خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

تالار شعر

  1. I'M.wini

    اشعار شایا تجلی

    ای تو روح هر ترانه ، بی تو بی معنی آواز وقتی آسمون نباشه ، مفهومی نداره پرواز ای که خورشیدی و ماهی ، شب و روز تو آسمونی من باید چی کار کنم که توی چشم من بمونی وقتی که دو روی سکه ، تو شرط بندی با تو شیره اون کسی که خط میاره ، باختنش رو ناگزیره من همش دارم می بازم ، تو برنده ای همیشه من قفس قفس اسیرم...
  2. محدثه موحدی

    مشاعره با حرف و

    به نام خدا وزشی می گذشت و من در طرحی جا می گرفتم در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم پیدا برای که؟ او دیگر نبود آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟ سهراب سپهری
  3. ozan♪

    دیوان شمس مولانا

    غزل ۱: ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا در سـ*ـینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته هم خویش حاجت خواسته هم...
  4. ozan♪

    شاهنامه‌ی فردوسی

    بخش ۱ به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیوان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر ز نام و نشان و گمان برترست نگارندهٔ بر شده پیکرست به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را نیابد بدو نیز اندیشه...
  5. ozan♪

    مشاعره با حرف ل

    لا ابلالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود و به امید دوا باز آمد لاله و گل زخمی خمیازه اند عیش این گلشن خماری بیش نیست لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشق بازانی چنین مستحق هجرانند لطف حق با تو مداراها کند چون که از...
  6. Armita.M

    اشعار حکیم سبزواری

    الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا خوشا وقتی که بودت با هم آوازان پریدنها برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج...
  7. parädox

    اشعار قدسی مشهدی

    زود به کردم من بی‌صبر داغ خویش را اول شب می‌کشد مفلس چراغ خویش را گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش هیکل تن کرده‌ام چون لاله داغ خویش را می‌گساران دیگر و خونابه‌نوشان دیگرند بر حریفان زان نپیمایم ایاغ خویش را حیرتی دارم که در فصل چنین دهقان وصل بر تماشایی چرا در بسته باغ خویش را...
  8. Armita.M

    غزلیات محتشم کاشانی

    غزل شماره 1 زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا سنبل و شمشاد هندو چاکر نرگس و لاله بنده و لالا ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بیمهٔ رویت این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا...
  9. Armita.M

    اشعار خیام

    هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید کو دامن خویشتن فراهم گیرد ****** تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پُر کن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه ****** امروز ترا دسترس فردا نیست و اندیشه فردات بجز...
  10. Armita.M

    اشعار پابلو نرودا

    چرا این همه وقت صرف کنیم که بزرگ شویم تا از هم جدا شویم؟ *** می‌خواهم که آرام باشی درست مثل این‌که غایب هستی صدای من را از دور می‌شنوی و صدای من تو را لمس نمی‌کند درست مثل این‌که چشمان‌ات پرواز کرده‌اند به دوردست‌ها انگار همه چیز از روح من پر شده است و تو از چیزهایی پدیدار می‌شوی که از روح من پر...
  11. parädox

    اشعار کمال الدین اسماعیل

    خیز در ده نوشیدنی گلگون را شادی اندرون و بیرون را آن چنان سرخوش کن ز باده مرا که ندانم ز کوه هامون را چون ز باده سرم شود گردان نارم اندر شمار گردون را خون من خورد چرخ ساغر شکل باز خواهم ز ساغر آن خون را جرعه بر خاک ریز بیشترک سرخوش گردان دماغ قارون را تا ز شادیّ آن بر اندازد از دل خلق گنج...
  12. parädox

    اشعار محمد قهرمان

    ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم شکسته حالی خود را پناه خود کردیم به روی هر چه گشودیم چشم ، غیر از دوست به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم نگاهبانی شام سیاه خود کردیم ز دوستان موافق سفر شود کوتاه رفیق راه دل سر به راه خود کردیم دوباره بر سر پیمان شدیم ای سـ*ـاقی...
  13. parädox

    اشعار شیخ محمود شبستری

    گذشته هفت و ده از هفتصد سال ز هجرت ناگهان در ماه شوال رسولی با هزاران لطف و احسان رسید از خدمت اهل خراسان بزرگی کاندر آنجا هست مشهور به انواع هنر چون چشمهٔ هور جهان را سور و جان را نور اعنی امام سالکان سید حسینی همه اهل خراسان از که و مه در این عصر از همه گفتند او به نبشته نامه‌ای در...
  14. parädox

    اشعار لعیا محمدی

    خلوت شاعر لعیا محمدی تو بیایی نفسی..آه به خود می آیم من بیخود..من خودخواه به خود می آیم نه مگر قول ندادی به من بی خورشید که شبی در بـ*ـغل ماه به خود می آیم؟! اجر من کاسه صبریست که سرمی ریزد عشق هم گفته در این راه به خود می آیم دیگر از خلوت این چاه ندارم وحشت! یوسفم قعر همین چاه به خود می آیم من...
  15. parädox

    اشعار روشنک آرامش

    آدم برفی نیستی و زندان نام تمام خیابان های این شهر است اجاق زمستان روشن است و پیاده رو ها دلشان را به کوبش ضربه های کفش ها خوش کرده اند که نلرزند از زمستان که نمی رند زیر دل یخ زده ی برف ها نیستی و بخار نفس هایم دست هایم را گرم نمی کند دلم زیر تگرگ فاصله مانده در من انگار برف می بارد می بارد...
  16. parädox

    اشعار هوشنگ چالنگی

    آیا آن جا که می‌ایستی حکایت جانهایی‌ست که در انتظار نوبت خویشند تا گُر گیرند؟ آیا آن جا که می‌گذری انبوهی‌ِ رودهاست که گلوی مردگان را می‌جویند و باز پس نمی‌دهند؟ کمانداران و آبزیان غرق می‌شوند دست در آ*غو*ش و بر هر ریگ که فرود می‌آیند صدای مرا می‌شنوند که نمی‌خواستم بمیرم منبع:مجله...
  17. parädox

    اشعار سینا به‌منش

    دستانم بوی گل می داد، مرا گرفتند به جرم چیدن گل و به کویر تبعیدم کردند! و یک نفر نگفت شاید گلی کاشته باشد! *** آخر قصه هایم به خانه ی کلاغی رسیدم که به خانه اش نرسیده بود! *** بازنده منم که در را باز میگذارم شاید که بازگردی دزد هم که بیاید چیز مهمی برای بردن نمی یابد مهم من بودم که تو بردی! ***...
  18. ozan♪

    اشعار مولوی

    سر آغاز: بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سـ*ـینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و...
  19. ^~SARA~^

    غزلیات وحدت کرمانشاهی

    ای دوست مرانم ز در خویش خدا را کز پیش نرانند شهان خیل گدا را باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را از دست مده باده که این صیقل ارواح بزداید از آیینه دل زنگ ریا را زاهد تو و رب ارنی؟ این چه خیال است با دیده خودبین نتوان دید خدا را هرگز نبری راه به سر منزل الا تا...
  20. ozan♪

    اشعار پروین اعتصامی

    صاف و درد : غنچه ای گفت به پژمرده گلی که ز ایام، دلت زود آزرد آب، افزون و بزرگست فضا ز چه رو، کاستی و گشتی خرد زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی نه فتاد و نه شکست و نه فسرد گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست نه چنانست که دانند سترد دی، می هستی ما صافی بود صاف خوردیم و رسیدیم به درد خیره نگرفت جهان،...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا