- عضویت
- 21/9/18
- ارسال ها
- 659
- امتیاز واکنش
- 9,877
- امتیاز
- 263
- سن
- 24
- محل سکونت
- ⇇کره ی خاکی⇉
- زمان حضور
- 7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد آشپزخونه شدم و رو به مادربزرگ و لطیفه صبح به خیری گفتم که هر دو با خوشرویی جوابم رو دادند.
مادربزرگ به حولهی روی موهام نگاهی کرد و با نگرانی همیشگیش گفت:
-عزیزم سرما میخوری، خودت رو خوب بپوشون!
لبخندی زدم و پشت میز نشستم.
-چشم.
دستی به حوله کشیدم و موهام رو کمی دیگه خشک کردم که لطیفه برام...
مادربزرگ به حولهی روی موهام نگاهی کرد و با نگرانی همیشگیش گفت:
-عزیزم سرما میخوری، خودت رو خوب بپوشون!
لبخندی زدم و پشت میز نشستم.
-چشم.
دستی به حوله کشیدم و موهام رو کمی دیگه خشک کردم که لطیفه برام...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: