خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

قصه

  1. سیده کوثر موسوی

    قصه آقا خرگوشه و آقا گرگه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حیله گری قصه شب “آقا خرگوشه و آقا گرگه”: روزی خرگوشی نزدیک تپه ای راه می رفت که صدای یک نفر را شنید که می گفت:”کمک کنید! کمک کنید!” خرگوش این طرف و آن طرفش را نگاه کرد، سنگی روی پشتش افتاده بود و نمی توانست بلند شود. گرگ تا او را دید فریاد زد:”خرگوش، این سنگ...
  2. سیده کوثر موسوی

    قصه برف مسافر

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره برف قصه شب “برف مسافر”: “برفی کوچولو” یک دانه برف کوچک بود که با دوستش یخی روی قله کوه نشسته بود و هر دو با غرور همه دنیا را تماشا می کردند و خوشحال بودند که همه آنها را می بینند. وقتی بهار آمد و آفتاب، قله پر برف را گرم کرد. دونه برف برفی به یخی گفت:”بیا با هم...
  3. سیده کوثر موسوی

    قصه شغال و چشمه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عاقل بودن قصه شب “شغال و چشمه”: یکی بود و یکی نبود. جنگلی بود که حیوان های مختلفی در آن زندگی می کردند. روزی حیوان هایی که در جنگل زندگی می کردند تشنه شدند و به دنبال آب گشتند. سر راه چشمه ی کوچکی پیدا کردند. آنها خوشحال شدند و تصمیم گرفتند از چشمه خوب مواظبت...
  4. سیده کوثر موسوی

    قصه گل نیلوفر مهربان و هفت جواهر رنگین کمان

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره خوبی کردن تونس کشوری در شمال قاره آفریقاست. بیشتر مردم تونس را عربها تشکیل می دهند، ولی اقلیتهای بربر و اروپایی نیز در آن زندگی می کنند. حکومت این کشور جمهوری است و بیشتر مردم نیز مسلمان هستند. زبان رایج عربی است و با خط عربی نوشته می شود. پایتخت این کشور تونس نام...
  5. سیده کوثر موسوی

    قصه زنگوله بستن به گربه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره شجاع نبودن قصه شب “زنگوله بستن به گربه”: روزگاری یک دسته بزرگ موش در انبار کشاورز ثروتمندی زندگی می کردند. انبار کشاورز از ذرت و غلات و کاه پر بود. موش ها می توانستند در آنجا زندگی خوشی داشته باشند، اما یک مشکل بزرگ مانع آسایش آنها بود. مرد کشاورز یک گربه داشت...
  6. سیده کوثر موسوی

    قصه قلم موی سحر آمیز

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره آرزو کردن هندوستان سرزمین بسیار بزرگی است. مردم هندوستان با نژادها و با دین های مختلف در کنار هم با صلح و آرامش زندگی می کنند. هندوها، سیکها، بودایی ها، مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و … رابـ*ـطه خوبی با هم دارند. زبان مردم آنجا هندی، انگلیسی، اردو و… است. البته در...
  7. سیده کوثر موسوی

    قصه یک جور دیگر

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره آرام بودن قصه شب “یک جور دیگر”: یکی بود یکی نبود، در یک گوشه دنیا، شاید نزدیک یا دور از ما، جنگل بزرگی بود. توی این جنگل حیوان های جورواجوری زندگی می کردند. این جنگل آنقدر بزرگ بود که هیچ حیوانی جا کم نمی آورد. خوراکی هم فراوان بود، آنقدر فراوان که هیچ حیوانی...
  8. سیده کوثر موسوی

    قصه سوزان و سگش

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره فراموش کردن قصه شب “سوزان و سگش”: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. توی دنیای بزرگ، زیر آسمان آبی و قشنگ دختری به اسم سوزان بود که یک سگ خاکستری و یک عالم اسباب بازی رنگارنگ داشت. توی این اسباب بازی ها یک عروسک هم بود که کهنه شده بود و سوزان دیگر با او...
  9. سیده کوثر موسوی

    قصه حنایی

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره رویا داشتن قصه شب”حنایی”: روزی در مزرعه بزرگی نزدیک شهر، اسب کوچولوی حنایی رنگی به دنیا آمد. چیزی نگذشت که روی پاهای دراز و باریکش ایستاد و از لای در طویله بیرون را نگاه کرد. علفزار سبز و خرم و درخت های بزرگ سایه دار را دید و از آنها خوشش آمد. چند روز بعد،...
  10. سیده کوثر موسوی

    قصه ماه و خورشید

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره قهر کردن قصه شب”ماه و خورشید”: دختر کوچولو تـ*ـخت کوچکی داشت با یک لحاف آبی که رویش پر از ابرهای کوچک و سفید بود. . هر شب وقت خواب، لحاف آبی اش را روی خود می کشید، ابرهای سفید و کوچک روی لحافش را نوازش می کرد. بعد ماه و خورشید و ستاره ها را روی سقف اتاقش مهمان می...
  11. سیده کوثر موسوی

    قصه آقای لاغر و آقای چاق

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره دعواکردن قصه شب”آقای لاغر و آقای چاق”: آقای آ و آقای ب خوشحال ترین مغازه دارهای شهر بودند. آنها بزرگ ترین مغازه شهر را داشتند. بیرون مغازه را با رنگ شاد قرمز نقاشی کرده بودند و توی آن پر بود از هرچه که باید در یک فروشگاه خوب باشد. آقای آ لاغر و آقای ب کوتاه و...
  12. سیده کوثر موسوی

    قصه روزی که گل باقالی گم شد

    قصه ای کودکانه دباره گم کردن وسایل قصه شب”روزی که گل باقالی گم شد”: فرید توی اتاق را گشت. گل باقالی آنجا نبود. فرید توی آشپزخانه را هم گشت. گل باقالی آنجا هم نبود. فرید توی انبار را گشت. گل باقالی توی انبار هم نبود. فرید توی حیاط را هم گشت. گل باقالی آنجا هم نبود. در حیاط باز بود. خواهر فرید،...
  13. سیده کوثر موسوی

    قصه اردک و درخت بزرگ

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره بزرگ شدن قصه اردک و درخت بزرگ: هوا کمی سرد بود اردک بزرگ با پنج جوجه اش کنار رود ایستاده بود. آنها کمی در رود شنا کرده بودند. حالا می خواستند در کنار رود توی آفتاب بمانند تا کمی گرم شوند… بزرگ اردک بزرگ خسته بود. می دانست که جوجه هایش هم سردشان شده است.جوجه اردک...
  14. سیده کوثر موسوی

    قصه تعجب خرگوش کوچولو

    قصه “تعجب خرگوش کوچولو” قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مهربان بودن قصه تعجب خرگوش کوچولو: در یک روز بسیار سرد، خرگوش کوچولوی توپولی احساس سرما کرد و تمام بدنش می لرزید. او به خودش گفت: “باید بروم مقداری هیزم بشکنم و با آنها آتش روشن کنم.” بنابراین تبرش را در چرخ دستی گذاشت و به سوی جنگل راه...
  15. سیده کوثر موسوی

    قصه ای وای و های

    یکی بود، یکی نبود. یک پسر روستایی بود که عاشق دختر پادشاه شده بود. پسر آن قدر به پدر و مادرش اصرار کرد که به خواستگاری دختر پادشاه بروند که آنها هم مجبور شدند و به خواستگاری رفتند. پادشاه هم به آنها گفت دخترش را به کسی می دهد که بازی عجیبان غریبان را بلد باشد. پسر آن قدر برای یادگیری بازی...
  16. سیده کوثر موسوی

    قصه مادر بزرگ مادر بزرگ ما قسمت دوم

    قصه ای کوتاه و آموزنده درباره آتش قصه شب “مادربزرگ مادربزرگ ما” ؛ ادامه قسمت اول: وقتی هوشی بیدار شد، صبح شده بود. هنوز درختی که جلو غار افتاده بود، آرام آرام می سوخت. بوی خوب و عجیبی می آمد. داداش کوچولو بیدار شده بود و نق و نوق می کرد. او به دهانش اشاره می کرد و می گفت:”گاگا…به به…” داداش...
  17. سیده کوثر موسوی

    قصه مادر بزرگ مادر بزرگ ما قسمت اول

    قصه ای کوتاه و آموزنده درباره آتش قصه شب “مادر بزرگِ مادر بزرگِ ما”: حتماً مادر شما یک مادر دارد. او مادربزرگ شماست. مادربزرگ شما هم حتماً یک مادربزرگ داشته است و مادربزرگ مادربزرگ شما هم حتماً یک مادربزرگ داشته است. همین طورمادربزرگ مادربزرگ مادربزرگ… شما هم یک مادربزرگ داشته است. من می‌خواهم...
  18. سیده کوثر موسوی

    قصه چقدر رنگ قرمز

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره رنگ قصه شب “چقدر رنگ قرمز”: زری خیلی خوشحال بود. دامن قرمزش را پوشیده بود و خودش را در آیینه می دید. از توی آیینه نمی توانست دامنش را ببیند. فقط صورتش را می دید. همان موقع فکری کرد و به حیاط رفت. کنار حوض ایستاد تا دامنش را ببیند. با خودش گفت:”چه دامن قشنگی! چقدر...
  19. سیده کوثر موسوی

    قصه قهر و آشتی

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره قهر و آشتی قصه قهر و آشتی: شب بود. همه جا تاریک بود. زری در رختخوابش دراز کشیده بود و به شعله‌های آتش که از توی بخاری معلوم بود نگاه می‌کرد. زری از آتش می‌ترسید. هیچ‌وقت نزدیک جایی که آتش بود، نمی‌رفت. همین چند روز پیش بود که دست یکی از دوستانش سوخته بود. زری باز...
  20. سیده کوثر موسوی

    قصه رنگین کمان من

    قصه “رنگین کمان من” قصه ای کودکانه و آموزنده درباره آرزو کردن شب “رنگین کمان من”: سال‌ها پیش, وقتی که من هم کودک بودم روزی وقتی که از مهدکودک به خانه آمدم. مادرم در خانه نبود. از مادر بزرگم پرسیدم : ” مامانم کجاست؟ ” مادربزرگم جواب داد : ” یادت رفت؟ مگر امروز صبح مادرت به تو نگفت که...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا