خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک روز خانوم کلاغه از لونه‌اش اومد بیرون تا برای بچه‌هاش غذا پیدا کنه. همینجوری که داشت پرواز می‌کرد یک کرم رو دید که روی علف‌ها راه می‌رفت. خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغ‌هاش پیدا کرده. رفت و کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد. کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: "خانوم کلاغه، مادر من مریضه. اومدم براش غذا پیدا کنم. اگه براش غذا نبرم اون از گرسنگی می‌میره.

سنجابه هم که داشت از اونجا رد می‌شد به خانوم کلاغه گفت: "راست می‌گه. من مادرشو دیدم، طفلکی خیلی مریضه. لطفا بزار اون بره.

آقا لاک پشته که روی یک تکه سنگ در حال استراحت بود گفت: "خانوم کلاغه خودش مادره. من مطمئنم کرم کوچولو رو ول می‌کنه تا برگرده پیش مادرش و براش غذا ببره.

خانوم کلاغه از طرفی دلش برای کرم کوچولو می‌سوخت، از طرفی هم فکر بچه‌های گرسنه‌ خودش بود. کمی فکرد کرد و بعد کرم کوچولو رو روی زمین گذاشت. بعد هم رفت و از روی درخت یه برگ کند و آورد برای کرم کوچولو و بهش گفت: "بیا کرم کوچولو این برگو ببر برای مادرت. کرم کوچولو خیلی خوشحال شد و از خانوم کلاغه تشکر کرد و رفت پیش مادرش. خانوم کلاغه هم با دست خالی به خونه برگشت.
وقتی رسید به لونه، بچه کلاغ‌ها باهم گفتند: "مامان جون چی برامون غذا آوردی؟ خانوم کلاغه با ناراحتی نگاهشون کرد و گفت: "ببخشید بچه‌ها امشب نتونستم چیزی براتون پیدا کنم. فردا صبح زود میرم و براتون غذا میارم." دوتا از جوجه کلاغ‌ها ناراحت شدند و با مادرشون قهر کردند. اما جوجه کلاغ سوم گفت: "عیبی نداره مامان جون. ما تا فردا صبح صبر می‌کنیم."

نصفه شب شده بود، ولی جوجه کلاغ‌ها از گرسنگی خوابشون نمی‌برد. خانوم کلاغه که نگران بچه‌هاش بود از لونه بیرون اومد تا چیزی برای خوردن پیدا کنه. همینجوری که توی تاریکی شب پرواز می‌کرد، یهو یه نوری روی علف‌ها دید. جلوتر رفت و دید که کرم کوچولو داره روی علف‌ها راه میره. نگو که کرم کوچولو، کرم شب‌تاب بوده. کرم کوچولو تا خانوم کلاغه رو دید گفت: "چه خوب شد دیدمت خانوم کلاغه، داشتم دنبالت می‌گشتم. لطفا دنبال من بیا." خانوم کلاغه هم دنبال کرم کوچولو رفت تا به یه درخت بزرگ و سبز رسیدند. خانوم کلاغه خوب که نگاه کرد دید یه عالمه گردوی درشت سبز از درخت آویزونه. خیلی خوشحال شد. از کرم کوچولو تشکر کرد، یه گردوی بزرگ از درخت کند و به لونه اش رفت. جوجه کلاغ‌ها وقتی گردو رو دیدند خیلی ذوق کردند و دست زدند. یکی از جوجه کلاغ‌ها از مادرش پرسید: "این گردو رو از کجا پیدا کردی مامان؟" خانوم کلاغه هم همینطور که گردو رو بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد، همه‌ داستان رو براشون تعریف کرد.


داستان کودکانه کلاغ مهربون

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا