن یه شعر قشنگ با صدای شما تنگ شده.
-به روی چشم!
-چشمتون بی‌بلا!
دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و نوازشش را تا انتهای موهایم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان پس از آنکه جرعه‌ای از شربتش نوشید، با همان اخم کم‌رنگی که بر ابرو داشت، رو به من گفت:
-نگو که امشب نمی‌خوای واسه شام پیش ما بمونی!
سرم را پایین انداختم و خودم را با هم‌زدن شربتم مشغول کردم. مامان را خوب درک می‌کردم. مامان زنی قانونمند و منضبط و جدی ولی با قلبی مهربان و دلسوز بود که اخلاقیاتش با سی سال ناظم مدرسه بودن، سازگاری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: *ELNAZ*، Aynaz_2006، زهرا.م و 14 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا