خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

داستان کودکانه

  1. NAZI_KH

    داستان خوش گذرانی در برف

    قصه امروزمون در مورد خرس کوچولوی قهوه ای رنگی به اسم دلا هست که زمستان ها رو دوست نداشت . آخه هیچ وقت توی زمستان به دلا خوش نمی گذشت. اون روز هم یک روز سرد زمستانی بود که برف شدیدی می بارید . دلا و پدرش قرار بود به خونه ی عموی دلا که یک خرس قطبی بود برند. اونها در حالیکه کت پشمی پوشیده بودند و...
  2. NAZI_KH

    داستان پادشاه پرندگان

    داستان پادشاه پرندگان یکی بود یکی نبود ، در یک جنگل سرسبز و پر از دار و درخت که حیوانات زیادی اونجا کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردن، گروهی از پرنده های زیبا و آوازه خوان هم بودن که سال های زیادی بود توی جنگل سرسبز و قشنگ قصه ی ما زندگی می کردن. با بیشتر شدن تعداد پرنده ها مشکلات اونا هم...
  3. NAZI_KH

    داستان طاووس مغرور

    داستان طاووس مغرور توی یک جنگل زیبا و سرسبز ، کنار یکی از درختهای بلند چنار طاووس زیبایی زندگی می کرد. طاووس زیبا و رنگارنگ بود و پرهاش مثل رنگهای رنگین کمان رنگی بود. اما طاووس خیلی مغرور بود و به خاطر زیبایی اش خودش رو از بقیه بالاتر می دونست. اون به همه فخرفروشی میکرد و با اونها بی ادبانه...
  4. M O B I N A

    کتاب «ماتیلدا»، الگویی برای همه کودکان

    نویسنده ی بریتانیایی، «رولد دال» که یکی از شناخته شده ترین نویسندگان داستان های کودک در تمام اعصار به حساب می آید، در آثار خود کارخانه های شکلات سازی، عنکبوت های سخنگو، جادوگران ترسناک و بسیاری دیگر از جهان ها و شخصیت های به یاد ماندنی را به دنیا معرفی کرد. اما جادوی قلم رولد دال در هیچ اثر...
  5. سیده کوثر موسوی

    قصه کدو قلقله زن

    قصه ای کودکانه و آموزنده درباره باهوش بودن کدو قلقله زن یکی از افسانه های معروف ایرانی است. از این افسانه روایت های بی شماری ثبت شده است. نمونه زیر یکی از روایت های دیگر این افسانه بسیار زیبا است. قصه شب “کدو قلقله زن”: یکی بود و یکی نبود. توی یک ده قشنگ گلاب خانم و مادرش با هم زندگی می کردند...
  6. NAZI_KH

    قصه های شیرین و کوتاه آهوها

    قصه های شیرین و کوتاه آهوها قصه آهوها روایتی شیرین و دوست داشتنی و در این قصه زیبا به کودکان آموزش داده می شود تا از اسراف کردن پرهیز کنند. ماجرای این داستان به این قرار است که : یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های...
  7. NAZI_KH

    قصه نی نی سنجاب ها

    قصه نی نی سنجاب ها چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بـ*ـغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلیکوچک است...
  8. سیده کوثر موسوی

    داستان برادر کوچولو

    یک روزوقتی نرگس کوچولو از خواب بیدارشد مادرش را ندید.به جای مادر،مادربزرگ داشت توی آشپزخانه چای دم می کرد.نرگس نگران شد.بغض کرد و با گریه گفت:«مامانم کجاست؟من مامانم را می خوام.» مادربزرگ با مهربانی جواب داد:«عزیزم ، گریه نکن.مامانت رفته بیمارستان فردا میاد برات یه داداش کوچولوی ناز و قشنگ...
  9. M O B I N A

    داستان ملکه یخی

    داستان کودکانه ملکه ی برفی سال ها پیش ،خواهر و برادر مهربان و باهوشی به نام تام و امی در کنار خانواده ی خود زندگی می کردند. بهترین سرگرمی ان ها حل معما بود. ان سال بر خلاف همیشه ،فصل زمستان زودتر شروع شده بود و بچه ها راهی جز این که در خانه بمانند و تکه های معما را سر جای خود بچینند ،...
  10. M O B I N A

    داستان ۱۲ پرنسس

    در کشوری دوردست، پادشاهی با دوازده دختر زیبایش زندگی می‌کردند. دخترهای پادشاه بر روی دوازده تختخواب فاخر و گرانبها می‌خوابیدند که جملگی آن‌ها در یک اتاق بزرگ قرار داشتند. دخترها وقتی که پس از صرف شام به رختخواب می‌رفتند آنگاه درب اتاق خواب را می‌بستند و از سمت داخل قفل می‌کردند اما در کمال تعجب...
  11. M O B I N A

    داستان بامبی

    بنام خداوندی که طبیعت را برای لـ*ـذت بردن افرید اهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند -------------------------------------------------------- به...
  12. DIANA_Z

    داستان کودکانه درباره امانت داری

    یک روز پریا میخواست با بابا و مامانش به مسافرت بره و بابت این هم خیلی خوشحال بود. وقتی دید که مامان و بابا که میخواهند برند مسافرت وسایلی که خیلی براشون با ارزش هست را پیش دوستانی که امانت دار هستند می سپارند او هم تصمیم گرفت یکی از عروسک هایش را که خیلی براش مهم بود و یادگاری از مادربزرگش بود...
  13. DIANA_Z

    داستان کودکانه کوآلای قهرمان

    یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند. یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار...
  14. DIANA_Z

    داستان کودکانه مسواک بچه میمون

    داستان مسواک بچه میمون یک بچه میمون کوچولو رفت کنار چشمه تا مسواک بزنه، بعد از اینکه مسواک زد، فراموش کرد مسواکش رو برداره، وقتی به خونه رسید مامانش از او پرسید کجا بودی، گفت رفته بودم مسواک بزنم و یک دفعه یادش افتاد که مسواکش رو نیاورده، رفت کنار چشمه دید که مسواکش نیست. کنار چشمه یک قورباغه رو...
  15. DIANA_Z

    داستان کودکانه خانم بزغاله

    یه روز خانم بزه یه سبد خرید و اون رو به سقف خونه آویزون کرد و بزغاله‌هاشو صدا کرد. بهشون گفت: اگر من خونه نبودمو، آقا گرگه اومد سریع بپرید تو سبد و بندِ طناب رو بکشید. همه بزغاله‌ها هم یاد گرفتند و به مامانشون قول دادند که وقتی آقا گرگه رسید، کاری که مامان بزی گفته بود رو سریع انجام بدهند. گذشت...
  16. DIANA_Z

    داستان کودکانه موش کوچولو

    یه روزی روزگاری یه موش کوچولو بود که با خونواده‌اش توی یه دشت بزرگ و سرسبز زندگی می‌کردند. موش کوچولو ده تا خواهر و برادر دیگه هم داشت و با مامان موشه و بابا موشه خوشحال و راضی زندگی می‌کردند. اما موش کوچولو یه مشکل کوچیک داشت، اونم این بود که شب‌ها به موقع نمی‌خوابید. تا دیروقت بیدار موند...
  17. DIANA_Z

    داستان کودکانه پلیس جنگل

    اردک‌ها هر وقت دلشون می‌خواست می‌پریدند توی آب برکه و آب رو کثیف و گل آلود می‌کردند و به حق بقیه‌ حیوونا که می‌خواستند آب بخورند اهمیت نمی‌دادند. زرافه‌ مغرور که به خاطر قد بلندش می‌تونست برگ‌های بالای درختارو بخوره بار‌ها و بار‌ها خونه‌ پرنده‌هایی که روی شاخه‌های درختا بودند رو خراب می‌کرد و...
  18. DIANA_Z

    داستان کودکانه فیل کوچولو و دوستانش

    یک روز بچه فیل قصه ما در جنگل به راه افتاد تا برای خودش دوستی پیدا کند. اول از همه خانم میمون را روی درخت دید. ازش پرسید: "با من دوست میشی؟ "میمون جواب داد: "من دنبال دوستی هستم که مثل من بتونه روی شاخه‌ها تاب بازی کنه، تو خیلی بزرگی نمی‌تونی مثل من روی شاخه درخت‌ها تاب بخوری. " فیل قصه ما، چون...
  19. DIANA_Z

    داستان کودکانه پری کوچولو

    پری کوچولو دختری خوب و مهربان و با سلیقه بود که اتاق مرتّب و منظمی داشت. اتاقش صندلی خیلی خوشگلی داشت و گل‌های قشنگی روی میزش گذاشته بود. او کتاب‌هایش را منظّم می‌چید و لباس و کیف و کفش مدرسه‌اش را تمیز نگه می‌داشت و حتّی اسباب بازی‌هایش را تمیز و مرتّب نگه می‌داشت. پری کوچولو عروسک زیبایی داشت...
  20. DIANA_Z

    داستان کودکانه کلاغ مهربون

    یک روز خانوم کلاغه از لونه‌اش اومد بیرون تا برای بچه‌هاش غذا پیدا کنه. همینجوری که داشت پرواز می‌کرد یک کرم رو دید که روی علف‌ها راه می‌رفت. خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغ‌هاش پیدا کرده. رفت و کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد. کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: "خانوم...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا