مشاعره با حرف ن

moh@mad · 15/11/20

نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست

مولانا

نهالی کن سر از باغی برآرد
ببارش هر کسی دستی برآرد
برآرد باغبان از بیخ و از بن
اگر بر جای میوه گوهر آرد

باباطاهر

نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش
یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش

عبید زاکانی

Ryhwn · 16/1/21

نومید نیم گرچه ز من ببریدی
یا بر سر من یار دگر بگزیدی
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن
بسیار امیدهاست در نومیدی....
مولانا
***
نه آرامشت را به چشمى وابسته کن؛
نه دستت را به دستى دلخوش؛
چشم ها بسته مى شوند و دست ها مُشت؛
و تو می مانى و یک دنیا تنهایى...
فروغ فرخزاد
***
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود
صائب تبريزی

parädox · 21/1/21

نصیب کس نبی درد دل مو
که بسیار غم بیحاصل مو
کسی بو کز غم و دردم خبر داشت
که داره مشکلی چون مشکل مو

باباطاهر
......................................................
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم

استاد شهریار
.......................................................

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟

حافظ

Ryhwn · 21/1/21

نفسی وجود دارم
که تو را سجود آرم
که سجود توست جانا
دعوات مستجابم
مولانا
***
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
سنایی
***
نه صبر هست ما را،
نه دل،
نه تاب هجران
مائیم و نیم جانی،
آن هم به لـ*ـب رسیده
اهلی شيرازی
***

moh@mad · 27/1/21

نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بی دلی خبرم

سعدی

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم

حافظ

نهالی کن سر از باغی برآرد
ببارش هر کسی دستی برآرد
برآرد باغبان از بیخ و از بن
اگر بر جای میوه گوهر آرد
باباطاهر

parädox · 2/2/21

ناله ام در سـ*ـینه ماند و استخوانم در گلو
تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟
مهدی سهیلی
..........................................................

نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی
........................................................
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
حافظ

moh@mad · 2/2/21

. MaHta . گفت:
ناله ام در سـ*ـینه ماند و استخوانم در گلو
تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟
مهدی سهیلی
..........................................................

نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی
........................................................
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
حافظ

نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم

شهریار

نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم

سعدی
نهالی کن سر از باغی برآرد
ببارش هر کسی دستی برآرد
برآرد باغبان از بیخ و از بن
اگر بر جای میوه گوهر آرد
باباطاهر

LIDA_M · 27/2/21

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
شهریار
***
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شهریار
***
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
شهریار

moh@mad · 27/2/21

LIDA_M گفت:
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
شهریار
***
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شهریار
***
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
شهریار

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
سعدی

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین
که شدی کور و تماشایرخش سیر نکردی
شهریار

نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
سنائی

محدثه موحدی · 17/3/21

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

اخراج شده

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

کاربر حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین