- عضویت
- 10/8/18
- ارسال ها
- 140
- امتیاز واکنش
- 1,299
- امتیاز
- 163
- سن
- 20
- محل سکونت
- بوشهر
- زمان حضور
- 2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
جیغ کشیدم:
- برو به جهنم...
***
آریا با صدای بلند ناله میکرد. عرشیا سعی داشت تکهی لوستر رو از شکمش در بیاره. ولی، هی تکون میخورد. عرشیا با اخم گفت:
- مثل بچهها رفتار نکن آریا...
باید به زیر زمین میرفتم. اما، خودم تنهایی!
باید از همه چیز سر در میآوردم. سمت در رفتم که صدای توسکا متوقفم کرد:
- کجا؟
- میرم تو باغ هوا بخورم.
آوا همون...
- برو به جهنم...
***
آریا با صدای بلند ناله میکرد. عرشیا سعی داشت تکهی لوستر رو از شکمش در بیاره. ولی، هی تکون میخورد. عرشیا با اخم گفت:
- مثل بچهها رفتار نکن آریا...
باید به زیر زمین میرفتم. اما، خودم تنهایی!
باید از همه چیز سر در میآوردم. سمت در رفتم که صدای توسکا متوقفم کرد:
- کجا؟
- میرم تو باغ هوا بخورم.
آوا همون...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان یتیم خانهی مرگ | نرگس زنده بودی کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: