خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

به نظر شما کدوم یکی؟

  • 1-جاستین

  • 2-فرمانده جالینوس

  • 3-نماینده دیگو "اقتصادیه"

  • 4-آوید


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
فکر کنم جاستین هنوز حرفامو کامل قبول نکرده بود. چون هیچ کنجکاوی نسبت به دنیای ما نداشت.
مثل جاستین به صندلی تکیه دادم و چشم هام رو بستم که بعد از چند دقیقه خوابم برد.
با صدای جاستین از خواب بیدار شدم.
- پاشو رسیدیم.
بلند شدم و لباسم رو مرتب کردم. از هواپیما بیرون اومدیم که جاستین اشاره کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 36 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اوهو چه باحال. ولی من که از دستگاه های گاوداری چیزی نمیدونم.
- لازم نیست تو از دستگاه ها بدونی، دستگاه ها هم مسئول خودشون رو دارن تو فقط باید از گاو ها، تغذیشون و بیماری هایی که میگیرن بدونی. کار با دستگاه هارو هم کم کم یاد میگیری. این چیزا رو که میدونی؟
- آره میدونم
- باشه پس من یه کاری تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 36 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
-بخشیدم
آلما خانوم به جاستین چشم غره ای رفت و رو به من گفت:
-اشکالی نداره عزیزم.
چه جالب! این جا هم مادرا به بچه هاشون چشم غره میرن. درست مثل ایران. چشم غره ای که خواهانش بودم. خواهان چشم غره ای که از روی دلسوزی مادرانه باشه نه از روی خشم و نفرت. شام رو در سکوت خوردیم. بعد از کمک به آلما خانوم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 33 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
-من میرم بخوابم توهم برو بخواب فردا باید واسم دنبال کار بگردی.
جاستین با خنده گفت:
-باشه برو بخواب.
رفت داخل اتاق. خوابم نمی آمد ولی چیز های جدیدی رو توی قلبم حس می کردم.
اون شب به هر طریقی بود خوابیدم.
صبح، بعد از کلی اصرار به آلما خانم و سوفیا از خونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 34 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
جاستین رفت و منم بعد از چند دقیقه به اتاقش رفتم. داشت با یکی صحبت می کرد. به یه زبان دیگه و بدون تلفن. والا من که از این دنیا چیزی نمی فهمم پس بهتره الکی خودم رو گیج نکنم. فقط می فهمیدم که عصبانیه. بعد از تموم شدن تلفن جاستین نگاهی به من کرد و از حالت عصبانی به حالت مهربون در اومد و لبخند زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 34 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
اونقدر هم یهویی نبود. از وقتی کوبوندنم رو شروع کرده بودی من حالم بد شد.
جاستین دو زانو روی زمین نشست و گفت:
-ریحانه!
دلم با ریحانه گفتنش لرزید. ناخودآگاه سرم رو بالا گرفتم و با بغض گفتم:
-بله؟
-چرا اشک تو چشمات جمع شده؟ ناراحت شدی؟
دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و زدم زیر گریه. دستم رو روی صورتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 34 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
(ریحانه)

سوفیا رفته بود و من گوشه ای از اتاق نشسته بودم. خیلی بد شد گریه کردم؟ اصلا دست خودم نبود! هر کار می کردم گریه ام بند نمی آمد. من به توهین عادت داشتم ولی شاید از جاستین توقعش رو نداشتم. صدای در اتاق اومد.
-بله
-جاستینم. می تونم بیام داخل؟
سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
-بیا تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 34 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خونه برگشتم و دوباره مشغول خواندن کتاب هام شدم. خیلی خوابم میومد. کتاب رو کنار گذاشتم و خوابیدم.
با صدای سوفیا از خواب بیدار شدم.
-ریحانه، می تونم بیام داخل؟
-بیا
سوفیا داخل اتاق آمد.
-بیا شام بخور
-چی؟ یعنی تا الان خواب بودم؟
سوفیا خندید و گفت:
-بله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 33 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به گاوداری رفتیم. اول یه دستگاه آوردن جلوم. مثل کارتخوان توی دنیای خودمون بود. جاستین در مورد این قبلا توضیح داده بود. پس من انکشتم رو روی بخش شیشه ای مانندش گذاشتم. مرد میانسالی که مسئول بود، نگاهی به دستگاه انداخت و گفت:
-ریحانه فاتحی؟
-بله
پس فامیلیم از این به بعد میشد فاتحی. ولی از این که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 32 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چیکار باید بکنم؟
-باید بری تو قصر کار کنی
-چی؟ قصر؟ چرا قصر؟ من تو قصر چیکار کنم؟
-بعد مفصل برات توضیح میدم. فعلا بگو خیاطی یا آشپزی بلدی؟
-آشپزی بلدم چند باری هم از دست پخت من میل کردین.
میل کردین رو با حرص گفتم. چطور یادش نبود؟
-پس به عنوان آشپز به قصر میری
چند ساعتی بود که از رفتن جاستین می گذشت و من هنوز تو بهت حرفاش بودم. اون می...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 33 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا