خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت۲

  1. ریحانه صادق نژاد

    در حال تایپ رمان وینچستر | ریحانه صادق نژاد کاربر انجمن رمان ۹۸

    پسر بی‌توجه به وراجی های امیر، یقه‌ی حلق طلا را با دو دستش گرفت و بدن لاغرش را بلند کرد. حلق طلا که از درد کمرش نمی توانست به راحتی بدنش را صاف نگه دارد، صورتش ناخودگاه درهم شد و از درد آهی کشید. پسر با صدای آرامی که به راحتی می‌توانستی بی حوصلگی را از آن حس کنی گفت: - خوب گوش کن چی می‌گم. نحیف...
  2. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    ...چیزم رو ازم گرفت؛ با بی‌رحمی تقدیری برام رقم زد که حتی توی خواب هم نمی‌دیدم! فیلم شش‌ماه قبل جلوی چشم‌هام به نمایش در اومد...‌ #شبیخون‌نیرنگ #پارت۲ داشتم دیوونه می‌شدم. دلیل مخالفت بابا رو نمی‌فهمیدم. کلافه نفسم رو با صدا بیرون فرستادم و دوباره روی خواستم اصرار کردم: - باباجون توروخدا، مرگ...
  3. ~MobinA~

    در حال تایپ رمان هاتور | مبینا گوهری کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۲ با سکوتش به او فهماند که علاقه‌ای به ادامه آن بحث ندارد. با این پا و آن پا کردن شایان، چشم‌هایش چند لحظه بسته شد و لبانش جنبید: - بگذریم، من چیزی لازم ندارم؛ می‌تونی بری. چشم گفتنش هم‌زمان شد با بسته شدن در، نفسش را به بیرون فرستاد و بی‌حوصله پوشه را روی میزش انداخت. دیگر حال چک کردن...
  4. adrina_m25

    در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۲ اصلا حس‌ و حالی برای رفتن به مهمونی نداشتم، از طرفی؛ از فرانک هم زیاد خوشم نمی‌اومد. اوه اوه، آرش رو پاک فراموش کرده بودم. قرار بود شام بیاد اینجا. با یادآوری اسمش نا‌خودآگاه ابرو‌هام در هم گره خورد. اصلا دوست نداشتم حتی قیافه‌ش رو ببینم و حالا مجبور بودم کل شب رو تحملش کنم. برای نرفتن به...
  5. -FãTéMęH-

    رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    با بغض به آن پسر خیره می‌شود. راوش، پسر بازرگان قبیله بود. موهای فرفری سیاه رنگ، با قد ۱۳۸ سانتی، بینی کشیده، لـ*ـب‌هایی ساده و ابروهایی نازک داشت. چشمانش عسلی و لباس‌هایش قهوه‌ای مشکی بودند؛ با یک کمربند طلایی که دور تا دور کمرش را گرفته بود. راوش با خنده به چشمانش اشاره می‌زند: - چشماش رو ببینید...
  6. در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۲ واقعا کلافه شده بودم. معلم تاریخ مطالبی را که قبلا هم خوانده بودیم دوباره یاد آوری می کرد، دیگر می شد گفت همه آنها را کلمه به کلمه حفظ شده بودم. کلاس که تمام شد خواستم از کلاس خارج شوم. _ هی میگن تام مرده، حالا راحت شدی مرموز؟ به سمت صدایی که مرا تحقیر می کرد باز گشتم. جولیا، همان دخترِ...
  7. Saba.hn

    در حال تایپ رمان نوگل تپنده | سبا حسن نژاد کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت۲ - خوبی مادر؟ لبخند کمرنگی میزنم: - خوبم عزیز تو خوبی؟ لبهاش رو به لبخند از هم باز‌میکنه و من میدونم چه دردی داره خندیدن با این همه درد! -خوبم مادر(مکثی میکنه و به چشمام نگاه میکنه)امشب یه سورپرایزی برات دارم! و من متعجب میشم از این عزیز خوشحال! و درک میکنم غیر عادی بودن مسئله رو ولی سکوت...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا