خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با لبخندی که از دیدن ساختمان هتل به ل**ب‌هایم چسبیده بود و قصد خلاصی نداشت، به دسک نزدیک می‌شوم. دختر سرش را بلند می‌کند. تا نگاهم به چشم‌هایش می‌افتد، انگار وحی منزل بر من الهام می‌شود که بلند می‌گویم:
- مهرانا.
و یک ثانیه نگذشته، دستم روی ل**ب‌هایم قرار می‌گیرد. چرا سوتی دادم باز؟ اصلا چرا تا خودم را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به وقت ناهار که نزدیک می‌شویم، به حرف مهرانا به سمت سلف می‌رویم. سلف یک طبقه بالاتر است و معده‌ی من برای سلف، به قار و قور می‌افتد و این‌گونه انتظارش را به رُخ می‌کشد. مهرانا همزمان با سوار آسانسورشدنمان می‌گوید:
- این‌قدر خسته‌ام که حد نداره.
سرم را از به طرف مهرانا که به دیواره‌ی آسانسور تکیه داده است،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 5 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به بالای سرم نگاه می‌کنم و با دیدن دماوند، ابروی چپم بالا می‌پرد و دهانم کمی نیمه‌باز می‌ماند. او این‌جا چه کار می‌کند؟ آن‌قدر این چندوقته علی‌اکبر غافلگیرم کرده است که هر لحظه انتظار دارم دماوند لبخند دندان‌نمایی بزند و بگوید: «من موحد بزرگ هستم!»
اما خیالم راحت است که موحد پیرمردی کله‌طاس است، که پنج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوفی می‌کشم و نفس عمیقی می‌کشم تا بتوانم بر خودم مسلط شوم. با دست به دماوند ضربه می‌زنم تا از من فاصله بگیرد و بعد به سمت صاحب صدا برمی‌گردم. با دیدن یک مسافر جدید، ابروهایم بالا می‌جهند. حالا من چه کنم؟ لبخند می‌زنم و اولین مکالمه‌ی خودم و مهرانا را به یاد می‌آورم:
-?hello sir, welcome to our hotel. How...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 5 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
گوشی‌اش دوباره زنگ می‌خورد، نگاهی به آن می‌اندازد و ریجکت می‌کند. به من می‌نگرد و می‌گوید:
- از ظواهر امر پیداست حالت بد نیس. فعلا هم عجله دارم، یه روزی جواب حرف‌هات رو میدم. فقط هوای زخم‌های صورتت رو داشته باش!
دهان‌کجی می‌کنم. چشم‌هایش کمی تنگ می‌شود؛ اما انگار انتظار این همه بدخُلقی را از من دارد؛ چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
«گذشته»
کیاوش: حی علی الصلاة.
با کلافگی گفتم:
- جان مادرت ول کن کیا. کوری نمی‌بینی امتحان دارم؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
غرق در فکر بودم که آب داغی روی صورتم پاشیده شد. خیلی داغ نبود؛ اما احساس سوختن کردم. از ناگهانی‌بودن و داغی آب، جیغ کشیدم و به بالای سرم نگاه کردم. کیاوش با یک پارچ آب بالای سرم ایستاده بود و با شیطنت نگاهم می‌کرد. نگاه حرصی و خشمگینم را که دید، خندید:
- تو نتونستی این رو تحمل کنی، چه‌طور می‌خوای آتیش جهنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگر جوابم را نداد. انگار جدی‌جدی داشت از تشنگی خفه می‌شد. مادر دستش را کشید و گفت:
- پاشو علی‌اکبر، پاشو برو یه دوش بگیر حالت یه کم جا بیاد. پاشو!
به زور کیاوش را بلند کرد و به سمت حمام کشاند. بعد درحالی که یک روسری در دستش داشت، به سمت من برگشت. متعجب نگاهش کردم که روسری را محکم دور کمرم پیچاند که گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم را محکم روی بالش کوبیدم و چشم‌هایم را بستم. ملحفه را روی سرم کشیدم و فقط یک گوشه‌ای از صورتم را نپوشاندم؛ چون احساس خفگی می‌کردم. تمام دهانم خشک بود و دریغ از ذره‌ای بزاق دهان! کمربند قدرت به کنار، داشتم تلف می‌شدم. حالا که از خواب بیدار شده بودم، گرسنگی و تشنگی گریبان‌گیرم شده بودند. لعنت به معصومه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- هی! چه بلایی سرت اومده الی؟
به مهرانا که نگران و متحیر نگاهم می‌کرد، نگاه می‌کنم. در جواب سوالی که پرسیده است، لبخند بی‌حالی می‌زنم و می‌گویم:
- خوبم، هیچی نیست.
نگران صندلی‌اش را بیشتر به سمتم می‌کشاند و می‌گوید:
- یعنی چی که هیچی نیست؟ به خودت توی آینه نگاه کردی؟ صورتت چرا این‌قدر کبوده؟ این زخم‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا