نویسنده این موضوع
از پلههای دانشگاه به سرعت پایین اومدم. کیفم را که داشت از شانهام میافتاد را درست کردم و به سرعت به سمت در خروجی دانشگاه حرکت کردم. دوباره به پیامی که مهراد برایم فرستاده بود خیره شدم.
«زود بیا پایین. باید بریم بیمارستان.»
در دلم انگار...
در دلم انگار...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان ملکه مافیا(جلد اول) | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com