خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

به نظر شما کدوم یکی؟

  • 1-جاستین

  • 2-فرمانده جالینوس

  • 3-نماینده دیگو "اقتصادیه"

  • 4-آوید


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سمت زیر زمین خونه رفتم. از بیرون شبیه یک انباری کهنه بود اما وقتی واردش شدم دهنم از تعجب باز موند. اونجا یه آزمایشگاه مجهز بود با کلی سیستم و ابزار آلات. اصلا نمی شد اسم خاصی بهش داد. ازمایشگاه بود، خونه بود و یا محل اختراع؟ با شنیدن صدای جاستین از فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 32 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چی؟ حمال؟ چجوری؟
-جاستین روز 29 اسفند به عنوان باربر وارد قصر میشه تا تدارکات جشن سال نو رو آماده کنه.
-اما جشن سال نو میلادی که نزدیک تره
-خب چون نزدیک تره زمان کافی نداریم و اینکه جشن سال نو شمسی با شکوه تر و بزرگتره و در نتیجه افراد بیشتری مشغول جشن هستند و کار ما راحت تره.
-راستی گفتین 29...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 32 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ریحانه فاتحی
به طرف صدا برگشتم که مرد میانسالی رو دیدم. مرد اشاره کرد که دنبالش برم.
-خب جاستین، من دیگه برم
- موفق باشی
مرد میانسال رو دنبال کردم که به ورودی سالن رسیدیم. وارد سالن که شدیم دهنم باز موند! یه سالن بزرگ پر از گاز و هود و...که حدود صد نفر آدم اونجا مشغول بودند!
این همه متقاضی فقط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 28 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگهبانا من رو تقریبا پرت کردن بیرون. تعادل خودمو حفظ کردم و یک لبخند گشاد زدم و به سمت جاستین رفتم. جاستین با دیدن من لبخندی زد و گفت:
-قبول شدی؟
با همون لبخند ادامه دادم:
-نه
قیافه ی جاستن مبهوت شد.
-پس چرا نیشت بازه؟
-چون برای اولین بار حرفم رو زدم.
-چی؟
جاستین به سمت سالن دوید ولی من همچنان خوشحال و توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 28 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
سوار هواپیمای اون خانم شدیم.
از تعجب دهنم باز موند! هواپیمای محشری بود! صندلی هاش مثل مبل راحتی بودن و کنار هر صندلی کلی لوازم مثل لپ تاپ، تلفن همراه و یه سری کنترل بود که نمیدونم برای چی بود!
اگه می خواستی اینو با هواپیمای جاستین مقایسه کنی، مثل لیموزین در مقابل پژو یا پراید بود!
-بشین، چرا وایسادی؟
-ها...ا الان
روی صندلی نشستم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 29 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
از خواب بیدار شدم و دستشویی رفتم. تو دستشویی توالت فرنگی بود. من به اینا عادت ندارم! ای جان چه خوش اشتها هم تشریف دارم. با چی راحتی پرنسس؟ به افکارم لبخندی زدم که یه چیزی گوشه ی آیینه دستشویی دیدم. برداشتمش که دیدم یه نامه از طرف جاستین بود! توی نامه نوشته بود:
سلام ریحانه
خوشحالم که توانستی به قصر بروی اما از آن جایی که وسایلت را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 28 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
رزی خانم پشت در وایستاده بود و گفت:
-دنبالم بیا
-بله خانم
رزی خانم رفت و من هم بعد یه دست تکون دادن و خداحافظی زیر لبی از میرای دنبالش رفتم.
-مگر به تو نگفتم با کسی صمیمی نشوی؟
-متاسفم
-دیگر تکرار نشود
-چشم
-آن دختر خطرناک است! از او دوری کن!
-چشم
کجای میرای خطرناکه؟ دختر به اون خوبی!
رزی خانم وایستاد. به سمتم برگشت، یه کارت به سمتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 29 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
-من هم در همین بخش کار می کنم.
-شما هم مسئول نظافت هستید؟
-نه! من بر کار خدمتکاران نظارت می کنم.
رزی خانم شیفت های کاری رو برام گفت و تاکید کرد نظافت اتاق هارو حتما وقتی انجام بدم که کسی داخل اتاق ها نباشه. فکر کنم صبح ها زمان خوبی براش باشه. چون همشون میرن سر کار و چون این کشور خیلی درگیره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 27 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر طور بود خودم رو به سالن غذاخوری رسوندم که دیدم جا چربه و غذا نیست! وقت غذا تموم شده بود! همونجا نشستم تا خستگیم در بره. الان برم تو اتاقم یا بقیه تمیز کاری رو انجام بدم؟ آخه چرا من باید همیشه در حال تمیز کردن باشم؟ اصلا اونجا کثیف میشه؟ از روی زمین بلند شدم تا برم و کارم رو تموم کنم. با هر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 26 نفر دیگر

_m_

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/5/20
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
1,782
امتیاز
153
زمان حضور
3 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت رمان 98 / بهترین انجمن رمان نویسی

وقتی به بخش غربی رسیدم، متوجه چیزی شدم! خم شدم و دستم رو روی زمین کشیدم که متوجه شدم کثیفی ها تازه ان! روی زمین پر بود از رد کفش های گلی! نکته ی عجیب هم این بود که توی قصر هیچ خاکی نیست و داخل شهر هم خاک نیست مگر اینکه داخل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهر بی‌قائده | _m_ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، Cadman، M O B I N A و 24 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا