خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم

شکسته حالی خود را پناه خود کردیم

به روی هر چه گشودیم چشم ، غیر از دوست

به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم

ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم

نگاهبانی شام سیاه خود کردیم

ز دوستان موافق سفر شود کوتاه

رفیق راه دل سر به راه خود کردیم

دوباره بر سر پیمان شدیم ای سـ*ـاقی!

تو را به توبه شکستن گواه خود کردیم

اگر به خاک فشاندیم خون مینا را

دو چشم سرخوش تو را عذرخواه خود کردیم

ز صبح پرده در افتاد بخیه بر رخ کار

نهان به پرده ی شب گر گنـ*ـاه خود کردیم

ز کار عشق مکش دست و پند گیر از ما

که عمر در سر این اشتباه خود کردیم

منبع:گنجینه اشعار​


اشعار محمد قهرمان

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
از عمر پوچ بی ثمر من

هفتاد و هفت سال گذشته


نه طی شده تمام به شادی

نه جمله در ملال گذشته


گاهی سکوتبار تر از مرگ

گاهی به قیل و قال گذشته


گاهی چو تار تا که شوم ساز

با رنج گوشمال گذشته


از بس که تند می گذرد عمر

چون صرصر از شمال گذشته


لرزم به جان که محنت پیری

از حد اعتدال گذشته



روز بد فراق رسیده

شام خوش وصال گذشته


افتادنم چو طاق شکسته

از حدس و احتمال گذشته


هر آرزوی خام که دل داشت

چون خواب و چون خیال گذشته


می دانم این قدر ز جوانی

کز پیشم آن غزال گذشته


زندانی وجودم و عمرم

در این سیاهچال گذشته


افتاده در طلسم سکوتم

خاموشی ام ز لال گذشته


فالی زدم ز حافظ و دیدم

کارم دگر ز فال گذشته


بدرود ای بلندی پرواز

تیر قضا ز بال گذشته


ای عشق آمدی به سراغم

وقتی که شور و حال گذشته


عمری در آرزوی تو بودم

دیر آمدی مجال گذشته


خشکیده است جوی وجودم

وان جاری زلال گذشته


بشکن مرا چو کوزه ی کهنه

دوران این سفال گذشته


اشعار محمد قهرمان

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
امید به دل ماند و تحمل کردیم

آرزو مرد شنیدیم و تجاهل کردیم


کاسه ی صبر عجب نیست که لبریز شود

زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم


بلبل فصل خزانیم و ز گلریزی اشک

آشیان را به نظرها سبد گل کردیم


همچو فواره که از اوج سرازیر شود

به ترقی چو رسیدیم تنزل کردیم


ناصح از پند مکرر ننشیند خاموش

گرچه هر بار شنیدیم تغافل کردیم


دست پرورده ی ذوقیم و به فتوای بهار

گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم


حاجت طعنه زدن نیست که ما خود خجلیم

زین همه بار که بر دوش توکل کردیم


کم نشد حیرت و سرگشتگی ما افزود

هرچه در کار جهان بیش تامل کردیم


گذر عمر نه زانگونه که حافظ فرمود

بود سیلی که تماشا ز سر پل کردیم


ای خزان دست نگه دار که در آخر عمر

نوبهار دگری آمد و ما گل کردیم


اشعار محمد قهرمان

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
به دل جمع درین دایره گامی نزدم

گرچه پرگار شدم دور تمامی نزدم


آهی از دل ندواندم به سر راه سحر

گلی از ناله ی خود بر سر شامی نزدم


ضعف تن سایه صفت داشت زمین گیر مرا

بـ*ـو*سه چون پرتو مه بر لـ*ـب بامی نزدم


ساز افتاده ز کوکم خجلم ای مطرب

که به دلخواه تو یک بار مقامی نزدم


خصلت من چو دگرگونه شد از گشت زمان

طعنه از پختگی خویش به خامی نزدم


تشنه ی شهرت بیهوده نبودم چو عقیق

زخم بر دل به طلبکاری نامی نزدم


راه بردم ز قناعت چو به چشم و دل سیر

بر سر خوان فلک لـ*ـب به طعامی نزدم


من که با شور سخن شعله دماندم از سنگ

در دلت آتشی از سوز کلامی نزدم


گرچه ای غنچه دهن تشنه ی بـ*ـو*سی بودم

لـ*ـب خواهش نگشودم در کامی نزدم


سرگران از من مخمور گذر کردی دوش

رفتی و از می دیدار تو جامی نزدم


اشعار محمد قهرمان

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
شب از آ*غو*ش گل بالین و بسـ*ـتر می کند شبنم

سحرگاهان سفر با دیده ی تر می کند شبنم

نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را

به سوی آسمان پرواز بی پر می کند شبنم

اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتد

سحر از چشمه ی خورشید سر بر می کند شبنم

مرا از این دل ناکام شرم آید چو می بینم

شبی تا صبح در آ*غو*ش گل سر می کند شبنم

جدایی سخت باشد آشنایان را ز یکدیگر

وداع بـ*ـو*ستان با دیده ی تر می کند شبنم

نمی کاهد اگر از عمر عاشق وصل گلرویان

چرا از خنده ی گل عمر کمتر می کند شبنم؟


اشعار محمد قهرمان

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
به هجر زنده از آن ماندم که جان به راه تو دربازم

به سوی من قدمی بردار که سر به پای تو اندازم

تو را چو پیش نظر آرم غزل فرو چکدم از لـ*ـب

هزار پنجره بر باغی هزار حنجره آوازم

نوازش از تو نمی بینم نمی کشی به سرم دستی

به دست و پنجه ی تو سوگند که دلشکسته ترین سازم

مرا مگو که چرا اینسان ز خویش بی خبر افتادی

چو هیچم از تو فراغت نیست به خود چگونه بپردازم

نوشیدنی کهنه ی عشق تو چو خون تازه دود در رگ

عجب مدار که در پیری هنوز قافیه پردازم

مگر نه دانه برون آید ز خاک با مدد باران

دود چو اشک به روی من چگونه گل نکند رازم

به خیره از پی بازی رفت ولی به ششدر غم افتاد

دلی که لاف زنان می گفت که نرد عشق نمی بازم

نمی شود که سر تسلیم به پای تو ننهم ای غم

که گر به جنگ تو برخیزم شکست خورده ز آغازم

ز اوج گرچه در افتادم ز آسمان نگسستم دل

نمانده بال و پری اما هنوز عاشق پروازم

به زندگانی پوچ خود چه اعتماد توانم کرد

شرار دلزده از عمرم حباب خانه براندازم

مگر به مرگ رود بیرون هوای کودکی ام از سر

کجاست دایه ی دلسوزی که مادرانه کشد نازم

چقدر فاصله افتاده میان دلبر و دلداده

خدای من مددی فرما به آن صنم برسان بازم


اشعار محمد قهرمان

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نازک دل آفریدند مانند لاله ما را

وانگه به هم شکستند با سنگ ژاله ما را

روزی که دست ایجاد می ریخت رنگ قسمت

بر خون نوشته شد رزق مانند لاله ما را

کی سرمه سایی شب آواز را کند پست

شبها نمی توان دید بی آه و ناله ما را

در دفتر شب و روز بسیار سیر کردیم

افزود بی سوادی از این رساله ما را

ما را شکفته می داشت چون لاله شبنم می

چشم حسود نگذاشت نم در پیاله ما را

ای ماه آسمانی بود و نبود ما چیست

بر گرد سر بگردان مانند هاله ما را

جانا برای بـ*ـو*سی دلخون تر از حناییم

بر دست و پا توان داد باری حواله ما را

با آنکه از جوانی پیر و شکسته بودیم

صد سال پیرتر کرد این چند ساله ما را


اشعار محمد قهرمان

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
در ره صبح سوختم بس که چراغ دیده را

دیدم و در نیافتم سر زدن سپیده را

دیده ی شب نخفته ام پنجره ای ست نیمه وا

تا به نظاره ایستد صبح ز ره رسیده را

هر سحر آفتاب را شوق به مشرق آورد

دل سوی شرق می کشد غربت غرب دیده را

مژده ی وصل چون رسد صبر و قرار می رود

خواب ز دیده می پرد بوی سحر شنیده را

بس که شده ست موج زن تنگدلی درین چمن

نیست امید وا شدن غنچه ی نودمیده را

زخمی تیغ زندگی جان ز اجل نمی برد

پای گریز کی بود صید به خون تپیده را

بار جهان ز دوش خود گرچه فرو گذاشتم

لیک امید راستی نیست قد خمیده را

یاد گذشته چون کنی حال ز دست می رود

در پی جست و جو مشو رنگ ز رو پریده را

گر دل روشنت بود قطع نظر ز رفته کن

چشم ز پی نمی دود اشک به رخ دویده را

مطلب اگر بزرگ شد خار و خس ره طلب

بسـ*ـتر پرنیان شود رنج سفر کشیده را

گر غم عشق را ز من کس بخرد به عالمی

کیست که رایگان دهد جنس به جان خریده را

موج ز خود رمیده ام در دل بحر پرخطر

شورش من ز جا برد ساحل آرمیده را

نیست عجب که پا کشد نقش قدم ز همرهی

بس که ز سر گرفته ام راه به سر رسیده را


اشعار محمد قهرمان

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نشاط عید نخواهد برد برون ز خاطر ما غم را

که زنده در دل ما دارند همیشه داغ محرم را

غم و نشاط درین عالم به حکم عدل برابر بود

نشاط را دگران بردند گذاشتند به ما غم را

اگر به جامه ی رنگارنگ چو طفل چشم سیه کردیم

به رنگ سرمه به ما بستند سیاه پوشی ماتم را

چو گل به خنده اگر بودیم چو تندباد برآشفتند

به زهرچشم کدر کردند صفای خاطر خرم را

به قهر و جنگ میان بستند به هیچ و پوچ و نمی دانند

که مهر و صلح به پا دارد بنای کهنه ی عالم را

دلم گسست ز جمعیت که این هوای غبارانگیز

جدا ز یکدگر اندازد چو کاه و دانه دو همدم را

به گرد خاطر مخموران خیال باده نمی گردد

ز جام باده نباشد دور اگر ز یاد برد جم را

بهشت و جوی شرابش را ندیده ایم به خواب اما

کشیده ایم به هشیاری عذاب های جهنم را

تو سرنوشت مرا ای عشق به خط روشن خود بنویس

به کاتبان قضا بگذار خطوط درهم و برهم را


اشعار محمد قهرمان

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
داغ امید به دل ماند و تحمل کردیم

آرزو مرد شنیدیم و تجاهل کردیم

کاسه ی صبر عجب نیست که لبریز شود

زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم

بلبل فصل خزانیم و ز گلریزی اشک

آشیان را به نظرها سبد گل کردیم

همچو فواره که از اوج سرازیر شود

به ترقی چو رسیدیم تنزل کردیم

ناصح از پند مکرر ننشیند خاموش

گرچه هر بار شنیدیم تغافل کردیم

دست پرورده ی ذوقیم و به فتوای بهار

گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم

حاجت طعنه زدن نیست که ما خود خجلیم

زین همه بار که بر دوش توکل کردیم

کم نشد حیرت و سرگشتگی ما افزود

هرچه در کار جهان بیش تامل کردیم

گذر عمر نه زانگونه که حافظ فرمود

بود سیلی که تماشا ز سر پل کردیم

ای خزان دست نگه دار که در آخر عمر

نوبهار دگری آمد و ما گل کردیم


اشعار محمد قهرمان

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا