مشاعره با حرف ت

-FãTéMęH- · 26/6/24

moh@mad گفت:
تا شنیدم که تو از شعر خوشت می اید
چند وقتی است که یک شاعر پر چانه شدم
عقل با عشق شنیدم که نمی سازد پس
روزها عاقل و شب شاعر دیوانه شدم

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

moh@mad · 26/6/24

-FãTéMęH- گفت:
ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

-FãTéMęH- · 26/6/24

moh@mad گفت:
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویم
یا من به کنار افتم یا تو به کنار آیی
در دوستی‌ات شهری گشتند مرا دشمن
بر من که کند رحمت؟ گر هم تو نبخشایی

moh@mad · 26/6/24

-FãTéMęH- گفت:
تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویم
یا من به کنار افتم یا تو به کنار آیی
در دوستی‌ات شهری گشتند مرا دشمن
بر من که کند رحمت؟ گر هم تو نبخشایی

تو را دارم ای گل، جهان با من است
تو تا با منی، جان جان با من است

کنار تو هـر لحظه گویم بـه خویش
که خوشبختی بی کران با من است

-FãTéMęH- · 26/6/24

moh@mad گفت:
تو را دارم ای گل، جهان با من است
تو تا با منی، جان جان با من است

کنار تو هـر لحظه گویم بـه خویش
که خوشبختی بی کران با من است

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

moh@mad · 26/6/24

-FãTéMęH- گفت:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دَوم از شور تو دیوانه به هر سوی
بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تــــو بستند به بازوی

YeGaNeH · 26/6/24

تو که خفته‌ای به راحت دل تو خبر ندارد
که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد

- طبیب اصفهانی

-FãTéMęH- · 30/6/24

YeGaNeH گفت:
تو که خفته‌ای به راحت دل تو خبر ندارد
که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد

- طبیب اصفهانی

تسبیح ملک را و صفا رضوان را
دوزخ بد را بهشت مر نیکان را

دیبا جم را و قیصر و خاقان را
جانان ما را و جان ما جانان را
ابوسعید ابوالخیر

~MobinA~ · 5/7/24

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

-FãTéMęH- · 6/7/24

~MobinA~ گفت:
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ریختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!

- پروین اعتصامی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

معاونت کل سایت رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین