- عضویت
- 21/9/18
- ارسال ها
- 659
- امتیاز واکنش
- 9,877
- امتیاز
- 263
- سن
- 24
- محل سکونت
- ⇇کره ی خاکی⇉
- زمان حضور
- 7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا ساعت دوازده توی اتاقم بودم که تلفن مرکزی زنگ خورد. کمی مکث کردم و بعد جواب دادم.
-بله؟
-باید جلسه بریم، تا ده دقیقه دیگه جلوی آسانسور باش!
-متوجه شدم!
تلفن رو روی دستگاه کوبیدم و از جا بلند شدم. به سرویس رفتم و دستی به سر و وضعم کشیدم و از اتاقم بیرون رفتم که مهسا دستی برام تکون داد و من هم با لبخند...
-بله؟
-باید جلسه بریم، تا ده دقیقه دیگه جلوی آسانسور باش!
-متوجه شدم!
تلفن رو روی دستگاه کوبیدم و از جا بلند شدم. به سرویس رفتم و دستی به سر و وضعم کشیدم و از اتاقم بیرون رفتم که مهسا دستی برام تکون داد و من هم با لبخند...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: