خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان لیانا، به عنوان اولین رمانم در چه سطحی بود؟

  • عالی

    رای: 3 100.0%
  • خیلی خوب

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیام نفس عمیقی کشیده و مشتش را به در اتاقش کوبید. نارسیسا با صدای آرامی گفت:
- بیا تو.
لیام بی‌تردید دستگیره‌ی در را چرخانده و وارد اتاق نارسیسا شد. نارسیسا نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
- چه کمکی می‌تونم بهتون بکنم فرمانده؟
لیام نگاهی به سر تا پای او انداخت. برخلاف همیشه با صدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان دست‌هایش را به آرامی بر روی موهای بلند و طلایی لیانا کشید. نگاهی به صورت غمزده‌اش انداخت و با لحن ملایمی گفت:
- حالت خوبه؟
جواب سوالش را تنها با یک نگاه سرد و خالی گرفت. می‌دانست نباید توقع داشته باشد که حالش تعریفی داشته باشد. بی‌آن‌که سوال دیگری بپرسد شانه‌هایش را گرفته و او را وادار به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دونستم که حتما افرادی در آدونیس هستند که بخوان راه اون رو ادامه بدن؛ اما هرگز نمی‌دونستم که دختر خودم یکی از همون افراده.
کاترین در حالی اشک در چشم‌هایش جمع شده بود نگاهی به دخترش انداخت. نارسیسا بی‌آن‌که توجهی به حرف‌های او نشان بدهد هم‌چنان در حال گشتن میان آن جمع بود. جاناتان و لیام با حیرت به او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان به آرامی در خانه را باز کرده و با دست‌هایش لیانا را به داخل دعوت کرد. لیانا لبخندی زد و به آرامی وارد خانه شد. اولین چیزی که نظرش را جلب کرد کاغذهای رنگینی بودند که با سلیقه به دیوارهای خانه چسبانده بودند.
کف پوش اتاق به رنگ قهوه‌ای تیره بود و میز و صندلی به همان رنگ در گوشه‌ی خانه به چشم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیانا لحظه‌ای مکث کرد و با کنجکاوی پرسید:
- چرا نارسیسا تا این حد از من بدش می‌اومد؟ چرا در تمام این سال‌ها با دادن اون سم به مادرم زجرش داد و یک‌دفعه اون طور ناگهانی تصمیم به از بین بردنش گرفت؟ اون چرا باید آرامیس رو می‌کشت؟
کاترین لبخندی به او زد و گفت:
- جواب همه‌ی سوال‌هات رو میدم؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
(اسرار)
جان به آرامی کف‌پوش خانه را کنار زد و رو به لیانا گفت:
- به نظر من که اصلا فکر جالبی نیست.
لیانا نگاهی به او انداخت و گفت:
- می‌ترسی؟
جان با عصبانیت گفت:
- ببخشید که اگر ملکه بفهمه سر از تنم جدا می‌کنه! پس اشکالی نداره اگر نگران باشم.
لیانا با لحن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاترین و جاناتان قدم به باغ پشت قصر گذاشتند. کاترین نگاهی به جاناتان انداخت و پرسید:
- لیانا کجاست؟
جاناتان نگاهش را به نقطه‌ی نامعلومی دوخت و گفت:
- حتماً توی اتاقشون هستن.
کاترین نگاهی به او انداخت و با لحن سرزنش‌آمیزی گفت:
- جاناتان!
جاناتان فورا گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana، !Shîma! و یک کاربر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاترین به او نگاهی انداخت و گفت:
- خب؟
لیانا زیرچشمی نگاهی به امیلیا که با شک و شبهه به او نگاه می‌کرد، انداخت و گفت:
- خب قول می‌دم که زودتر برگردم.
کاترین هم نگاه مشکوکی به او انداخت؛ ولی بی‌آن‌که سوال دیگری از او بپرسد با لحن ملایمی گفت:
- می‌تونی بری؛ اما مراقب خودت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
آسمان بالای سرش کاملا سرخ شده بود. ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد و در پس هاله‌ی سرخ رنگ آسمان سری غول پیکر پدیدار شد. لیانا غولی را که درست از بالای سرش عبور کرد را دید و دهانش از وحشت باز و بسته شدند؛ اما هیچ صدایی از گلویش خارج نشد.
ناگهان چشم‌های سبز و درخشانش چیزی را دیدند که تیر خلاصی او بود، قصر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
(شروعی تازه، برای پایان)
- بازش کنین.
کاترین این را خطاب به یکی از نگهبانان حاضر در سیاهچال گفت. نگهبان بی‌درنگ در را برای او باز کرد و کاترین با قدم‌های آرامی پا به سیاهچال قصر که پوشیده از دیوارهای سنگی بوده و تنها روزنه‌اش پنجره ی انتهای سقف بود گذاشت.
آیرون، سانتوری که مامور محافظت از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، Nirvana و !Shîma!
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا