خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتنش به برلین، همه را به دست فراموشی سپرد. هفت‌سال بی آن‌ها زندگی کرد؛ بی آن‌هایی که هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد رهایشان کند.
هفت‌سال با پدرش در برلین از هجده‌سال زندگی در بالین خانواده طاهری سبقت گرفت. نمی‌توانست انکار کند که در آن سال‌ها چه‌قدر خوشبختی را حس کرد؛ اما همیشه حس می‌کرد که ذاتش به ذات آن‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اصلا توان ندارم حتی نیم‌خیز هم شوم. چرا کسی بالای سرم نیست؟ آهی می‌کشم. نکند باز تنها ماندم؟
- یعنی من رو نمی‌بینی؟
احساس می‌کنم از بلندی پرت شده‌ام، ته دلم خالی می‌شود. این... این صدای سام است؟ خدایا، باورم نمی‌شود! حتما خوابم.
سریع به سمت صدا برمی‌گردم. خودش است؛ با همان قد بلند و تیپ نسبتا لاغرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 7 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- الیسیما، من بهت افتخار می‌کنم...تو بزرگ شدی، تو یه شیرزن واقعی شدی. می‌دونی چرا؟ چون خدا رو شناختی! من بهت افتخار می‌کنم دخترم، تو تنها نیستی، تو خدا رو داری؛ یه خدا به بزرگی فراتر از حد تصورت. من خیلی دوستت دارم، همیشه از اون بالا دیدمت...حالا هم قوی باش، حتی قوی‌تر از قبلترها..
حرف‌هایش بوی رفتن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم می‌چرخانم. علی‌اکبر را می‌بینم. خسته و با شانه‌های تکیده، روی صندلی نشسته است. آرنجش را بر زانوهایش گذاشته و سرش را خم کرده است. صورتش را با دستانش پوشانده است؛ خسته است؟
صدایم را به سختی بیرون می‌دهم. نمی‌دانم چرا؛ اما انگار گلویم از برای جیغ‌هایی که کشیده بودم، خش برداشته بود:
- علی...اکبر!
سریع سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی تـ*ـخت، به حالت نیم‌خیز می‌نشینم. هنوز کمی شکمم درد می‌کند؛ اما این درد کجا و درد قلبم کجا!
چشم‌هایم را با دستان یخ‌بسته‌ام می‌پوشانم. حالم زیادی به هم می‌خورد، به یاد وقتی که به بوی غذاها حساس بودم. آه!
نیامدی امید شب‌های تاریکم! نیامدی ای دردانه‌ام، ای همه‌ی بود و نبودم! چرا نیامدی عزیزکم؟ بگو چه برایت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
علی‌اکبر سعی می‌کند آرامم کند؛ اما مگر می‌شود؟ حال دارم سمیه را درک می‌کنم؛ دماوندی را که هجده‌سال بزرگش کرده بود از دست داد، چه‌قدر شکسته شد و من حتی بچه‌ام را ندیدم. چه‌قدر به سمیه گفتیم "آرام باش!" حال دارم می‌فهمم که خوب است آرام بود؛ اما مگر می‌شود؟
نم اشک را در چشمانش می‌بینم؛ اما مانند یک مرد، قوی و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ‌چیز نمی‌گویم. می‌رود. هوای خانه سرد است. باد کولر مستقیم به صورتم می‌خورد. سرم را کمی جلو می‌دهم و روسری را از سرم بیرون می‌کشم. کش مویم را می‌خواهم باز کنم؛ اما دستم به آن بند نمی‌شود. کلافه بی‌خیالش می‌شوم. سرم را بر دسته مبل می‌گذارم. دست راستم را بر شکمم می‌گذارم. وقتی دستم را روی آن می‌گذارم، بغض...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
علی‌اکبر از حرف‌های بی سر و ته من و گریه‌های دوباره شروع‌شده‌ی بچه کلافه می‌شود. پوف بلندبالایی می‌کشد و چشمانش را در کاسه می‌چرخاند. من را به سمت کاناپه می‌کشد و می‌گوید:
- تو بشین الی...
سریع می‌پرسم:
- بچه کیه؟
ابروهای علی‌اکبر در هم می‌پیچند. سکوت می‌کند. کوتاه نمی‌آیم:
- میگم بچه‌ی کیه؟
مردد نگاهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم برای در آ*غو*ش‌کشیدن بچه‌ای که بوی کودک می‌دهد و حس‌های مادرانه‌ام را قلقلک می‌دهد، پر می‌کشد. اشک‌هایم را پاک می‌کنم و هرچند که مرددم در این که می‌توانم او را درست در آ*غو*ش بگیرم یا نه، او را به آرامی از دست علی‌اکبر می‌گیرم و علی‌اکبر کمکم می‌دهد تا او را بهتر در بـ*ـغلم جای دهم. پدربودن چه‌قدر به او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,239
امتیاز واکنش
26,385
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 13 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای آرام پچ‌پچ‌وارانه‌ی علی‌اکبر به گوشم می رسد:
- به نظرت جامون میشه روی تـ*ـخت؟
از حالت نیم‌خیز خارج می‌شوم و با تردید نگاهم را تا نگاهش بالا می‌کشم. بی‌توجه به حرفش، با تشویش می‌گویم:
- یه فکر داره عین خوره جونم رو می‌خوره...مگه قرار نبود حرف بزنیم؟
نفسش را به بیرون می‌دمد. به من نگاه می‌کند؛ مستقیم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان من به برلین نمی روم | سناتور کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا