- عضویت
- 24/5/20
- ارسال ها
- 67
- امتیاز واکنش
- 1,782
- امتیاز
- 153
- زمان حضور
- 3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح که شد سریع چادری که از دکتر گرفتم رو پوشیدم و به ساختمون قصر رفتم. هر چی به بخش شیش نزدیک تر می شدم استرسم بیشتر میشد. خودم رو به دریچه نزدیک کردم تا قفلش رو باز کنم که یه نفر من رو دید و سریع به سمتم اومد! اون میرای بود!
میرای با تعجب گفت:
-تو اینجا چیکار میکنی؟
با استرسی که سعی کردم توی صدام مشخص نشه گفتم:
-اومدم تمیز کاری
-اما...
میرای با تعجب گفت:
-تو اینجا چیکار میکنی؟
با استرسی که سعی کردم توی صدام مشخص نشه گفتم:
-اومدم تمیز کاری
-اما...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان مهر بیقائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com