من آخرِ پاییز جا ماندم !
فصل زمستان را نمیفهمم
رفتی! قسم خوردی که میمانی
معنای ایمان را نمیفهمم...
با خاطرات و گریه درگیرم
از غصه و سردرگمی سیرم
هرچند دلتنگت شدم ناجور!
اما سراغت را نمیگیرم...
دی طعمِ آذر میدهد جانم
ته مانده های خیسِ پاییزم
صد سال بعد از رفتنت حتی
جا مانده در شعری...