- عضویت
- 27/2/20
- ارسال ها
- 71
- امتیاز واکنش
- 846
- امتیاز
- 153
- سن
- 24
- زمان حضور
- 3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند نفر دیگه هم توی مغازه بودن به علاوه فروشنده به طرفم اومدند و توی چشم هاشون تعجب موج میزد.
خیلی ترسیده بودم .وایی باورم نمیشه من با یه مارمولک توی اتاق بودم! خب دیده که دیده تازه خوششم اومده. از افکار خودم خندم گرفت.
به افکارم اجازه ندادم بیشتر پیش برن وگرنه بحس منکراتی میشد. فروشنده که مرد تقریبا میانسالی بود، اومد طرفم و گفت:
_...
خیلی ترسیده بودم .وایی باورم نمیشه من با یه مارمولک توی اتاق بودم! خب دیده که دیده تازه خوششم اومده. از افکار خودم خندم گرفت.
به افکارم اجازه ندادم بیشتر پیش برن وگرنه بحس منکراتی میشد. فروشنده که مرد تقریبا میانسالی بود، اومد طرفم و گفت:
_...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: