خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
پنجاه سال دیگه
موقعی که همه دیگه از تب و تاب عاشقی


و دیونگی کردن افتادن همینجوری باش که


الان هستی…
یهو ساعت پنج عصر


به سرت بزنه که دستمو بگیری و ببریم دربند باهم کباب بزنیم


و بعدشم از چشمای من موقع نگاه کردن به اون ترشیا


بخون که دلم پر میزنه برای چشیدن طعمشون…
مثل الانا بی مناسبت یه دسته گل نرگس بخر


برام بگو این نرگسای خوشگل بدجور دلمو برد


از پشت ویترین ولی به خوشگلی تو نمیرسه که…
یا حواست باشه که روز تولدم ساعت دوازده



و اولین نفری باشی که تولدت مبارک از زبونت میاد بیرون…
یا یهو جلوی بچه هامون که هیچ جلوی نوه هامون بگو


که عوض نمیکنی این تار موهای سفید و با دنیا…
نگاه نکن به اون عدد توی شناسنامه،
یا اون سالِ توی اون دفترچه ای که ما رو برای هم کرده…
دیوونگی کن با من،
عاشقی کن…
مهم نیست چند تا


تار سیاه رو سرمونه،
یا چند تا


چروک افتاده رو پیشونیمون،
یا دیگه انگشتای من سرخ نمیشه با لاک،
یا موقع کتاب خوندن


شماره عینکت رفته بالا…
پنجاه سال دیگه عاشقی کن با من،
الان که عاشقی کردن شده رسمِ همه پیوستگی ها
اون موقع عاشق باشی و براش دیوونگی کنی حرفه
بعد پنجاه سال همونجور


که روز اول قلبت موقع دیدنش میزده بزنه قلبت حرفه،
بعد پنجاه سال برای بودنش


و موندنش باز مثلِ روز اول خودتو زحمت بدی حرفه…


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
ما باید در زمان قاجار دنیا می امدیم.
میان ابروقجرها…


در یکی از کوچه پس کوچه های شیراز،
نزدیک خانه زینت الملک یا منطقی نژاد.
دستت را می گرفتم میبردمت درست وسط شهر…
به همه نشانت میدادم…
یک شبه شهره شهر میشدیم.
ما بد زمانی به دنیا امدیم…
باید در زمان یکی از پادشاهان مستبد قجر


چشم ب جهان میگشودیم و سنت شکنی میکردیم…
میان آن همه دختر سیبیل تا بناگوش در رفته،
یک دختر چشم و ابرو مشکی


صاف و ساده باید به چشم بیاید…
میبردمت


کاشی های هفت رنگ شیراز را نشانت میدادم
میان کوچه پس کوچه های


شیراز گم میشدیم
من برایت


از بهارنارنج هایش میگفتم
و تو می خندیدی و
از خنده هایت


هزاران گل نرگس شیراز میچیدم
ما باید میان یک عصردلزده و سخت پر از مشکلات به دنیا می امدیم…
تا به حکامان زورگوی زمانه یاد میدادیم
عشق و عاشقی را؛
اری؛
باید نشانشان میدادم ک از تلاقی نگاهم با چشمان تو
غزلواره های عاشقانه شروع به جوشیدن میکنند….


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: niloofar.H

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
برعکس همه‌ی آدما


که روزا رو به شبا ترجیح میدن ،
من همیشه شبا


رو بیشتر دوست داشتم .
همه تا نیمه‌های شب بیدارن


و به غصه‌هاشون فکر می‌کنن ،
اما من تا دم صبح رویا می‌بافم


و از لذتشون خوابم نمی‌بره .
دلم نمیاد چشمامو رو اون خوشی


و هیجان تصور رویاهام و لرزش دلم ببندم و
با خواب خوش دیدن


رویا توو بیداری رو از خودم بگیرم .
این رویابافیا


وقتی برات جدی‌تر میشه که اثرشونو ببینی .
خیلی خوشه که ببینی زندگیت دار


هشبیه رویاهای گذشته‌ات میشه …


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
خودمم دیده بودم


بغض موقع تراشیدن موهایش را،
لرزش دستهایش


وقتی بند آن پوتین های لعنتیش را میبست،
خودم شمرده بودم


که دو سال میشود


چند ماه،چند هفته،چند روز و حتی چند ثانیه…
میشود چند وقت


بدون دیدن آن چشم های ستاره بارانش،
چند ماه بدون نفس کشیدن


توی عطر تنش…
خودم آب ریخته بودم پشت سرش،
بغضم را قورت داده بودم


و گفته بودم دو سال که چیزی نیست،
حرف بیست سال هم باشد،
من همینجا پشت


همین در،منتظرت میمانم…
خودم از زیر قرآن ردش کرده بودم


و قول داده بودم مثل برق


و باد میگذرد این دو سال لعنتی…
خودم ساکش را برایش بسته بودم


و خودم مهر خداحافظی کاشته بودم


من شده بودم کوه


و پشت مرد مو تراشیده ی پوتین


به پای لباسِ سربازی پوشم ایستاده بودم…
شده بودم کوهی که قرار بود


خم به ابرو نیاورد از دلتنگی،


از نبودِ کسی،از این همه دوری…
ولی این راهِ دور
این ماه ها و ساعت ها


و محروم بودن از امنیت حصارش
بخدا که کوه را از پا در می آورد
چه برسدِ به منِ زنِ محتاجِ دستانش.


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
جان دلم..


برو خدا به همراهت..


دلواپس هیچ چیز نباش.


دو سال که سهل است..


یک عمر به پای تو می مانم.


.مرد زندگی من ..


هر جا دیدی برایت سخت شد..


وسط میدان تیر..


روی برجک..


میان چله گرما و سرما..


یاد من باش..


یاد منی که ثانیه شمار ی می کنم برای برگشتنت ..


برای بار دیگر دیدنت..


برای ان دست های مردانه ات.


جان دلم..


تا بوده همین بوده سخت نگیر.


. اصلا گاهی اوقات عشق به همین سختی هایش.


. به همین فاصله هایش زیبا می شو


د خیالت هم از بابت من راحت..


خاک پوتین تو سرمه چشم من است.


. هرگز جای خالی ات را با هیچ احد الناسی پر نخواهم کرد.


. سند این دل به نام توست .


. فقط قول بده مراقب خودت باشی.


. در جریان هستی که..


. نباشی من میمیرم..


پس مراقب خودت باش مسافر سرباز من…


جذابترین سرباز این شهر….


دوستت دارم…




خدا به همراهت..‌‌‌‌‌…


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: niloofar.H

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
تو اتفاق نبودی


که بیفتی وسط زندگیم و متعجبم کنی
تو عشق دوران دبیرستانم نبودی


که صدای قلبمو بشنوم وقت تعطیل شدنِ مدرسه
تو دوستِ دوستم نبودی


که خودمو مرتب کنم


وقت دیدنت و یه کاری کنم عاشقم شی
تو انتخابمی
انتخابِ بعد از بیست سالگیم
بعد از بیست سالگی خیلی مهمه
یعنی وقتی که دیگه


تصمیمام از سر احساس نیست
وقتی برام مهم نیست تو


و رستوران لاکچری غذا میخورم


یا رو یه پله کنار شلوغ ترین خیابون
برام فرقی نمیکنه کادوی تولدم


گرون ترین هدیه ی ممکن باشه یا یه شاخه گل
وقتی که الویتام عوض شدن
وقتی که فرق حرفِ چشمارو میفهمم
وقتی میدونم کدوم “دوست دارم” واقعیه کدوم نه
میدونی چیه؟
درسته دیر دیدمت،


درسته هیچ وقت سی سالگیتو ندیدم
درسته به وقتِ جوگندمیِ موهات رسیدم
ولی مطمئنم تا همیشه دارمت
مطمئنم سفیدیِ یه دستِ موهاتم میبینم
مطمئنم شمع تولد شصت سالگیمم


خودت میذاری رو کیکم
مطمئنم اومدی که بمونی
میدونی این که تعداد روزایی که قراره داشته باشمت


خیلی بیشتر از روزاییه که نداشتمت


بی نظیر ترین اتفاق ممکنه
خوش اومدی جان دلم…


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: niloofar.H

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
اولش انگار نه انگار!
بعد جدایی را میگویم،


همه چیز خوب است
میگویی گور بابای عشق،


زندگی خودم را عشق است،


تنها باش و خوشی ببر
دنیارا عشق است
اما فقط میگویی!
چند روزی نمیگذرد


که چک کردن هایت شروع میشود
عکس هایتان را،


پیام هایتان و تا اینکه به چک کردن آخرین بازیدش میرسی
داغ بودی اول!
حواست نبود،


که دنیایت بدون او تا چه اندازه سرد و خالی میشود
مدام میروی سراغ گوشی
چک میکنی،


نکند پیامی بدهد، نکند زنگی زده باشد
نکند، نکند، نکند، و وای از این ها
که فقط تورا هاج و واج میگذارند
پیام هارا از اول مرور میکنی
غرق خاطرات میشوی
و در فکر فرو میروی؛
که چه شد آن همه احساسات
آن همه دوستت دارم ها
و قول و قرار ها به راستی چه شد که به اینجا رسیدیم؟!


حالا دیگر شب ها بخیر نمیشود وقتی شب بخیری نشنوی
و روزها را به عشق چه کسی از خواب بیدار شوی؟
میدانی چیست؟!


جدایی نه ظاهر خوبی دارد و نه باطن خوبی
و حتی اولش هم آسان نیست
تلخ تلخ است
شروع، وسط و پایانش
درد دارد
جانت را آتش میزند
حیف است شیرینی باهم بودن را بگیریم و


این تلخی را به جان بخریم
بخاطر چه؟!


غروری که زیر پا له نشد


و مقابل عشق قد علم کرد؟!


آیندگان به این موقعیت نشناسی ما نمیخندند؟
غرورت را داشته باش به موقع
و به موقع هم عاشق باش
مفت از دست نده،


چیزی را کا مفت بدست نیاورده ای


که حسرتش بد جور دیوانه ات میکند
همین!


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
تو لیلی نیستی !
من اما ؛
مجنون حرف‌هایت می‌شوم !
دیوانه‌ی دست‌هایت..
مبهوت خنده‌هایت..
شیرین نیستی !
ولی من ؛
صخره‌های شب را آنقدر می‌تراشم،
تا خورشیدم طلوع کند ؛
و تو در کنارم لبخند بزنی


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~ZaHrA~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/8/19
ارسال ها
6,734
امتیاز واکنش
43,262
امتیاز
483
سن
23
محل سکونت
دنیای خیال
زمان حضور
51 روز 21 ساعت 29 دقیقه
یکی باید باشه که کنارش از خیس شدن


زیر بارونُ بهم خوردن آرایشت نگـران نباشی…
یکی که وقتی باهاش غذا میخــوری


بتونی با دهن پر حرف بزنی و


از ته دل بخندی بدون اینکه نگران باشی


چشمات کلا محـو میشه و دو ردیفِ دندونت پیـدا…
یکی که باهات بیاد خرید


و ساعت ها پا به پات راه بیاد و غر نزنه…
بشه کنارش گریه کرد
بدون ترس از اینکه
چشمات قرمز بشه و صورتت باد کنه…
باهاش بتونی
هر آهنگِ مسخره ای رو گوش بدیُ


جلوش دیوونه بازی دربیاری و اون دیوونه تر باشه…
یکی که
یهو وسط پیاده روستی میدونستی؟”
و تو شوکه بهش خیره بشی با چشمای از حدقه در اومده
“چیو؟”
“که چشمات همه ی زندگیمه؟”
و توبمیری از ذوق و دوتایی بزنین زیر خنده
بیخیالِ نگاهِ مردم…
وقتی حالت بده
مثلِ مجسمه نشینه


جلوت و بخواد بهت دلداری بده
ببادببرتت یه جایِ خلوتُ دوتایی انقدر فریاد بزنید


که صداتون بگیــره و


بعد بشینید به صدایِ جیغ مانند همدیگه بخندید…
یکی که از خودت بیشتــر بهت اعتماد داشته باشه
یکی که وقتی


با همید حتی به گوشی هاتون فکر هم نکنیــد…
آره
تو زندگیِ هممون
یکی باید باشه
که حصارش بویِ امنیت بده
و مهر هاش طعمِ عشق…
یکی که پشت و پناهت باشه و
دوایِ دردات…!


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
6,469
امتیاز واکنش
22,977
امتیاز
423
زمان حضور
50 روز 5 ساعت 6 دقیقه
آرامش در این روزها
نه عاشق بودن است
نه آ*غو*ش کسی که محرمت نیست !!
نه حرفهای عاشقانه ای که در گوشت زمزمه میکنند
و نه قربان صدقه های لحظه ای
آرامش حال خوب دلم است


دل‌نوشته‌های عاشقانه

 
  • تشکر
Reactions: ~ZaHrA~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا