خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

قصه

  1. SelmA

    قصه کودکانه پیشی و پاندا

    یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود همه ی بچه های حیوانات به مدرسه می رفتند و خانم آهو به آنها درس می داد. بچه ها خانم آهو را خیلی دوست داشتند. او خوش اخلاق و مهربان بود و قصه های قشنگی برای آنها تعریف می کرد. روزی یک شاگرد جدید به مدرسه ی جنگل سبز آمد. او یک بچه خرس پاندای ساکت و غمگین بود...
  2. سیده کوثر موسوی

    قصه هدیه عید

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره هدیه گرفتن قصه شب”هدیه عید”: قبل از رسیدن عید مادر سخت سرگرم تهیه هدیه بسیار جالبی برای پسر کوچکش بود. او آن هدیه را از نخ درست می کرد. البته پسرک این موضوع را می دانست. زیرا بعضی وقت ها قطعه های بسیار کوچکی از نخ های چسبیده شده را در اتاقی که مادرش یواشکی و...
  3. سیده کوثر موسوی

    داستان دندان میترا

    داستان دندان میترا ✅هدف از قصه امشب مسواک زدن و تمیز نگهداشتن دندانها هست. امیدواریم کودکان شما از این قصه ای که ابرکودک آماده کرده لـ*ـذت ببرند. شروع داستان دندان میترا: یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود ، یه دختر خوب و قشنگ به اسم میترا با مامان و باباش زندگی میکردن. میترا خیلی...
  4. ZaHRa

    اتفاقی که برای آقا سنجابه افتاد

    در یک جنگل زیبا بالای یک درخت بلند یک سنجاب خاکستری به همراه همسرش در داخل لانه کوچکی زندگی می کردند. در یکی از روزها آقا سنجابه بر روی شاخه درخت نشسته بود و از نسیم خنکی که می وزید و منظره زیبایی که از بالای درخت می دید لـ*ـذت می برد. قصه اتفاقی که برای آقا سنجابه افتاد, ناگهان آقا سنجابه از...
  5. سیده کوثر موسوی

    قصه قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند

    قصه ای آموزنده از سرکش بودن برای کودکان قصه شب “قطاری که نمی خواست روی ریل حرکت کند”: روزی از روزها، قطاری بود که می خواست از ریل بیرون بیاید. او می گفت: «چرا من باید تمام عمرم بر روی ریل حرکت کنم.» ریل به او جواب داد: «اینجا برای تو خیلی بهتر است. من به خاطر تو کشیده شده ام و توهم جوری ساخته...
  6. سیده کوثر موسوی

    داستان دوچرخه سواری من

    میخوام از تجربه‌ی دوچرخه‌سواریم براتون تعریف کنم. از وقتی که یادم میاد و ۴-۵ سالم بود تا الان که ۲۸ ساله شدم. اون روزا یعنی همون وقتی که ۴-۵ سالم بود،توی یه مجتمع زندگی می‌کردیم که هر روز عصر برای بازی کردن می‌رفتیم محوطه‌ی پایینش. من یه دوچرخه‌ی کوچیک داشتم. از همونایی که تکیه‌گاه داشت و زینش...
  7. ZaHRa

    لولو خورخوره وحشی و بزرگ

    یکی بود یکی نبود. خانومی در شهری زندگی می کرد که بسیار خوشرو و خوش خنده بود. این خانوم سن بالایی داشت، فقیر بود و تنها زندگی می کرد. درآمد او بسیار کم بود و حتی همسایه ها هم به او کمک می‌ کردند و به خاطر خدماتی که انجام می داد مقدار کمی پول می‌ دادند اما نکته جالب اینجا بود که او همیشه خوشحال و...
  8. ZaHRa

    قصه کودکانه پلیس جنگل

    اردک ها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن. زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره، بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار...
  9. Meysa

    داستان فیل تنها در جنگل

    یکی بود یکی نبود. یک روز یک فیل وارد یک جنگل شد و دنبال دوست می‌گشت. فیل قصه ما روی درخت یک میمون رو دید. ازش پرسید باهام دوست میشی؟ میمون بهش گفت تو خیلی گنده ای! تو نمیتونی مثل من از روی درخت بالا بری. آقا فیل داستان ما بعد از این یک خرگوش رو دید و ازش خواست که باهاش دوست بشه. اما خرگوش گفت...
  10. سیده کوثر موسوی

    قصه دختر کوچولو

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مقایسه کردن قصه دختر کوچولو: یک روز دختری به جنگل رفت. او رفت و رفت تا به یک فیل رسید. فیل از او پرسید: ” تو کی هستی؟” دختر جواب داد: ” من یک دخترم.” فیل گفت: ” تو یک دختری؟ اما به نظر من خیلی خیلی کوچیکی!” دختر گفت:” باشد. من دختر کوچکی هستم.” بعد، از فیل...
  11. سیده کوثر موسوی

    قصه اژدهای سیاه و هواپیما

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره نترسیدن قصه شب اژدهای سیاه و هواپیما: پسر کوچولویی با مادرش سوار هواپیما شده بود. او به همراه مادرش می خواست به شهری برود که مادربزرگش در آن زندگی می کرد. پسرک خیلی دوست داشت سوار هواپیما شود. او کنار پنجره نشسته بود و از آن به بیرون نگاه می کرد. مادر پرسید...
  12. سیده کوثر موسوی

    قصه مارکوس دیگر چه؟

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره تصمیم گرفتن قصه شب “مارکوس دیگر چه!؟”: روزی مارکوس به پدر و مادرش گفت: ” من یک پرنده می خواهم؟” مادرش گفت: ” خدای من، دیگه چی؟” مارکوس گفت: ” یک پرنده خوشگل، اما نه توی قفس!” پدرش گفت: ” وای! خدای من، دیگه چی؟” مارکوس گفت: ” پرنده ای که پیش خودم بخوابه و همراه من...
  13. سیده کوثر موسوی

    قصه قیچی مادربزرگ

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حرف گوش دادن قصه شب ” قیچی مادربزرگ “: روزگاری پسری بود به نام تیم که خیلی بازیگوشی می‌ کرد. این جور موقع‌ ها مادرش عادت داشت بگوید: “تیم!” و پدرش فریاد می‌ زد:”تیم” اما مادربزرگش همیشه می‌ گفت: “تیم واقعاً پسر خوبی است” تیم مادربزرگش را خیلی دوست داشت و اغلب به...
  14. سیده کوثر موسوی

    قصه داروی شادمانی

    قصه ای کودکانه درباره فریب دادن قصه شب “داروی شادمانی”: روزی، روزگاری، پادشاه نادانی بود که فکر می کرد خیلی بیمار است. پادشاه مرتب می گفت حالش بد است و چیزی به پایان زندگی اش نمانده است، اما حقیقت این بود که پادشاه از بیماری بیکاری رنج می برد. او از بیکاری زیاد مریض شده بود، اما خودش چنین چیزی...
  15. سیده کوثر موسوی

    قصه سفر عید

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عید نوروز سیزده فروردین مصادف با روز خانواده و روز جهانی طبیعت است. قصه شب “سفر عید”: عید شده بود. همه جا پر از شکوفه بود. پرستوها آواز می خواندند و هوای شهر تمیز و صاف بود. زری دلش نمی خواست از رختخواب بیرون بیاید. می خواست همان جا دراز بکشد و به صدای پرستوها...
  16. سیده کوثر موسوی

    قصه گرگ گرسنه ساده لوح

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ادم ساده لوح ذربایجان یکی از مناطق کشور ایران است که مردم آن به زبان ترکی صحبت می کنند. مردم آذربایجان بسیار هنرمند هستند. صنایع دستی، موسیقی و قصه های مردم آذربایجان معروف است. قصه شب “گرگ گرسنه ساده لوح”: یکی بود یکی نبود. روزی گرگ گرسنه ای برای پیدا کردن غذا...
  17. سیده کوثر موسوی

    قصه خاله خرسه

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن قصه شب “خاله خرسه”: روزی خاله خرسه با یک کیسه گلابی از خانه بیرون رفت. کلاغی به او رسید و پرسید خاله خرسه، کجا می روی؟ خاله خرسه جواب داد: “دنبال کسی میگردم که وقتی برای پیداکردن عسل می روم از بچه هایم مراقبت کند. برای این کار هم این کیسه گلابی را به او...
  18. سیده کوثر موسوی

    داستان یک دوست جدید

    روز اول ماه مهر، سپهر کوچولوبه مدرسه رفت و سر کلاس دوم نشست.کنار او یک پسر کوچولوی غمگین نشسته بود.سپهر از او پرسید:«اسمت چیه؟» پسرک جواب د اد:« پارسا.» یک دوست جدید دوست روز اول ماه مهر، سپهر کوچولوبه مدرسه رفت و سر کلاس دوم نشست.کنار او یک پسر کوچولوی غمگین نشسته بود.سپهر از او پرسید:«اسمت...
  19. سیده کوثر موسوی

    داستان رفتگر مهربان

    خیابان پر ازبرگ های رنگارنگ بود . رفتگر زحمت کشی مشغول تمیزکردن خیابان بود که ناگهان در بین برگ های روی خیابان جاروش به چیزی برخورد کرد. اول فکر کرد سنگ است ولی از سنگ نرم تر بود خم شدو آن را از روی زمین برداشت . دید یک کیف پول زنانه است .تو ی کیف را باز کرد و چشمش به عکس یه دختر بچه ی کوچکی...
  20. سیده کوثر موسوی

    داستان سگ ولگرد و استخوان

    روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بودپس استخوان را برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لـ*ـذت ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا