مشاعره با اشعار خودمون

!Shîma! · 3/9/18

یارای جدال نیست؛ کمی آهسته
ای من بنشین دیگر، که من خسته

ØMĪĎ · 5/9/18

هرکسی را در مسیر عشق، دیدم خسته بود
از فراق چشمِ یاران و جفای دوستان!

!Shîma! · 5/9/18

نشسته جنونی کنارِ دلِ سـ*ـینه چاکم.
چه قدر من که دل تنگ رفتن به خاکم.

ØMĪĎ · 5/9/18

مرا حدیث وصالت بگفتی و رفتی
چقدر در غم دوری، روایت آوردم!

!Shîma! · 5/9/18

مرا دیگر که انگار نیست توانی..
که شک کردم به تو آیا همانی؟

ØMĪĎ · 5/9/18

یقین کن من همان شیدای مستم
اگر چه سالها در خود شکستم

!Shîma! · 5/9/18

محبوب من، دین چه؟ خدایم گشته.
بودن کنار او به راستی که همان بهشته

ØMĪĎ · 5/9/18

هر چشم که تصنیف نگاه تو شنیده است
دیگر به نوای خوش جبریل رضا نیست

!Shîma! · 20/11/18

تو از صدا فراری، من از سکوتی بیزار...
همدل نمی‌توان کرد؛ بودن ماست آزار

* رهــــــا * · 31/1/19

رفتن نمی‌داند دلم... باش و مرا آباد کن
از هر چه نامش جز تو است باش و مرا آزاد کن

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی