خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجع به رمان؟؟؟

  • عالی

  • خوب

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد آشپزخونه شدم و رو به مادربزرگ و لطیفه صبح به‌ خیری گفتم که هر دو با خوش‌‌رویی جوابم رو دادند.
مادربزرگ به حوله‌ی روی موهام نگاهی کرد و با نگرانی همیشگیش گفت:
-عزیزم سرما می‌خوری، خودت رو خوب بپوشون!
لبخندی زدم و پشت میز نشستم.
-چشم.
دستی به حوله کشیدم و موهام رو کمی دیگه خشک کردم که لطیفه برام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، Asal_Zinati، vettue و 34 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با وسواس روی صندلی میز آرایش نشستم. اول از هر چیزی موهام رو سشوار کشیدم و به حالت پر درست کردم؛ می‌خواستم ساده رها کنم روی شونه‌هام.
بعد از تموم شدن سشوار جلوش رو کمی حالت دادم، آوردم بالاتر از ردیف موهام و یه گیره‌ی خوشگل و ناز زدم؛ کمی هم تافت و پشتش رو همون‌جوری رها کردم. آرایشم رو مات کردم؛ ولی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati، niloofar.H، vettue و 33 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
-باشه فهمیدم، ممنون!
از باغ بیرون اومدم و نگاهم رو چرخوندم. متوجه شدم تو ماشینش نشسته و مشغول صحبت با تلفنه.
اون اطراف کسی نبود. باغ جای خلوت و دنجی قرار داشت؛ برای همین هم بدون نگرانی برای موهای لـ*ـختم به ‌سمت ماشینش رفتم. انگشتم رو به شیشه کوبیدم که لحظاتی نگاهم کرد و بعد قفل در رو باز کرد. این یعنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati، niloofar.H، vettue و 33 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
گوشیم رو درآوردم و مجدد شماره‌ی ویلای چیترا خانم رو گرفتم که این‌ بار صدای خودش توی گوشم پیچید.
-بله؟!
با لبخند گفتم:
-سلام چیترا خانم؛ منم لیانا!
چند لحظه مکث کرد و بعدش با صدای ناراحتی ادامه داد:
-چه عجب تو یادی از من کردی لیانا خانم!
-واقعاً شرمند‌م؛ ولی باور کنید توی این مدت هر دفعه خواستم بیام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati، niloofar.H، vettue و 34 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم و متوجه شدم مبیناست که بهم زنگ می‌زنه!
با صدای گرفتم جواب دادم:
-الو؟
-سلام دوست جونی!
خندیدم.
-سلام عزیزم خوبی؟
-خوبم تو چی؟
-من هم خوبم. چه خبرا؟
-خبرای خوب. حدس بزن!
-الان تازه از خواب بیدار شدم و مغزم واقعاً هنگه. پس خودت بگی بهتره؛ چون من هیچی به ذهنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: نینا، Asal_Zinati، niloofar.H و 33 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با رسیدن به آپارتمان لطیفه و مادربزرگ منتظرم بودند؛ ولی روی چهره‌ی هردوشون غم به خوبی دیده می‌شد و این نگرانم کرده بود!
با دلهره پرسیدم:
-چی شده؟ چرا اینجوری نگاهم می‌کنید؟
لطیفه با بغض دست‌هاش رو دورم گره زد.
-آخه من چطوری یک هفته تو رو نبینم خواهری؟!
متوجه شدم منظورش مسافرت فردا هست و من اصلا به کل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 31 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
-بسیار خب. پس الان برو استراحت کن چون فردا کلی کار داری.
-چشم.
از جا برخاستم و دست مادربزرگ رو گرم فشردم که با محبت همیشگیش بهم لبخند زد و من خودم رو به اتاقم رسوندم.
خوابیدم و پتوم رو تا زیر گردنم بالا کشیدم.
مادربزرگ واقعا چه خوب طعم روزهای خوش رو چشیده بود! وقتی فکر می‌کرده که زندگی همه‌‌ش سختی و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 30 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
آذر گفت:
-کوفت دختر چرا این قدر بلند می‌خندی؟
-خب تقصیر توئه که این جوری حرف می‌زنی دیگه.
بعد باز نگاهی به دختره انداختم و گفتم:
-کی آوردتش توی شرکت حالا؟
-دخترعموی سایه هست!
با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و پوزخندی زدم که گفتن باید سوار بشیم.
درکنار دخترها گام برداشتم و آرش و آرتا و دادفر قرار شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati، vettue، Ryhwn و 33 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای کاش می‌تونستم کار پیدا کنم و از این شرکت لعنتی برم! حالا هر چند هم که درآمدش زیاد بود ولی به این همه سرزنش شدن و حقیر شدن، نمی‌ارزید.
پوفی کشیدم و سعی کردم ذهنم رو از این فکرهای درهم کمی خلاص کنم. نگاهم رو به ساعتم دوختم؛ الان سه ساعت بود که توی هوا بودیم و هنوز خیلی مونده بود تا برسیم. گوشیم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 30 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با یادآوری اینکه من دستیارش بودم و باید همه جا باهاش باشم و شاید برای همین این کار رو کرده، تموم حس‌هام پرید و توی صندلی فرو رفتم.
رایان به انگلیسی چیزهایی به راننده گفت و ماشین حرکت کرد و تموم ماشین‌ها هم پشت سر ماشین ما به راه افتادن.
سایه سرش رو روی شونه بهزاد گذاشته بود و چشم‌هاش رو بسته بود، بهزاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Asal_Zinati، niloofar.H، vettue و 32 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا