رمان خواهر شوهر | محدثه فارسی کاربر انجمن رمان ٩٨

Mohadeseh.f · 26/7/18

به دستم نگاه کردم. از مچ تا سر انگشت وسطم خط افتاده بود و خون میومد. خشماگین بهش خیره شدم که نیشش شل شد.
- هار وحشی... خر، خر، خر. لعنت آمون بر تو مردک سیاه روی!
خندش رو خورد و الکی نگران گفت:...

Mohadeseh.f · 26/7/18

با صدای دینگ گوشیم یکی از چشمام رو باز کردم و گوشیم رو از زیر بالشتم برداشتم و بهش نگاه کردم.
پیام اومده بود برام، ولی ناشناس! بازش کردم:
- سلام مایا خانوم خوب هستید؟ بنده سینا هستم. ببخشید مزاحمتون شدم این وقت روز، می‌شه با هم یه قراری بذاریم توی کافی شاب نزدیک خونتون؟ یه کار واجب دارم باهاتون!
دو تا...

Mohadeseh.f · 26/7/18

سینا آب دهنش رو قورت داد و رو به گارسون گفت:
- یه قهوه‌ی ساده!
گارسون سرش رو تکون داد و رفت. نگاهی به سر تا پای سینا انداختم. پسر متوسط اندامی که چشم‌های درشت مشکی داشت و موهاش هم مشکی بود. خدایی خوشگل بود. خیلی هم خجالتی، اصلاً به سیس من نمی‌خورد. بدم نمی‌اومد ازش چون باهام کاری نداشته بنده خدا. یه...

Mohadeseh.f · 26/7/18

لبخندم پهن شد و سریع سوار ماشینش شدم. خیلی بهش اعتماد داشتم و دلیلش و هم نمی‌دوستم.
کلی من رو چرخوند و کلی برام چیز میز خرید و خوردم.
ساعت نزدیکای 8 شب بود برگشتم خونه! بیچاره خیلی خودش رو زد تا زود برم گردونه، ولی من اصلاً دوست نداشتم برگردم.
تا در رو باز کردم و وارد شدم با قیافه‌ی برزخی مایان و یاسی...

Mohadeseh.f · 26/7/18

به تصویر خودم تو آیینه خندیدم و گفتم:
- چه بیوتیفول شدی!
صدای بسته شدن در خونه رو شنیدم. سریع از اتاق زدم بیرون و بدون توجه به قیافه‌ی متعجب یاسی جون از خونه بیرون رفتم.
موی مصنوعیم رو کلافه کنار زدم و به خیابون خیره شدم. دیدمش! داشت با ماشینش می‌رفت. حرصی با اون کفش‌های پاشنه بلند دوییدم سر کوچه و تاکسی...

Mohadeseh.f · 26/7/18

درد نگیرن. این قدر راه رفتم دیگه پاهام تاول زده. اینا دارن چه غلطی می‌کنند؟ این همه خرید برای چیه؟ سرم داشت از درد منفجر می‌شد. باید حتما می‌خوابیدم چون صبح خیلی زود بیدار شدم. کیان در حالی که روی فرمون می‌کوبید؛ گفت:
- باید به این مامان و بابام یه چیزی بگم. این طوری ولش کردن.
خوبه خودشم فهمید چه آبجیه‌ی...

Mohadeseh.f · 26/7/18

پام رو عصبی تکون می‌دادم و پچ پچ کنان به کیانِ کوهان فش می‌دادم. بالاخره از راه رسید. نگاه چه تیپیم زده! با نیش باز نشست کنارم و گفت:
- سلام خوبی؟
عصبی نگاهش کردم و گفتم:
- زهرمار و سلام. می‌دونی نیم ساعته علاف توام؟
به نیمکت تکیه داد و گفت:
- اوه نمردی که... چه خبر؟
خواستم چهار تا دیگه بهش فحش بدم که...

Mohadeseh.f · 26/7/18

- لطف کردید. ممنون، پس ما منتظرشونیم. خدانگهدار!
استادِ سرش رو تکون داد و وارد یه اتاق شد.
برگشتم سمت کیان و گفتم:
- چته بی شعور؟ پهلوم سوراخ شد!
عصبی گفت:
- تو خجالت نمی‌کشی؟ تو روز روشن جلو چشم من داری به یارو نخ می‌دی. نخ چیه؟ داری طناب می‌دی!
دستم رو روی پهلوم گذاشتم و با اخم گفتم:
- به تو چه؟ مهم...

Mohadeseh.f · 26/7/18

وارد اتاقم شدم و سمت کمدم رفتم. درش رو که باز کردم دست به جیب جلوش وایسادم و بهترین لباسی که داشتم و عوض کردم. یه لباس سفید و مشکی سارافن مانند رو به همراه شلوار مشکی نه تنگ و نه گشاد تعویض کردم. با یه شال مشکی هم انتخابم رو تکمیل کردم. تمامی لباس‌ها رو تنم کردم و موهام و به صورت ساده، دم اسبی بستم...

Mohadeseh.f · 26/7/18

عجب زن خوبیه. ازش خوشم میاد. کلاً از کسایی که دوسم دارن خوشم میاد. بعد از کلی حال و احوال کردن کیمیا یهو جلوم ظاهر شد و من و در حصار دستانش گرفت.
الانه که بالا بیارم روش!
- سلام مایا جون خوش اومدی. خیلی دلم برات تنگ شده بود!
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:
- مرسی!
و بعد از حصارش بیرون اومدم و روم رو اون طرف کردم...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین