رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...میکند؛ تا که پیش از گشوده شدن دو لَب، بازرسی نوپا در راهرو، که درست رویاروی درب گشوده شده، با تنی خسته بنشسته است، میگوید:
- چرا پرونده به دو نام است؟ سرچشمه هر کدام چیست؟
این پرسشهای چرا و چگونه، شاید دست گستاخی به سر و جامهی انجمن و بازرسان والایی باشد؛ نه؟
***
گاه: وقت
#تیرالین...
...که شاید، نه افسوس، ولی دور نیست اگر به آموزگاری خِرد تبرشکن، از برای نگاهبانی خود، اندیشه و بُن جان، با آرزوی نوش آب دماوند[3] رهایتان کنم.
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
#یخ_و_میخ
_______________________________________
۱. انگشت سبابه را به جوهر مرگ آغشته کردم: عهدی جدی با خود بستم
۲...
...و کاری با آن مهمانسرا - که دیدارش داغی شگفت را تازه میکند- نیست و او در پی افسونگری بازاری، ره میپیماید.
با سپاس از همان مهراز خان، فرزند دستور مهرداد هیلدا، هنگامی که در این بازار و مهمانسرا به بازرسی نهان بود، با آن افسونگرش آشنایی افتاد.
***
واخواهی: اعتراض
ناسو: مخالف
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...مهربانو تیرانا چند گام آن سوتر و رو به او ایستاده است؛ پس هنگامی که او را ایستاد و خیره بر خود میبیند، دمی میگیرد و دنباله میگوید:
- پیمودن این پل نیز، روزها به درازا خواهد کشید؟
مهراز لَب تر میکند و میگوید:
- نه! دست کم از برای من که کوتهتر از آنچه میپندارید، بود.
***
#تیرالین...
...چه کردهای، مهتر؟ نکند، تو پاکی و هنرش را به خاک سپردی؟ نکند، خودت را نیز همگام با او به گور سپردی؟ نکند، همهی گمانهای این ژندهپوش به راستیها میرسد؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تصویر_دوریان_گری
_______________________________________
۱. اگرش پیوسته بار داده میآمد: اگر همیشه...
...درون فنجانی به همان رنگ و نگار را هم میزنند، بر صندلی تکیه دارند و پس از چندی که به نگاه بلند گاه* شاهزاده آرتور بر خود آگاه میشوند، همگام با نوشیدن نخستین اشک از چای، سر بر میآورند.
***
دوش: دیشب
بوقلمون مجاز از هزار رنگ، حیلهگر
دو واپسین: دو تا آخری
بلند گاه: طولانی مدت
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...بودن این سخن، پیوسته شما را از هر سخن ریز و درشتی آگاه خواهند کرد.
بازرس با لَبخندی کمرنگ و خشنود سری تکان میدهد و میگوید:
- بسی نیک! اگر توان بود، لَختی از نام و نشان پور ویلیام کهننگار بجویید.
***
باری(اینجا): با آنکه
جوانهوار: کم
ناسو: برخلاف
کران مجاز از پایان
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...یاری از کف میرود، دیگری رنگ بسیار میبازد[2]؛ پس در پایان، بی من، به آتش و نیایش گرای[3]، نه خون و باروت و نه آن خندههای مستانهی دردآور.
#تیرالین
#تصویر_دوریان_گری
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
۱. کدیور: صاحب
۲. دیگری رنگ بسیار میبازد: دیگری بسیار تغییر...
...میگویم به خنده و گزاف و فلسفه تا که به سپیده برخیزی و شادی چون باران یکایک[1] بهاری از چشمانت فرو ریزد و من میگویم به تو، او و همه، که های من! او دستکم به خم دست زیبایش سزاوار چاپلوسی مجنون بهر لیلیست.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
۱. یکایک: ناگهان
...جوانه ایستاده است، روی به سوی او میگرداند و با چشمانی گشاده از کنجکاویاش می گوید:
- سپس؟
هیلدازاد با شنیدن سخن او، سر بر میآورد، دمی کوته و بی آوا میگیرد و میگوید:
- غبارهای پیش رو را مینگرید؟ با دست چپ و به آرامی ایشان را از پیش خود برانید.
***
استوار رو: ثابت قدم
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...این کتیبها برای آغاز نکویند، نه؟
انگشتان دست چپ را از میز بلند میدارد، به سوی کتیبی گشوده و سرخ پوشش میبرد، تا که شور یا نیک بختانه، آوای آهسته و گوشخراش درب آن سوی کتیبخانه برمیخیزد.
***
باری: القصه
پسافکن در لغت به معنای میراث ولی در این جا به معنی باقیمانده است.
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...و میروند، من به راستی اهورا و دماوند دوستتان داشتم؛ نداشتم؟ نمیتوانید دروغش پندارید!
من نیز فراموشتان میکنم، به گونهای که اگر روزی در پایان افق تابستان، رویاروی شدیم، به دشواری هفتخوان به یادتان آورم!
پس در این شب که همه دار و ندار پشت سر را میسوزانم، بدرود!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
...باز پس گیری؛ که مَنَش دل بستم و شیرینیاش پذیرفتم؛ مگر...
باری[3]! باید بنگری و اگر همه بازی کودکان، به زبان روانم آن همه شیرینی بازستانی!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
1. مهتر: منظور نویسنده
۲. داستانهای پریان: قصههای عاشقانهی افسانهای
۳. باری...
...که چشم در چشمش نشدهام و هر چه رود زندگی از خم کوهسار زمستان و دشتهای هموار بهاری درمیگذرد، نام و نشان او نیز در اندیشهام رنگها میبازد و شاید باید بگویم در این دَم، شاهزادگی او به غبارِ فناست.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
۱. بههیچ: هرگز
۲...
...و رویدادهایی شگفت میبرد!
اینک در لَبه ی همان مارپیچ است؛ پس باپروا دامنش را کمی بالاتر میگیرد و به یاری چراغدان بر گامهایی مینگرد، که با ترسی نهفته به نخستین پله میرسند.
دربار الن پیوسته پروندههای وابسته به رویدادهای درباری را به انجمن ویژهشان در پایتخت میدادند...
***
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...من درمیگذرد و تو... باید شادمان باشی، هر چه روی داد و نداد، نزد هر آن کس که دلت میتکاند و دیگر زیبارویان زندگیات و پوزش مخواه، که یکی چون من، به آن روزها نیز تو را الهامبخش راستین زندگی خواهند دانست...
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
۱. تا چه دَم: چقدر
...هستم و میکوشم هرگاه از برتان میگذرم، لَبخند زنم، به خِرد و مهر؛ چون به نخستین بار، همان هنگام که به شورتان مینگریستم، در دل بگفتم:
- اگر او خواهد، من شایستهی شیدایی و مهرم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم _دنج
#یخ_و_میخ
_______________________________________
۱. به هیچ: هرگز
۲. تیمار: غمخوار
...گمان میکرد، که این جایگاه به آسودگیست؟ شاید! ولی اکنون که از پوست و خون، کودکی به این دودمان پیشکش کرده و شلاق ها خورده، میداند که هرگز!
شاهزاده به پروت درب را میگشاید و بانوی اتاق نشین در پشت سرش، با لَبخندی از خشنودی، دمی ژرف میگیرد و به سوی ایوان درب گشوده میرود.
***
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...از این دور شود!
و در درون؟ دو تن از بانوان نیایشگر و دیگری که در سوی راست و همگامشان به سوی پلکان میرود، بازرس آرام هیلداست و می توان چیرهدستی و ستیزهجویی* در راه آرمان را از خم اندک پیدای ابروانش خواند.
***
هنگامه (اینجا): زمان
بی کس: خلوت
روشنگر: شمع
ستیزهجویی: لجوجانه
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...و زهر اهریمن برون میریزد!
اکنون نیز روزهاست از سر و رویم ریخته و در زمین فراموشی فرو رفتهای!
و من چون شاهزادهای که با تن و سر زخمی از جنگ با گرگ، بهر دختی از تبار جنگل، بازگشته است در دل میگویم:
- من دوستش داشتم؛ گرچه به سرانجام نرسید و او، دستاویزش بود...
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج