خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

اشعار شاعران

  1. parädox

    اشعار کمال الدین اسماعیل

    خیز در ده نوشیدنی گلگون را شادی اندرون و بیرون را آن چنان سرخوش کن ز باده مرا که ندانم ز کوه هامون را چون ز باده سرم شود گردان نارم اندر شمار گردون را خون من خورد چرخ ساغر شکل باز خواهم ز ساغر آن خون را جرعه بر خاک ریز بیشترک سرخوش گردان دماغ قارون را تا ز شادیّ آن بر اندازد از دل خلق گنج...
  2. parädox

    اشعار محمد قهرمان

    ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم شکسته حالی خود را پناه خود کردیم به روی هر چه گشودیم چشم ، غیر از دوست به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم نگاهبانی شام سیاه خود کردیم ز دوستان موافق سفر شود کوتاه رفیق راه دل سر به راه خود کردیم دوباره بر سر پیمان شدیم ای سـ*ـاقی...
  3. parädox

    اشعار شیخ محمود شبستری

    گذشته هفت و ده از هفتصد سال ز هجرت ناگهان در ماه شوال رسولی با هزاران لطف و احسان رسید از خدمت اهل خراسان بزرگی کاندر آنجا هست مشهور به انواع هنر چون چشمهٔ هور جهان را سور و جان را نور اعنی امام سالکان سید حسینی همه اهل خراسان از که و مه در این عصر از همه گفتند او به نبشته نامه‌ای در...
  4. parädox

    اشعار لعیا محمدی

    خلوت شاعر لعیا محمدی تو بیایی نفسی..آه به خود می آیم من بیخود..من خودخواه به خود می آیم نه مگر قول ندادی به من بی خورشید که شبی در بـ*ـغل ماه به خود می آیم؟! اجر من کاسه صبریست که سرمی ریزد عشق هم گفته در این راه به خود می آیم دیگر از خلوت این چاه ندارم وحشت! یوسفم قعر همین چاه به خود می آیم من...
  5. parädox

    اشعار روشنک آرامش

    آدم برفی نیستی و زندان نام تمام خیابان های این شهر است اجاق زمستان روشن است و پیاده رو ها دلشان را به کوبش ضربه های کفش ها خوش کرده اند که نلرزند از زمستان که نمی رند زیر دل یخ زده ی برف ها نیستی و بخار نفس هایم دست هایم را گرم نمی کند دلم زیر تگرگ فاصله مانده در من انگار برف می بارد می بارد...
  6. parädox

    اشعار هوشنگ چالنگی

    آیا آن جا که می‌ایستی حکایت جانهایی‌ست که در انتظار نوبت خویشند تا گُر گیرند؟ آیا آن جا که می‌گذری انبوهی‌ِ رودهاست که گلوی مردگان را می‌جویند و باز پس نمی‌دهند؟ کمانداران و آبزیان غرق می‌شوند دست در آ*غو*ش و بر هر ریگ که فرود می‌آیند صدای مرا می‌شنوند که نمی‌خواستم بمیرم منبع:مجله...
  7. parädox

    اشعار سینا به‌منش

    دستانم بوی گل می داد، مرا گرفتند به جرم چیدن گل و به کویر تبعیدم کردند! و یک نفر نگفت شاید گلی کاشته باشد! *** آخر قصه هایم به خانه ی کلاغی رسیدم که به خانه اش نرسیده بود! *** بازنده منم که در را باز میگذارم شاید که بازگردی دزد هم که بیاید چیز مهمی برای بردن نمی یابد مهم من بودم که تو بردی! ***...
  8. ozan♪

    اشعار مولوی

    سر آغاز: بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سـ*ـینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و...
  9. ^~SARA~^

    غزلیات وحدت کرمانشاهی

    ای دوست مرانم ز در خویش خدا را کز پیش نرانند شهان خیل گدا را باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را از دست مده باده که این صیقل ارواح بزداید از آیینه دل زنگ ریا را زاهد تو و رب ارنی؟ این چه خیال است با دیده خودبین نتوان دید خدا را هرگز نبری راه به سر منزل الا تا...
  10. ozan♪

    اشعار پروین اعتصامی

    صاف و درد : غنچه ای گفت به پژمرده گلی که ز ایام، دلت زود آزرد آب، افزون و بزرگست فضا ز چه رو، کاستی و گشتی خرد زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی نه فتاد و نه شکست و نه فسرد گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست نه چنانست که دانند سترد دی، می هستی ما صافی بود صاف خوردیم و رسیدیم به درد خیره نگرفت جهان،...
  11. "zhina"

    گلچین اشعار حسین پناهی

    من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می‌ترسم! دین را دوست دارم ولی از كشیش‌ها می‌ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان‌ها می‌ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن‌ها می‌ترسم! كودكان را دوست دارم ولی از آینه می‌ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می‌ترسم! من می‌ترسم، پس هستم...
  12. "zhina"

    بهترین اشعار احمدرضا احمدی

    من بسیار گریسته‌ام هنگامی که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم من بسیار زیسته‌ام اما اکنون مراد من است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس بی هراس بی محابا ببینم .................... از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم مرا نام تو...
  13. ^~SARA~^

    غزلیات کمال خجندی

    آنکه دل در هـ*ـوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری چون نظرهاست در آن جای سوال است او را خال لبهاش به خون دل صاحب نظران تشنه از چیست چو در پیش زلال است او را دل بیمار من از دال و الف خالی نیست تا قد چون الف و زلف چو دال است او را به جگر...
  14. ^~SARA~^

    غزلیات غبار همدانی

    دلم دارد بدان زلف چلیپا همان الفت که با زنّار ترسا گره از کار مجنون کی گشاید کسی کو عقده زد بر زلف لیلا بسی تند است و سرکش آتش عشق ولیکن خار از او ترسد نه خارا ندیدم هرگز این آشفته دل را مگر در بند آن زلف چلیپا یکی شد شیخ و آن دیگر برهمن که دارد عشق در سرها اثرها نبودی کوه کندن کار فرهاد...
  15. ^~SARA~^

    رباعیات ازرقی هروی

    آن کس که زنا صواب بشناخت صواب بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب معلوم بود که دانۀ در خوشاب غواص خردمند نجوید ز سراب *** تا هجر تو کرد بر وصال تو شتاب دارم دل جوشان چو بر آتش سیماب ترسم که دگر نبینم ، ای در خوشاب اندر شب هجر خویش روی تو بخواب منبع: گنجور
  16. ^~SARA~^

    قصاید ازرقی هروی

    چه جر سرخوش اینکه هر ساعت زروی نیلگون دریا زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟ چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا فلک کردار برخیزد ، کران پر اختر روشن صدف کردار بر جوشد ،میان پر لؤلؤ...
  17. Ghazaleh.A

    اشعار پگاه احمدی

    بیات ِ تُرک نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد پُشت سیل ِ سلیطه می ریزد کاشی صدا وَ در که مسجد را با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد عکس های تاریخی که از گلو خفه تر می شوند پُشت ، نیشابور ِ پاره می ریزد نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت...
  18. Ghazaleh.A

    اشعار اورهان ولی

    در چنان هنگامی بیا چشم به راه توام در چنان هنگامی بیا که گذشتن از تو ممکن نباشد و زخمِ دستانم که برای پاره کردن زنجیر ها تلاش کرده بودند کم کم بهتر شوند در چشمانم جوری تاریکی باشد که همه فکر کنند کور شدم اشک‌های روی گونه‌هایم خشک شوند لبهایم ترک بردارند. در چنان هنگامی بیا که گذشتن از تو ممکن...
  19. Ghazaleh.A

    اشعار ناظم حکمت

    حسرت صد سال می‌شود که چهره‌اش ندیده‌ام دست در کمرش نیانداخته‌ام در نی‌نی چشمانش خیره نشده‌ام از فکر روشنش سوال ها نکرده‌ام صد سال است که انتظار مرا می‌کشد زنی در شهر. هر دو بر یک شاخه بودیم، بر یک شاخه از یک شاخه فروافتادیم و از هم جدا شدیم. زمانی صد ساله در میان ماست راهی صد ساله صد سال است که...
  20. SAEEDEH.T

    اشعار سید طه صداقت

    از من که دور میشدی، صدایت را در حنجره ام جا میگذاشتی، اشکت را در چشمم جا می گذاشتی، اندوهت را در دلم جا می گذاشتی... از من که دور میشدی، روحی را در روحی جا می گذاشتی، قلبی را در قلبی جا می گذاشتی، من را در من جا می گذاشتی... از من که دور میشدی، پرچمی از پیراهنت را در وطنی، خاکی، خانه ای، جا...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا