مشاعره با حرف ن

moh@mad · 17/3/21

Mohadose گفت:
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید

سنائی

نرگسش چشم و لـ*ـبش غنچه و خندان لـ*ـب و سرخوش
نازم آن دست که این دسته ی گل بست به هم

وصال

نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده
ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها
مولانا

FaTeMé_KH · 17/3/21

نفس تنگ است و این را سـ*ـینه داند
غمم را عاشق دیرینه داند

Sh@bnam · 12/5/21

فاطمه بانو گفت:
نفس تنگ است و این را سـ*ـینه داند
غمم را عاشق دیرینه داند

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟
حافظ
♡♡♡
ناله ام در سـ*ـینه ماند و استخوانم در گلو
تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟
مهدی سهیلی
♡♡♡
نام من روزی رفتست بر لـ*ـب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
حافظ

MaRjAn · 25/5/21

نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی

Sh@bnam · 25/5/21

نام من روزی رفتست بر لـ*ـب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
حافظ
♡♡♡
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی
♡♡♡
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
حافظ

MaRjAn · 25/5/21

نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در او جای تو باشد

Sh@bnam · 25/5/21

نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
چه گویم با تو کز عزت و رای عقل و ادراکی
نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد
چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی
نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد
پس از افتادگی سر وام گیر ای نفس کز خاکی
استاد شهریار

moh@mad · 10/6/21

Sh@bnam گفت:
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
چه گویم با تو کز عزت و رای عقل و ادراکی
نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد
چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی
نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد
پس از افتادگی سر وام گیر ای نفس کز خاکی
استاد شهریار

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

حافظ

نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل

هلالی
نپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت
ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت

بابا طاهر

سیده کوثر موسوی · 10/6/21

نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

moh@mad · 10/6/21

KosAr MosaVi گفت:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا

سنائی

نرگسش چشم و لـ*ـبش غنچه و خندان لـ*ـب و سرخوش
نازم آن دست که این دسته ی گل بست به هم!

وصال

نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده
ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها

مولانا

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

کاربر فعال انجمن

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر فعال انجمن

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین