خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

تا اینجا چطور بوده؟

  • عالی

    رای: 9 64.3%
  • بد

    رای: 5 35.7%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    14

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم رو از زیر چونه ام برداشتم و به طرفشون نگاه کردم...که معلم دست به سـ*ـینه داشت نگاهم می کرد و بقیه ی بچه ها ریز می خندیدند.
آقای شاهی گفت:
_ کجا تشریف داشتید؟ فکر نمی کنید الان باید توی کلاس باشید؟
حق به جانب گفتم:
_ من توی کلاسم مگه نمی‌بینید؟
و باز صدای خنده ی بچه ها بود که روی مخ می رفت!
آقای شاهی:
_ نه! جسمتون اینجاس ولی روحتون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 10 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
سریع تر راه رفتم که از صدای پاهاش متوجه شدم اون هم داره تندتر میاد.
به وسط حیاط که رسیدیم به طرفش برگشتم اون هم همون‌موقع ایستاد.
گفتم:
_ حس می‌کنم دارید دنبالم میاید، درسته؟!

حق به جانب جواب داد:
_ نه دنبالت نمیام دارم میرم خونه!
_ پس چرا پشت سر من تند یا آروم راه می‌رفتید؟
سرش رو خاروند و گفت:
_ من همچین کاری میکردم؟ خودم هم متوجه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 6 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
بقیه‌ی بچه ها هنوز از سالن کنکور بیرون نیومده بودند. از چنتاشون خداحافظی کردم. به تیام زنگ زدم گفت حدود پونزده دقیقه دیگه می‌رسه. رفتم تا یه جایی پیدا کنم بشینم. کل حیاط پر از پسر دخترا و خانواده‌هاشون بود. روی چمن ها نشستم.
چنتا ماشین توی سایه پارک شده بودند...حتما مال استادها و مسئولان و اون کله گنده ها بودند چون بعضیهاشون واقعا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
رومو ازش گرفتم و به جاده خیره شدم. اصلا بهش اهمیت ندادم.
که با شنیدن صدای داد تیام به خودم اومدم.
_ لازم نکرده برسونیش! مگه خودت خونواده نداری بچه؟
رایان بهت زده داشت نگاهش می‌کرد و تیام کنار ماشین رایان ایستاده بود و با خشم بهش خیره شده بود.
تیام داد زد:
_ بیا پایین ببینم.
رایان با ترس گفت:
_ من...مـ...ـن
چند نفر جمع شده بوردند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
تیام هیچ حرفی نمی‌زد و این من رو بیشتر اذیت می‌کرد. دیگه انقدر عصبانی شده بود که حتی درمورد کنکور هم ازم سوالی نپرسید.
بعد از گذشتن از اون ترافیک سرسام آور که دلم می خواست هر چه زودتر تموم بشه به خونه رسیدیم.
یه راست بعد از انداختن کیفم روی تـ*ـخت بدون اینکه با کسی حرف بزنم وارد حمام شدم.
بعد از چهار ساعت نشستن سر کنکور آب گرم می‌تونست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 6 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون نامحرم بود، دوست نداشتم بهش دست بزنم و البته کاری هم ازم بر نمی‌اومد. فکرمو به کار انداختم آره باید جای نیش رو فشار می‌دادم تا زهر از پاش خارج بشه.
همین که دستم به پای سرد رایان خورد جیغ کر کننده ی بهار بود که داشت پرده‌ی گوشم رو پاره می‌کرد و...

از خواب پریدم بالا هنوز صدای جیغ بهار توی گوشم بود!
از ترس اون مار زرد رنگ قلبم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 6 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
*یک ماه بعد*
با احساس نور شدیدی که روی صورتم بود چشم هام رو باز کردم... آفتاب توی صورتم بود و به محض باز کردن چشمهام نورش چشمهام رو اذیت کردند.
چشم هام رو تنگ کردم و از جام بلند شدم و پرده‌ی کرم رنگ اتاق رو کشیدم.
دیگه عادت کرده بودم صبح ها دیرتر بیدار بشم و از اینکه دیگه نمی‌خواستم به مدرسه برم خوشحال بودم. یاد کنکور افتادم و خواب از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
از اتاقش سریع بیرون رفتم و بلند با ذوق گفتم:
_ مـامــان بـــابــا! دولتی مجاز شدم.
مامان که به نظر می‌رسید تازه از خواب بیدار شده و زیر کتری رو روشن کرده بود از آشپز خونه اومد بیرون‌.
_ جدی میگی؟ آفرین دختر گلم...
بابا هم از اتاق خارج شدو گفت:
_ چه خبر شده؟!
مامان زودتر جوابش رو داد:
_ دخترمون کنکور دولتی مجاز شده!
بابا هم با غرور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
درحالی که لباسی صورتی رنگ دستش بود به طرفم برگشت.
بهش توپیدم:
_ چرا منو ول کردی خودت اومدی اینجا؟!
_ عه چته؟ من که بهت گفتم میرم مغازه روبه رویی!
_ هــوف... حتما نفهمیدم. تو مگه رایان رو ندیدی؟
_ کجا؟ نه!
_ توی مغازه ی عطر فروشی بود... پررو جلو بقیه ادعا میکرد منو میشناسه.
خندیدو گفت:
_ خب این که بد نیس... خیلیم باحاله.
و بعد چشمکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 7 نفر دیگر

Maedeh.h3t

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
71
امتیاز واکنش
846
امتیاز
153
سن
23
زمان حضور
3 روز 12 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم و به قدم زدن بین مغازه ها ادامه دادیم...هنوز به رفتار رایان فکر می‌کردم. واقعا این پسر چی زیر سرش بود معلوم نبود!
خیلی وقت بود که ندیده بودمش و انگار منتظر دیدن دوباره اش بودم و یجورایی به کارهاش و حرص دادن‌هاش و حتی ظاهر شدنش دم در مدرسه موقع ورودم، عادت کرده بودم.
دیگه از بعد امتحانات خرداد ،رایان و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نگار دل | Maedeh.h3t کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، elnaź вαnσσ، Ryhwn و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا