خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان لیانا، به عنوان اولین رمانم در چه سطحی بود؟

  • عالی

    رای: 3 100.0%
  • خیلی خوب

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرنسس!
با شنیدن صدای متعجب یک مرد، با سرعت سرش را بلند کرده و چشم‌هایش به دو گوی آبی درخشان خیره ماند. با دیدن شخص مقابلش با حیرت و ناباوری زمزمه کرد:
-جاناتان!
شک نداشت که خودش است. چهره‌اش همان شکلی بود که ساعتی پیش در خاطراتش دیده بود. تنها تغییرش، موها و ریش نقره فامش بود و صورتش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
به محض قدم گذاشتن به تالار قصر، چشمش به کاترین افتاد که با سرعت به سمت اقامتگاه لیام رفت.
شانه‌ای بالا انداخته و از پلکان بالا رفت. هنوز چند پله تا رسیدن به راهروی سوم طبقه‌ی باقی مانده بود که ناگهان چشم‌هایش به نارسیسا افتاد که از پلکان پایین می‌آمد.
لیانا تکان محکمی خورده و می!خواست وانمود کند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از دقایقی طولانی، لیام با چشم‌های به خون نشسته‌اش به سمت آیرون هجوم برد و دستانش را دور گردنش حلقه کرد. در حالی که با تمام توانش گردنش را فشار می‌داد، از لای دندان‌های بهم فشرده‌اش گفت:
-تو یک دروغگوی پستی، امکان نداره! می‌فهمی؟ چنین چیزی امکان نداره.
بدنش از خشم می‌لرزید و فشار دست‌هایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
با رسیدن به راه خاکی دهکده، جاناتان نگاهی چشم‌های خمار لیانا انداخت. لبخندی زد و بی‌آن‌که حرفی بزند دست‌هایش را زیر زانوهایش برده و به راحتی او را از روی زمین بلند کرد. لیانا که با این حرکت ناگهانی کمی هوشیار شده بود جیغ خفیفی کشید و ناخودآگاه چنگی به موهای جاناتان زد.
- آروم باشین پرنسس.
لیانا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیانا به محض باز کردن چشم‌هایش با یک جفت چشم براق، زمردی رنگ مواجه شد که به او زل زده بودند. با ترس از جایش پرید و با حالتی تهاجمی چنگی به موهای او زد. آن شخص غریبه فریادی از درد کشید و با داد و فریاد سعی کرد تا موهایش را از بین انگشت‌های ظریف او بیرون بیاورد. لیانا دستش را خیلی سریع پس کشیده و کمی خود را در تختش جمع کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان با دیدن جاناتان که حواسش به اطراف بود، فرصت را غنیمت شمرده و خود را به لیانا رساند و پچ پچ کنان گفت:
- گشت و گذار توی جنگل چه‌طوره؟
لیانا کمی خود را کنار کشیده و زیر چشمی نگاهی به او انداخت.
- بد نیست.
جان ادامه داد:
-شرط می‌بندم نمی‌تونی حدس بزنی که چه موجودات شگفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و 2 نفر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاترین دستی به چشم‌های خسته‌اش کشید. تکیه‌اش را به صندلی‌اش داد و چشم‌هایش را بست. با باز شدن ناگهانی در اتاقش چشم‌هایش به سرعت باز شدند، نگاهش به دو چشم سرخ که مدام در حدقه‌اش می‌چرخید افتاد. با نگرانی از جایش بلند شد.
- آرامیس؟
آرامیس؛ اما انگار صدایش را نشنید. چشم‌هایش در حدقه بالا رفت و با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و یک کاربر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
- زنده‌ای؟!
لبخند کمرنگی بر صورت جان نشست و با صدای ضعیفی گفت:
-فکر کنم! آخ...
جاناتان با نگرانی پرسید:
- چی شد؟
- پاهام...
جاناتان نگاهی به پاهای جان انداخت و بلافاصله چهره‌اش در هم رفت. تله‌های برنده تا انتها در پاهایش فرو رفته بودند و خون مانند فواره از بریدگی‌هایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و یک کاربر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان به سختی چشم‌هایش را باز کرد، گویی پلک‌هایش را با چسب بهم چسبانده بودند. به محض باز شدن چشم‌هایش نگاهش به دو گوی سبز درخشان افتاد. در لحظه‌ی اول کمی جا خورده؛ اما ثانیه‌ای بعد از شوک خارج شده و گفت:
- نمی‌پرسم چی شد، همین که سالمی کافیه.
لبخندی بر روی لـ*ـب‌های لیانا نشست و گفت:
- این بار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و یک کاربر دیگر

Zahra Bagheri

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
25/7/18
ارسال ها
296
امتیاز واکنش
4,609
امتیاز
228
سن
25
محل سکونت
ساری
زمان حضور
4 روز 12 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نارسیسا در اتاق مجللش ایستاده بود و چندین سرباز پیش پایش زانو زده بودند. سرباز لاغری در مقابلش نشسته بود که از ترس می‌لرزید. نارسیسا با لحن سردی زمزمه کرد:
- تو به من چی گفتی؟
صدایش آرام و سرد بود؛ اما وجودش را خشم و کینه می‌سوزاند. بعد از سال‌ها تلاش برای باز کردن راهی برای ورودشان، حالا با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانا | Zahra Bagheri کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: LIDA_M، * رهــــــا *، Nirvana و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا