خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران
عارضی عشق است، نتوان نهادن دل بر آن
حسن دریایی است بی‌پایان و آبش گوهر است
عاشق صاحب نظر دارد مراد از دلبران
دیگرم غیر از تو میل صحبت دیگر نماند
آنکه مشغول تو شد دارد فراغ از دیگران
چون نماید روی زیبا فتنه‌ها بینی درین
درگشاید چشم جادو پرده‌ها یابی در آن
گر به سویش راه بردی هر کسی یک سو شدی
اختلاف قبله اسلامیان و کافران
در درون پرده وصل تو کس را نیست بار
بر سر کوی تو می‌گردند سرگردان سران
چاکران و بندگان بسیار داری، نیک و بد
گیر سلمان را ز جمع بندگان و چاکران


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان
ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان
حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت
هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان
بر هر طرف که سروت، یک روز می‌خرامد
می‌روید از زمین تن، می‌بارد از هوا جان
باد صبا ز کویت، جان می‌برد به دامن
در حیرتم کز آنجا، چون می‌برد صبا جان؟
از شوق وصلت آمد، جان عزیز بر لـ*ـب
گر می‌شود میسر، سهل است گو بر آ جان
در گوشه‌های چشمت جان جای کرد جانا
زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان
جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت
دل غرقه گشت و تا لـ*ـب، آمد به صد بلا جان
در خلوت وصالت، سلمان چگونه گنجد؟
سلمان تنست و آنجا جای دلست یا جان


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین
بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین
رسته و بسته به دست بت من سنبل تر
وز سرش رسته فرو هشته دو صد سنبل چین
حلقه در حلقه گره در گره و بند به بند
پیچ در پیچ و زره در زره و چین در چین
در خطا و ختن ای خسرو خوبان خطا
چون تو ترکی نبود در همه چین و مـ*ـاچین
خواستم تا که بچینم ز لـ*ـبش شفتالود
ابرویش گفت: «بچین!» غمزهٔ او گفت: «مچین!»
در چنین چین و مچین مانده، اسیرم، چه کنم؟
سر زلف بت من مرهم چین بود و مچین
حال سلمان به قلم شرح همی دادم و گفت:
خار هجرم خور و از باغ وصالم برچین


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من
در آب و آتش هر دم از خاک درت باد ختن
آب است و آتش جام می خاک است تن با دست جان
بنشان به آب آتشین، این گرد و خاک و باد من
گردم زند باد از گلت کابست و آتش خاک او
باد آتش و خاک افکند، در آْب نسرین و سمن


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران
دماغم تازه می‌دارد نسیم وعده یاران
الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را
که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران
شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل
که بیمارست و می‌سوزد همه شب بحر بیماران
مرا ای لعبت سـ*ـاقی ز جام لعل شیرینت
بده کامی که در تلخی سر آمد عمر میخواران
به هشیاران مده می را به مستان ده که در مجلس
قدح خون در جگر دارد، مدام از دست هشیاران
صبا از کوی او بویی، بجان گرمی دهد اینک
نشسته بر سر کویند و جان بر کف خریداران
بهر یک موی چون سلمان گرفتاریست در بندت
گرفتارت کند ترسم، شبی آه گرفتاران


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
در راه غمت کرده ز سر پای بپویم
ور دست دهد، ترک سر و پای بگویم
در بحر غم عشق که پایاب ندارد
غوصی کنم آن گوهر نایاب بجویم
در دامن پاک تو نشاید که زنم دست
تا ز آب و گل خویش به کل دست بشویم
آشفته زلف تو چنانم که گل من
هر کس که ببوید شود آشفته به بویم
خون دل من دیده روان کرده بدین روی
دیدی که چه آمد ز دل و دیده به رویم؟
ای محتسب از کوی خرابات مرانم
بگذار که من معتکف این سر و کویم
بر کهنه سفال قدح می چه زنی سنگ؟
کان عهد کهن را زده بر سنگ و سبویم
بر دوش کشد پیر مغان باده به بویش
وز باده دوشین شده من سرخوش به بویم
گویند که سلمان ره میخانه چه پویی
پویم که نسیمی ز خُم راز ببویم


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم
تشنه و مرده ز سرچشمه حیوان رفتیم
ما چو یعقوب به مصر، از پی دیدار عزیز
آمدیم اینک و با کلبه احزان رفتیم
چند گویند رقیبان به غریبان فقیر
که گدایان بروید از در ما، هان رفتیم
سالها ما به امید نظری سرگردان
بر سر کوی تو گشتیم و به پایان رفتیم
چون مگس گر ز سر خوان تو ما را راندند
تو مپندار که ما از سر این خوان رفتیم
ما چو آب گذران در قدم سرو سهی
سر نهادیم خروشنده و گریان رفتیم
بلبلانیم چو ما را ز بهار تو نبود
هیچ برگی و نوایی ز گلستان رفتیم
ما نکردیم گناهی حرجی بر ما نیست
جان سپردیم به عشق تو و بی‌جان رفتیم
سر من رفت و نرفتم ز سر پیمانت
لله‌الحمد که ما با سر و پیمان رفتیم
عشق چون بی‌سر و پایی مرا پیش تو دید
گفت حیف است که ما بر سر سلمان رفتیم


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ما به دور باده در کوی مغان آسوده‌ایم
از جفا و جور و دور آسمان آسوده‌ایم
در حضور ما نمی‌گنجد گرانی جز قدح
راستی ما از حضور این گران آسوده‌ایم
زاهدم گوید که فردا خواهم آسود از بهشت
گو: برو زاهد بیاسا ما از آن آسوده‌ایم
چرخ در کار زمین است و زمین در بار چرخ
هر یکی را حالتی ما در میان آسوده‌ایم
هر که را می‌بینم از کار جهان در محنت است
کار ما داریم کز کار جهان آسوده‌ایم
پیش از این از کبر اگر سودیم سر بر آسمان
بر زمین یکسر نهادیم این زمان آسوده‌ایم
صدر جوی بارگاه قرب می‌گردد به جان
بر بساط عجز و ما بر آستان آسوده‌ایم
زین دو قرص گرم و سرد هفت خوان آسمان
کس نیاسودست و ما زین هفت خوان آسوده‌ایم
دوستان از بـ*ـو*ستان جویند سلمان میوه‌ها
ما به انفاس نسیم بـ*ـو*ستان آسوده‌ایم


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم
محراب جان ز ابروی دلدار کرده‌ایم
از بهر یک پیاله دردی، هزار بار
خود را گرو به خانه خمار کرده‌ایم
بر بوی جرعه‌ای که ز جامش به ما رسد
خود را چو خاک بر در او خوار کرده‌ایم
سرمست رفته‌ایم و به بازارو جرعه‌وار
جانها نثار بر سر بازار کرده‌ایم
قندیل را شکسته و پیمانه ساخته
تسبیح را گسسته و زنار کرده‌ایم
زهاد تکیه بر عمل خویش کرده‌اند
ما اعتماد بر کرم یار کرده‌ایم
صوفی مکن مجادله با ما، که پیش ازین
ما نیز ازین معامله بسیار کرده‌ایم
امروز با تو نیست سر و کار ما که ما
عمر عزیز بر سر این کار کرده‌ایم
افکنده‌ایم بار سر از دوش در رهت
خود را بدین طریق سبکبار کرده‌ایم
ای مدعی برندی سلمان چه می‌کنی؟
دعوی که ما به جرم خود اقرار کرده‌ایم


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
سؤالی می‌کنم، چیزی نه بیش از پیش می‌خواهم
فقیرم، مرهمی بهر درون ریش می‌خواهم
مرا از در چه می‌رانی؟ نمی‌خواهم ز تو چیزی
ولی بستانده‌ای از من، متاع خویش می‌خواهم
به تیغ غمزه خون ریزم که من جان و تن خود را
شده قربان آن ترکان کافر کیش می‌خواهم
همه کس را اگر دردی بود خواهد که گردد کم
به غیر از من که درد عشق هر دم بیش می‌خواهم
مرا گفتی که چون می‌ری زیارت خواهمت کردن
پس از مرگ است این امید و من زان پیش می‌خواهم
ز تو هر جا که سلطانست چشم مرحمت دارد
نپنداری که این تنها من درویش می‌خواهم
عزیمت کرده‌ام سلمان که در راه غمش جان را
ببازم همت از یاران نیک اندیش می‌خواهم


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا