رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...- ولی و اما نداره، وظیفهاته هرچی دستور میدم انجام بدی، فهمیدی؟
متعجب لحظهای سکوت میکند که صدای بله مریم او را به خود میآورد؛ انگار فضای عمارت بر روی او هم تاثیر گذاشته بود!
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
#آیدا_رستمی
*****
دختر دریا به افتخار بازگشتت.
https://forum.roman98.com/...
...یتیم؛ نمیذارم کسی بخاطر بیمادر بودنت، تحقیرت کنه.
بیاختیار بعد از جملاتش کودک را در حصار دستانش میگیرد و با او همراه و همصدا میشود بیآنکه بداند مردی، درحال گوش دادن به حرفهایش است، بلند بلند گریه میکند.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/...
...-نذار سریع عروسی بگیره.
با ناراحتی سرش را خم میکند و زمزمه میکند:
-آخه دست من نیست که...
دستش که کنارش، افتاده بود را میگیرد.
-حداقل نذار به این زودیها عروسی بگیره، بذار کمی باهم آشنا بشید، بعد.
-بهش میگم.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/
https://forum.roman98.com/
...طرف در حرکت میکند ولی انگار که چیزی یادش آمده باشد بر میگردد و میگوید:
_راستی، بهتره از این پسره امیر، فاصله بگیری . برای خودت میگم، من اعصاب ضعیفی دارم.
و از اتاق خارج میشود.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/
https://forum.roman98.com/
***
اینم پست جدید...
...به او میکند و به برادرش کمک میکند.
بعد از خارج شدن ریحانه، در را قفل میکند که صدای ریحانه و در زدنش، بلند میشود. بیتوجه به آنها، به طرف ایرن میرود و مقابلش میایستد.
ترسناک و آرام زمزمه میکند:
-جواب؟
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/
https://forum.roman98.com/
...بشه، قبول کن.
از اتاق خارج میشود که صدای شکستن چیزی و بعد گریه ایرن بلند میشود. پوزخندی میزند و زمزمه میکند:
- ضعیفه.
دوستان ایرن را میبیند؛ در جواب سلام آنها، سری تکان میدهد و مرموز به امیر خیره میشود.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://forum.roman98.com/...
...شده بود و به زور بلند میشد، میگوید:
- چیکار... دارید میکنید؟ دارم... خفه میشم... دستتون رو بردارید.
بیتوجه به حرفهای ایرن، دستهایش را که سعی میکردند او را از چنگال الیاد نجات دهند، بالای سرش قفل میکند.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://forum.roman98.com/
https://roman98.com/
...که ریحانه و لعیا که جلوی در ایستاده بودند، سریع به طرف دیگری حرکت میکنند.
نیشخندی میزند و از اتاق خارج میشود.
زیور به کمک خدمتکارش به طرف اتاق الیاد حرکت میکند.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
#1
https://forum.roman98.com/
https://roman98.com/
**********
نقد کنید تا بازم پست...
...حرف لعیا را قبول میکند چرا که میداند لعیا مرغش یک پا دارد و هیچگاه از حرفش، پا پس نمیکشد.
نگران منتظر میماند تا برادرش بیاید؛ اگرچه ریحانه و لعیا شادن را ملاقات نکرده بودند اما همچون ایرن، نگران حال او بودند!
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://forum.roman98.com/...
...بر دارد ولی دستش او را یاری نمیکند.
- حتماً دارید شوخی میکنید؟!
صدای جیغ و دادهای عمهاش، از گوشی تلفن هم بیرون میرود و ریحانه را میلرزاند.
لرزش نامحسوسی میکند و میخواهد چیزی بگوید که گوشیاش قطع میشود.
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/
https://forum.roman98.com/
...و نفس نفس زنان به او میرسد.
صدایش میزند که جوابی از طرف ایرن نمیشنود.
متعجب میگوید:
- حالا انگار چی گفتم!
شاید حق با ریحانه بود و ایرن داشت زیادی موضوع را بزرگ میکرد؛ ولی دوست نداشت میراث مادرش مسخره شود!
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/
https://forum.roman98.com/
...پایین میگیرد.
نجمه احساس میکند که مرضیه نمیتواند حرف بزند؛ دستانش را دور گردنش میگیرد و صداهای نامشخصی از گلویش خارج میشود!
دکتر، پرستارها را صدا میزند ولی دیگر دیر شده بود و او نقش بر زمین میشود... .
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://roman98.com/...
...میکند؛ سپس با لحن بیخیالی میگوید:
- چیزی نیست مرضیه، انشالله که سالم میاد بیرون.
نجمه، زبان به دهان میگیرد که مبادا چیزی بگوید؛ چرا که دوست دارد به این همه ظلم اعتراض کند، اما او فقط یک خدمتکار ساده است!
#آیدا_رستمی
#رمان_مجبوری_با_من_بمانی
https://forum.roman98.com/
https://roman98.com/
۱۳۹۹/۲/۲۸
شروع بازنویسی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی
#پارت_۱
تو برای من همچون دوستت دارمی بودی که هیچگاه گفته نشد؛ ماند؛ پوسیده شد اما میل گفتنش هیچگاه از قلبم پاک نشد.
تو همچون دستهای دراز شدهای بودی که هیچگاه لمس نشد؛ ماند اما هیچوقت ناامید نشد.
تو همچون دردی بودی که هیچگاه خسته نشد؛ عوض...