خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
از لـ*ـب لعل توام، کار به کام است، امشب
دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب

آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام
که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب

باده در دین من امروز، حلال است، حلال
خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب

برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا
آفتابی است که در پرده شام است، امشب

شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع
گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب

اثر عکس لـ*ـب توست، درون می‌ ناب
که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب

من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا
عرفات سر کوی تو مقام است، امشب

حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان
گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب
تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب

عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا
تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب

دولت بـ*ـو*سیدن پایش ندارد، هر کسی
این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب

چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار
ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب

خیز و بر ما عرضه کن ایمان، از آن عارض که باز
در میان آورد زلفت، رسم ز ناز و صلیب

بی‌تو جان، در تن بجایی بس غریب افتاده است
جن من دانی به تنها چون بود حال غریب؟

دست بیماران گرفتن، بر طبیبان واجب است
من ز پا افتاده‌ام، دستم نمی‌گیرد طبیب

گفتمش هرگز نشد کامیم، حاصل، زان دهن
از وصالت نیست گویی، هیچ سلمان را نصیب


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب
هیچ طبیبی نبودچون حبیب

آه! که بیمار غمت، عرض حال
کر دو نفر مود جوابی، طبیب

یک هوسم هست، که در پای تو
جان بدهم، کوری چشم رقیب

می‌سپرم راه هوایت، به سر
این ادب آن نیست، که داند، ادیب

عاشق مسکین، که غریب است و زار
گر بنوازیش، نباشد غریب

طالب وصل توام، اما چه سود
سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب

تا ز در بسته نگردد ملول
« نصر من الله و فتح قریب»


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
باز آمدی ای بخت همایون به سعادت
چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند
چون است به قصد آمده‌ای یا به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر
همچون مه نوروز به روزست سیادت

در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن
او خود، به کمند تو در آید، به ارادت

گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم
تیری که زند دوست، بود سهم سعادت

با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند
با خون جگر، ناف تو در روز ولادت

در صومعه، عمری به امید تو نشستم
کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت

من بعد برآنیم که گرد در خمار
گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت

بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟
چون بخت نباشد، ندهد سود جلادت


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
در سرم زلف تو، سودا انداخت
کار من زلف تو در پا انداخت

ماند یک قطره خون، از دل ما
دیده، آن نیز به دریا انداخت

تن بی جان مرا، در پی خویش
سایه وار، آن قد و بالا انداخت

آهو از باد، چو بوی تو شنید
نافه مشک، به صحرا انداخت

وعده‌ای داد، به امروز، مرا
باز امروز، به فردا انداخت

عالمی بود، شکار غم دوست
از میان همه، ما را انداخت

بوی آن باده مرا از مسجد
به در دیر مسیحا، انداخت

پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت
راه، بر کوچه ترسا، انداخت

عمر در میکده، سلمان گم کرد
یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
به آستین ملالم مران، که من به ارادت
نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت
به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن
که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را
به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی
که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق
بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را
نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان
تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر
لـ*ـبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است

فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست
ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس
بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟
کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است

دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است

ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است
که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است

دریچه نظر و رهگذار خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است

اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است
وگر مراد تو از من وفاست، موجودست

صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا
بس است باد صبا را، اگر همین سود ست

به چهره، خاک درت را نمی‌دهم زحمت
از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست

پناه بر دل من، به سایه زلفت
چه سایه‌ایست که بر آفتاب ممدود است؟

به بندگی، از ازل، با تو بسته‌ام عهدی
چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟

ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
مدام، اشک صراحی و ناله عودست


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است

مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است

بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست

جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری
هر که او غم جان است، به جان در خطر است

جان من، همنفس باد سحر خواهد بود
تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است

مردم چشم من از با تو نظر باخت، چه شد
عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است

خاک بادا! سر من، گر سر افسر، دارم
تا به خاک کف پای تو سرم، تا جور است

آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم
بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟

زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید
عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست
مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست

ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای
کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست

آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو
خیزد صباح روز قیامت، ز خاک سرخوش

هر کس که در کشاکش عشق توام بدید
از صحبت کمان قد من چو تیر جست

رحمت بر آب دیده که چند آنچه راندمش
دستم ز آستین و ز دامن، نمی‌گسست

با آنک در میان تو دل بست عالمی
کس زان میان به غیر کمر، طرف بر نبست

دارم سری و از تو مرا، سر دریغ نیست
پیش تو می‌نهم، من درویش هر چه هست

ما بی‌خودیم و مدعیانند بی‌خبر
زان می که داده است به ما سـ*ـاقی الست

در طیره‌ام ز طره که گستاخ در رخت
بنشست و راستی، به همه روی کج نشست

صوفی، رفیق زمره اصحاب رهروست
سلمان، ندیم مجلس رندان می‌پرست


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا