خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: کتاب_خوب_بخوانیم

  1. * رهــــــا *

    داستان کوتاه مرا بفرستید به تونل | بیژن نجدی

    ...سیم لـ*ـخت و از لای رنگ قرمزِ بنفش شده‌ای رد می‌شد. سفری دور و دراز در تونلی از کریستال‌های یاخته شناسی، شمارش دندان‌ها و استخوان‌ها، اندازه‌گیری ترس از مرگ و یا لـ*ـذت مردن. برداشتن تصویر از رویای کسی که به رویای کسی که به آرواره‌هایش زور آورده بود تا یک بار دیگر نفس بکشد. #کتاب_خوب...
  2. * رهــــــا *

    داستان کوتاه مرا بفرستید به تونل | بیژن نجدی

    ...میزش راه برد، تا تمام دریچه‌های دالانی که جسد مرتضی باید از آن می‌گذشت، باز شود. کاست حافظه را به دستگاه داد و با احساس رضایت پیانیستی که به آخرین تا رسیده باشد از پشت میز کارش برخاست و گفت: -قهوه، خانم مهران، حالا یک فنجان قهوه. خانم مهران گفت: -تلخ؟ دکتر گفت: -تلخ. #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  3. * رهــــــا *

    داستان کوتاه مرا بفرستید به تونل | بیژن نجدی

    ...آینده ای بسیار نزدیک و اصلاً شاید این آینده همین روزها شروع شده باشد. خلاصه: مرتضی، مُرده‌ای است که جسدش در پزشکی قانونی توسط یک آقای دکتر و یک خانم دستیار، وارد مکانی تونل شکل در دستگاه‌های بزرگ رایانه‌ای می‌شود، تا بعد از طی مراحلی، جواز دفن صادر شود؛ اما آن روز.... #کتاب_خوب...
  4. * رهــــــا *

    داستان کوتاه گرگ | هوشنگ گلشیری

    ...ما. وقتی می خواسته برود سپرده به صدیقه که اگر حالش بهتر نشد و یا چهار شنبه نتوانست بیاید نقاشی‌ها را بدهد به من تا به جای مدل ازشان استفاده کنیم. به صدیقه که نمی‌توانستم بگویم، به دکتر هم حتی، اما آخر طرح سگ، آن هم سگ‌های معمولی، برای بچه‌های دهاتی چه لطفی دارد؟ پایان #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  5. * رهــــــا *

    داستان کوتاه گرگ | هوشنگ گلشیری

    ...گذاشتم روی تخته خود به خود کشیدمش. حیف که بچه‌ها در زنگ تفریح پاکش کرده بودند. بعد از ظهری هم که نقاشی یکی دوتاشان را دیدم فکر کردم شاید بچه‌ها نتوانسته اند درست بکشند. آخر طرح بچه‌ها، همه، درست شبیه سگ گله شده بود، با گوش‌های آویخته و دمی که گرد کفلش حلقه زده بود. #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  6. * رهــــــا *

    داستان کوتاه گرگ | هوشنگ گلشیری

    ...موهای سیاهش را دسته کرده بود و ریخته بود روی شانه‌هایش. مثل این که فقط چشم‌هاش را بزک کرده بود. گفتم: -من که تا حالا نشنیده‌ام گرگ گرسنه از سر آن همه گوشت بگذرد. از جا پاها هم برایش تعریف کردم. گفت: 《راننده گفته: -گرسنه نبوده. من نمی دانم، شاید هم خیلی با هوش است.》 #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  7. * رهــــــا *

    داستان کوتاه گرگ | هوشنگ گلشیری

    ...ساعت، دو ساعت، یعنی آن قدر که یکی از ضعف بـ*ـغلتد، آن وقت حمله می‌کنند و می‌خورندش. از سگ‌هایی هم که گاه گداری گم می‌شوند و بعد فقط قلاده‌شان پیدا می‌شود حرف زدم. خانم دکتر هم گفت. مثل این که کتاب‌های جک لندن را خوانده بود. می‌گفت: -من حالا دیگر گرگ‌ها را خوب می‌شناسم. #کتاب_خوب...
  8. * رهــــــا *

    داستان کوتاه گرگ | هوشنگ گلشیری

    ...هر سال همین طور است. گاهی هم سگی، گوسفندی یا حتی بچه‌ای گم می‌شود که بعد باید ده واری رفت تا بلکه قلاده‌ای، کفشی، چیزیش را پیدا کرد. اما، صدیقه دو چشم براق گرگ را دیده بود و دیده بود که زن دکتر چه طور خیره به چشم‌های گرگ نگاه می‌کند. وقتی هم صدیقه صداش زده، نشنیده است. #کتاب_خوب...
  9. * رهــــــا *

    داستان کوتاه گرگ | هوشنگ گلشیری

    ...اندکی دور از سایر خانه‌های آن‌جا زندگی می‌کند. او بیشتر اوقاتش را به اجبار تنها می‌گذراند و هر بار با صدای زوزه گرگی پشت پنجره می‌ایستد و به تاریکی و خلوت بیرون، و یا به چشم‌های گرگ داستان، خیره می‌شود. *این داستان نمادین و حاوی محتوای روان‌کاوانه و روان‌شناسانه است. #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  10. !Shîma!

    نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...#روز_اسب_ریزی را خوانده و با بقیه‌ی اعضا شروع به بحث و نقد در مورد کتاب کنید. https://forum.roman98.com/threads/23480/unread #کتاب_خوب_بخوانیم این داستان نمادی است و نویسنده ذوق شاعرانه‌ی خود را در نثر آورده است. گپ و گفت و گو آزاد و توهین و تخریب ممنوع است! در این قسمت گپ و گفت کتاب...
  11. * رهــــــا *

    داستان کوتاه روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...نیم‌رخ اسب روی برف بود. آتای و پاکار باید کمک می‌کردند تا اسب را دوباره به گاری ببندند. من دیگر نمی‌توانستم بدون گاری راه بروم و یا بایستم. اسب دیگر نمی‌توانست بدون گاری بایستد یا راه برود. من دیگر نمی‌توانستم... اسب... من... اسب... پایان #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم...
  12. * رهــــــا *

    داستان کوتاه روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...اسب شلاق کشید. اسب دست و گردنش را کنار کشید. گاری سر خورد. اسب به تیرک تکیه کرد. پاهایش باز شد و گاری برگشت. اسب با سفیدیش روی سفیدی برف ریخت و خط سرخی از خون، پشت رانش راه افتاد که او دمش را بر آن کشید. گونی‌های گندم از روی گاری قل خورد. #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم https://forum.roman98.com/
  13. * رهــــــا *

    داستان کوتاه روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...و سرمایش را به تن اسب می‌مالید. خونی که در مویرگ‌های گردن اسب راه می‌رفت از زیر سفیدی پوستش دیده می‌شد. کمی دورتر از او، رودخانه از زیر پل می‌گذشت. تسمه‌ها لای دندان‌هایم بود. دهانم طعم چرم می‌داد. قالان‌خان گفت: -راه بیوفت دیگه! #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم...
  14. * رهــــــا *

    داستان کوتاه روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...کمی از روز باقی مانده بود. قالان‌خان با دست چپی که به گردنش بسته شده بود و با دست راست مشت شده دور یک دولول وارد اصطبل شد و به پاکار تشر زد: -این گلنگدن را بکش. پاکار تفنگ رو گرفت و گلنگدن را کشید. -بزنش. پاکار گفت: -نکنید آقا... آقا! قالان‌خان گفت: -بزنش حروم*زاده! #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  15. * رهــــــا *

    داستان کوتاه روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...لای پای مردم دویدند. زنی، خودش را کنار کشید و گندم‌های زنبیلی که روی سرش بود بر زمین ریخت. درختان غان راه باز کردند. برگ‌های افتاده، به طرف شاخه‌ها رفتند. از آلاچیق‌های پراکنده، مردان درشت و پیر با ریش سفید و شانه شده بیرون آمدند و برای اسب و آسیه دست تکان دادند. #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
  16. * رهــــــا *

    داستان کوتاه روز اسب ریزی | بیژن نجدی

    ...زنده یاد بیژن نجدی ، داستان نویسی بود که با نگاهی ویژه به اشیا و آدم‌ها و روایت، آثاری منحصر به فرد و شاعرانه را خلق می‌کرد. داستان روز اسب ریزی اثر بیژن نجدی، از مجموعه «یوزپلنگانی که با من دویده اند»، داستانی مفهومی است که با از خودبیگانگی و عادت رابـ*ـطه برقرار می‌کند. #کتاب_خوب...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا