رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۲
با سکوتش به او فهماند. که علاقهای به ادامه آن بحث ندارد.
با این پا و آن پا کردن شایان، چشمهایش چند لحظه بسته شد و لبانش جنبید:
- بگذریم، من چیزی لازم ندارم؛ میتونی بری.
چشم گفتنش همزمان شد با بسته شدن در، نفسش را به بیرون فرستاد و بیحوصله پوشه را روی میزش انداخت. دیگر حال چک کردن...
#پارت۲
اصلا حس و حالی برای رفتن به مهمونی نداشتم، از طرفی؛ از فرانک هم زیاد خوشم نمیاومد.
اوه اوه، آرش رو پاک فراموش کرده بودم. قرار بود شام بیاد اینجا.
با یادآوری اسمش ناخودآگاه ابروهام در هم گره خورد.
اصلا دوست نداشتم حتی قیافهش رو ببینم و حالا مجبور بودم کل شب رو تحملش کنم. برای نرفتن به...
#پارت۲
با بغض به آن پسر خیره میشود. راوش، پسر بازرگان قبیله بود. موهای فرفری سیاه رنگ، با قد ۱۳۸ سانتی، بینی کشیده، لـ*ـبهایی ساده و ابروهایی نازک داشت. چشمانش عسلی و لباسهایش قهوهای مشکی بودند؛ با یک کمربند طلایی که دور تا دور کمرش را گرفته بود.
راوش با خنده به چشمانش اشاره میزند:
- چشماش رو...
#پارت۲
واقعا کلافه شده بودم. معلم تاریخ مطالبی را که قبلا هم خوانده بودیم دوباره یاد آوری می کرد، دیگر می شد گفت همه آنها را کلمه به کلمه حفظ شده بودم.
کلاس که تمام شد خواستم از کلاس خارج شوم.
_ هی میگن تام مرده، حالا راحت شدی مرموز؟
به سمت صدایی که مرا تحقیر می کرد باز گشتم. جولیا، همان دخترِ...
#پارت۲
- خوبی مادر؟
لبخند کمرنگی میزنم:
- خوبم عزیز تو خوبی؟
لبهاش رو به لبخند از هم بازمیکنه و من میدونم چه دردی داره خندیدن با این همه درد!
-خوبم مادر(مکثی میکنه و به چشمام نگاه میکنه)امشب یه سورپرایزی برات دارم!
و من متعجب میشم از این عزیز خوشحال!
و درک میکنم غیر عادی بودن مسئله رو ولی سکوت...